یک سال بی جواد ... - سایت استان کهکیلویه و بویراحمد
سایر منابع:
سایر خبرها
سیاهی مطلق؟!
.... خیلی وقت بود که برای رسیدن چهارشنبه آخر سال لحظه شماری می کردم و دوست داشتم این شب رؤیایی زود تر می رسید؛ برای اون شب کلی برنامه ریزی کرده بودم و می خواستم به قول گفتنی بترکونم. از یکی از دوستام نحوه درست کردن ترقه دستی رو یاد گرفته بودم و دور از چشم بابا و مامانم کلی مواد جورواجور رو یه گوشه زیرزمین خونمون جمع کرده بودم و از ترکیب اونا با هم ترقه درست می کردم و زیرزیری به بچه های کوچه و محلمون ...
دل مردم گواه ماندگاری است
... بله، خب مردم لطف دارند. ما مردم فهیمی داریم. موسیقی اصالتش را داشته باشد، دل مردم گواهی می دهد که باید این موسیقی بماند. به همین دلیل است که کارهای من بعد از 30 و چند سال جاودانه مانده و سطح فروش بالایی دارد. این اصالت به شخص شما به عنوان موسیقیدان هم بازمی گردد... من واقعا زحمت کشیدم و با عشق به موسیقی آمدم. در یک خانواده عرفانی - ادبی بزرگ شدم و جدم، خلیفه عبدالصمد عندلیبی ...
فیلمبرداران؛ صنفی که تلاشهای زیادی کردند، اما کمتر دیده شده اند
ادامه برادر احمد مسروری لوح یادبود موزه سینما را دریافت کرد و گفت: احمد برای من تنها برادر نبود بلکه دوستی عزیز بود و در زندگی مدیون او هستم. تورج منصوری در ادامه این مراسم به بیان خاطره ای از احمد مسروری و چگونگی آشنا شدن با او اشاره کرد: سال 1361در دوران جنگ بود و سینما هم تعطیل. در آن زمان رفتم به شهر آبا و اجدادی خود و می خواستم برای تلویزیون مشهد برنامه بسازم در آن زمان محمود ...
شب آرزوهای بربادرفته
پیشش واهمه دارد. خاطره ای تلخ که باعث از دست دادن چشم راستش شد. خاطره ای که با منفجرشدن هر نارنجکی سیاهی روزهای وحشت را به یادش می آورد. فرشید می گوید: از کودکی چهارشنبه سوری را دوست داشتم. آتش بازی هیجان درونم را آرام می کرد اما وقتی بزرگتر شدم، موضوع فرق کرد. خودم پایه یکی از برگزارکنندگان این مراسم خطر بودم. با همسن و سال هایم مواد منفجره درست می کردیم. زرنیخ و اکلیل سرنج می خریدیم و در خانه یکی ...
رضازاده درباره سرمایه علی دایی چه گفت؟
کسی جز پسرش رکوردش را بشکند (می خندد). من هم مانند همه پدرها برای فرزندم آرزوهایی دارم. حال باید خودش هم وزنه برداری دوست داشته باشد. خودم که در خانه تکنیک ها را به او یاد می دهم 50 درصد رشته را دوست دارد و باید در شرایطش قرار گیرد و به باشگاه برود تا علاقمندی اش کامل شود. از سال دیگر که 13 ساله می شود بهترین موقع است که وارد باشگاه کرد. دوست دارید پسرتان زیر نظر چه کسی وزنه برداری را ...
علی لهراسبی: نمی خواهم سلطان غم باشم!
افتاده و این سوال خود من هم هست که کسی به آن پاسخی نداده. به اعتقاد من، هر کسی که در این زمینه تصمیم گیرنده بوده، باید به مردم پاسخ بدهد و این بی احترامی به سلیقه مردم است. اگر در سال های ابتدایی کارم بودم، ناراحت نمی شدم؛ ولی من ده سال است که تیتراژ می خوانم و به جرأت می گویم همه تیتراژهایم شنیده شده و امتحانم را پس داده ام. ما وقتی ترانه تیتراژی می سازیم، می دانیم از یک سطح ...
پورمحمدی اسناد کرسنت را بایگانی کرده بود
کمیسیون امنیت ملی مجلس رفت و درنهایت هم با بررسی صورت گرفته گزارش کمیسیون به طور مبسوط در صحن علنی قرائت شد و وزیر اطلاعات را محکوم کرد و مشخص شد که حق با بنده بوده است. ** بعد از گذشت چند سال که از پیگیری شما در سال 83 گذشته، ظاهراً وزارت اطلاعات بابت آن سؤال شما شکایت کرده است، موضوع از چه قرار است؟ در صداوسیما یک صحبتی شد و من هم این خاطره تلخم را گفتم، وزارت اطلاعات شکایت ...
روایتی از سال نوی کارتن خواب ها؛ بهار بی نام ونشان ها
روزهایم روز عید نوروز است. می دانید ارزشمندترین روزها و شب ها، شب عید، چهارشنبه سوری و شب یلداست. من در این روزها هرکجا بودم، خودم را به خانه می رساندم و به نحوه احسن جشن را برای بچه هایم برگزار می کردم. هیچ وقت برایشان کم نمی گذاشتم تا 22ماه پیش که کارتن خواب بودم، شب های عید و یلدا در فکر بچه هایم بودم، اما کاری از دستم برنمی آمد. گریه هم نمی کردم. فقط می رفتم یک گوشه برای خودم می نشستم و خلوت ...
نصف پیکرش در کربلا ماند
به گزارش رسانه خبری سازمان فرهنگی هنری شهرداری تهران، آهسته آهسته به لحظه های تحویل سال نزدیک می شویم. لحظه ای که همه افراد خانواده دور هم جمع می شوند و برای شروع سال جدید خود را آماده کرده اند. اما امسال خانواده چهار نفری شهید زمانی، با یاد و خاطره پدری که برای دفاع از حریم اهل بیت (ع) از خانه و خانواده اش گذشته و حال در آسمان هاست سال نو را تحویل می کنند. هلنا و حمیدرضا امسال عیدی را از پدربزرگ ...
کرامات حضرت عباس (علیه السلام) در بیان علما
امامزاده محل در فریدن انداختم و شفای او را از آن حضرت خواستم. خیلی مضطرب بودم ، چون که دو بچه خردسال هم داشتیم. به هر حال خود مریضه مرقومه هم مکرر می گفت: یا اباالفضل العباس(ع) تو به دادم برس و شفایم بده! تا اینکه یک روز صبح که برای خواندن نماز بیدار شدم ،دیدم به خواب رفته است و دیگر صدای ناله و یا ضجه و خلاصه صدایی همانند قبل از او به گوش نمی رسد. پس از ادای نماز صبح ، مریضه نامبرده بیدار شد ...
سه ماه بعد از شهادت پدرم به دنیا آمدم/ بعد از ازدواجم مادرم را ملاقات کردم
خاطر چند سالی درس و مدرسه را رها کردم تا اینکه بعد از چندین سال با تشویق های همسر باز هم درسم را ادامه دادم و مشغول به تحصیل شدم. نزدیک به یک سال و شش ماه از ازدواجم می گذشت که یک روز برای مراسم ختم یکی از بستگان پدرم به روستای گلین رفتیم. من در خانه پدر و مادرم مشغول پذیرایی از میهمان ها بودم که یکی از میهمان ها بلند شد و من را در آغوش گرفت و شروع کرد به گریه کردن. من آن زن را نمی ...
قالیباف:فقر مطلق به خاطر سوءمدیریت است
موقع پیش رفته است و مهم ترین کار همکاران بنده هم اکنون آماده سازی شهر برای استقبال از نوروز است. خیالمان راحت شد! آقای دکتر به عنوان نخستین سؤال، سال 95 بر شما و بر شهر تهران چگونه گذشت؟ برای دکتر قالیباف مهم ترین خاطره امسال چه بود؟ سال 95 برای بنده و همکارانم در شهرداری تهران، هم سال کار و تلاش بود و هم سال غم و اندوه. در طول این 55 سال زندگی، اتفاقات و بحران های بزرگ زیادی را ...
گفت وگو با جواد یساری، راوی افسانه های بازار
شهرستانی هم در یک فیلم خوانده بودم. به این ترتیب وارد کار موسیقی شدم و پول سیاه را خواندم. چون از کشتی کناره گیری کرده بودم برای خوانندگی آمادگی داشتم. البته همه این قضایا با شوخی جدی شد. مثلا آن اوایل از من می خواستند ترانه های دیگران را بخوانم و مورد تشویق واقع می شدم. هیچ وقت خودم یا دیگران فکر نمی کردیم که روزی خواننده شوم. پس شما به طور حرفه ای فقط پنج سال خواننده بودید؟ بله ...
انگار این سرما، سرمای عزب کشه؛ نیس ننه؟
، هر وقت برف می بارید، با مادر شوخی می کردم؛ ننه! سرمای پیرزن کش اومد!امروز هم تا دهان باز کردم همین جمله را بگویم، ننه پیش دستی کرد و گفت:- انگار این سرما، سرمای عزب کشه؛ نیس ننه؟در خانه ما، غیر از من، عزب اوقلی دیگری وجود نداشت؛ پس ننه بعد از چند سال، بالاخره متلکش را گفت! گفت و یکراست به اتاق خودم رفتم. چراغ والور را روشن کردم و از پشت شیشه، به برف چشم دوختم. از نگاه کردن برف که خسته شدم، در عالم ...
گافر عید ندارد
اما حال او مثل بهار خوش نیست. یک چیزهایی کم است؛ یک چیزهایی که سال هاست به دنبالش می گردد تا حال همه را خوب کند... نه اینکه خسته باشد از زندگی یا کم آورده باشد. نه اینکه ناراحت باشد از نبودن ها و نداشتن ها یا خواسته باشد گلایه کند؛ نه... روزهایش آن چیزی که باید باشد نیست. هنوز هم بعد از سال ها، کودکان دیارش بوی عید را استشمام نمی کنند و خاطره ای از سفره هفت سین ندارند. هنوز هم بوی لباس نو و ...
درباره علامه حاج ملا اسماعیل فدایی کزازی، از علمای قرن سیزدهم هجری علامه ای اهل شعر و عمل در قرن سیزدهم ...
گوید روزی تو انار عاریت به خانه آوردی و من، حامله بودم، و سوزنی بر آن انار ها زده و مکیدم و این است نتیجه کار: سوزنی گر نمی زدی تو به نار نشدی پاره مشک آن افکار در حیله و تزویر (76) با داستان حق و باطل در زمان داود پیامبر بود مواجهیم که از طریق رساندن دست به زنجیری برای اثبات مدعا صورت می گرفت، اما چون مکّاری با خدعه حق و باطل را درهم آمیخت داود مأمور شد از آن پس، بیّنه و ...
ماجرای دختر دانش آموز و دو پسر خیابانی / مینا با پای خودش نزد ما آمد و هیچ اجباری در کار نبود!
درباره درس خواندن من سختگیری های زیادی داشتند و اجازه نمی دادند یک لحظه در حال خودم باشم. این اواخر هم مرا با دخترهای فامیل مقایسه می کردند و برایم خط و نشان می کشیدند که اگر شاگرد اول نشوم چنین و چنان خواهند کرد. دختر دانش آموز افزود: من جلوی چشم آنها به داخل اتاق می رفتم و مثلاً درس می خواندم. اما کتاب هایم را که می دیدم حالم به هم می خورد و خودم را سرگرم گوشی تلفن همراه می ...
نقشه شوم دانشجوی انگلیس برای دو دختر مشهدی
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) : انگار همین دیروز بود که برای شروع زندگی مان لحظه شماری می کردم، بی تکلیفی دیگر امانم را بریده وکاسه صبرم لبریز شده بود،دلم می خواست چشمانم را روی هم بگذارم خودم را کنار امیر سر سفره عقد ببینم، اما اگر می دانستم این انتظار چندین ساله چه بلایی سرم خواهد آورد دیگر حاضر نبودم یک ثانیه هم به امیر فکر کنم. نیلوفر 20ساله برای پایان دادن به بی ...
هر جا احساس خطر کردم، وارد شدم
دهید و آیا فکر می کنید در این مسیری که طی کرده اید، موفق بوده اید؟ من در چند مقطع خودم را موفق می دانم و در یک مقطع ناموفق. در ابتدای امر و در مسیر مبارزه با رژیم شاه از سال 50- 57 به نظرم موفق بودم؛ چرا که گروه منصورون که من پایه گذار آن بودم، در سال 57 در هفت استان و 17 شهرستان فعالیت می کرد و یک گروه مبارزاتی قوی شناخته شده بود. در ورودم به فعالیت های اطلاعاتی در نهایت اطلاعات کشور را ...
من یک سربازم، نه یک سربار
شناسی و... را می آموزند. با خنده از لباس هایش گفته که آویزان و نامناسب بر تنش زار می زنند. آخر محسن جان به لباس هایش حساس بود، ولی بااین حال می گوید با پوشیدن آن ها، چنان احساس غرور ایرانی در من متجلی شد که تاکنون تجربه اش نکرده بودم. اما مگر غیرازاین است که نماد نظامی کشور باید خوش لباس و آراسته باشد! تمام وقایع را با جزئیات نوشته است، از غذایش چنان تعریف کرده که دلم بدجور آن ...
دایی: ترامپ دیوانه است/شغل شوهر دخترم مهم نیست/ سلفی، فقط با نورا
آدم بودن خاطرات خوبی بوده است که هرگز آن را فراموش نمی کنم. پس طبیعتا بهترین عیدی خود را هم از پدر مرحوم تان گرفته اید؟ مطمئنا همینطور بوده و بهترین عیدی خود را از دست پدر عزیزم گرفته ام. عیدی هم بوده که خاطره خوبی از آن نداشته باشید؟ خواست خدا بود و آن تصادفی که شب عید کردم در کاشان. به نظرم خدا می خواست یک تلنگر به من بزند و به حال و هوای خودم برگرداند ...
گزارش: داستان غم انگیز اندی و ایندیانا
جنگیدم و در ادامه از چیزی که فکرش را می کردم هم بهتر شدم. واقعاً تاکتیکی که برای این بازی در نظر گرفته بودم جواب داد ؛ باید منتظر می ماندم و عجله نمی کردم ؛ حتی با وجود اینکه در ست دوم 3 بر صفر در گیم شماری عقب افتاده بودم باز هم می دانستم که می توانم به تاکتیکم اطمینان داشته باشم. خب وقتی هم کار به تای بریک کشید هیچ نگرانی ای نداشتم و به بازی هجومی ام ادامه دادم. البته همزمان هم اجازه ندادم که فکر ...
پاییز رفت و بهار خبر شهادتش را آوردند
حلقه زد و گفت: جنگ لعنتی خیلی زود بچه ام را از من گرفت، 23 سالش بود که شهید شد، دو سال خارج درس خوانده بود و دو سال ایران روی ناو در بندرعباس دوره دیده بود، با پیروزی انقلاب خیلی خوشحال بود و می گفت الآن دیگر امام آمده حقوقم حلال است، خیلی پسر با خدایی بود، عبادت و طاعتش ترک نمی شد با شروع جنگ گفت که امام فرمان دادند باید بروم؛ پاییز رفت و بهار خبر شهادتش را برایم آوردند و دوباره قطره های اشک از ...
زندگی فرزندم با آتش بازی دیگران نابود شد
...> شب چهارشنبه سوری سال گذشته برای اینکه فرزند16 ساله ام از مراسم خطرناک این شب دور باشد و در خیابان ها نباشد، او را خانه دایی اش فرستادم. چون خودم در کودکی در شب چهارشنبه سوری هنگام پریدن از روی آتش دچار سوختگی شده بودم از خطرات این شب خیلی می ترسیدم . قرار بود پسرم از خانه دایی اش به منزل بازگردد. هر 10 دقیقه یک بار با موبایل، پسرم را کنترل می کردم، یک ربع به 9 شب بود که با او تماس گرفتم، گفت ...
نقش و نگار شگفت انگیز یک هنرمند بدون دست/ وقتی معجزه دوست داشتن پشت نداشته ها را خاک مال می کند/ هزار ...
خیلی دلم برای کتاب ها و درس و مشق هایم تنگ شده بود سراغ کتاب ها و دفترهایم را گرفتم و از پدر و مادرم خواستم تا برایم مداد و خودکار و دفتری تهیه کنند در همان جا رو تخت بیمارستان با پاهایم نوشتن را شروع کردم. اوایل از یک نفر باید کمک می گرفتم تا مداد و خودکار را لای انگشتان پایم قرار دهند تا شروع به نوشتن کنم. وقتی می گویم دوباره متولد شدم یعنی مثل بچه ای که تازه به دنیا می آید زمان می برد تا در ...
نام تو عشق است
رفت جبهه، تا شبی که خبر شهادتش را آوردند، سه بار آمد خانه. فاصله بین عملیات فتح المبین، رمضان و والفجر 1 که بعد، دیگر همه چیز تمام شد و مهدی هیچ وقت نیامد. وقتی می اومد خونه، براتون چی تعریف می کرد از جنگ؟ از جبهه؟ - می گفت مامان، من از خدا خواستم مثل فاطمه زهرا گمنام بشم. می گفت مامان من تو رو خیلی دوست دارم، فقط قَسَمت میدم اگه من شهید شدم، خودتو نزن، صورتتو نَکَن، بگو من ...
ماهینی: لقب آچار فرانسه را دوست ندارم
خانواده ام گریه می کردم. دلم برای پدر و مادرم تنگ شده بود. یک بچه 18-17 ساله بودم در یک شهر غریب و هیچ کس را نداشتم تازه می خواستم استارت فوتبالم را بزنم و اینکه نمی دانستم موفق می شوم یا نه. متاسفانه در مملکت ما فوتبالیست ها را بد نشان می دهند. می گویند فوتبالیست ها پول زیادی می گیرند. - اصلا اینطور نیست. در همین مملکت ما خیلی ها پول یک سال ما را در زمان کمتری به دست می آورند ...
به شایعات می خندم
رضاییان 27 سال دارد. خیلی از پیشکسوتان باشگاه پرسپولیس مثل علی کریمی و علی پروین وساطت کردند که شما این بازیکن را ببخشید و به تیم بازگردد. در این باره تصمیم گرفته اید؟ رامین رضاییان در حال حاضر تحت حیطه تصمیم گیری باشگاه و کمیته انضباطی آن است. یعنی اگر کمیته انضباطی تصمیم بگیرد رامین به تمرین ها بازگردد شما می پذیرید؟ این یک “اگر” است. من هم علاقه ای ندارم به سوال فرضی ...
اجاره 7 میلیونی برای یک میز در زیرگذر چهار راه ولی عصر
کتک بخورند و بساط شان جمع شود؛ این همه حرف من دستفروش است. من سعی کردم با این مدل تازه دستفروشی صدای هم صنف هایم باشم. باور کنید ما هم مثل بقیه مردم انسانیم فقط مغازه نداریم. چرا دستفروشی؟ یا بین اینهمه جنس، چرا عود؟ خب من از بچگی شغلم همین بود؛ خوبی اش این است که کارت مال خودت است. بچه که بودم شانسی و بلال می فروختم. ناگفته نماند همه چیز را هم امتحان کردم. ساعت، شال، روسری و... اما عود ...
کرامات حضرت عباس (علیه السلام ) در بیان علما
خواب و بیداری قرار گرفته بودم. ناگهان با چهره نورانی قطب عالم امکان حضرت حجّت بن الحسن العسکری (عجل الله تعالی فرجه الشریف) مواجه شدم. بدون تامل به حضرتش سلام کردم. حضرت با محبت و بزرگواری جوابم را دادند و فرمودند: نه تنها زشت نیست و نه تنها ناراحت نمی شوم به علمدار کربلا متوّسل شوی، بلکه شما را راهنمائی هم می کنم که به حضرتش چه بگویی. چون خواستی از حضرت ابوالفضل (علیه ...