به رنگ خدا، برشی از زندگی عاشقانه مردی که امامزاده کرمان شد - خبرگزاری اقتصادی ایران
سایر منابع:
سایر خبرها
دوست دارم همچو مولایم حسین(ع) بی سر بمیرم + عکس
شدیدی که قبلا در دوران جنگ پیدا کرده بود و چند روز قبل از آن هم تصادف کرده بود شرایط جسمی مناسبی نداشت وقتی این را گفت، من برای لحظه ای تصور کردم برای شیخ مهدی اتفاقی افتاده است، گفتم: مگر مهدی شهید شده؟ گفت: نه خدا نکنه. حقیقت این است که بچه ها در جبهه به منطقه شرهانی رفتند، سر محمدرضا را پیدا کردند و آوردند. زمانی که سر را به دست من دادند احساس کردم زمین زیر پایم خالی شده است. چه طور سر ...
حاج قاسم از کودکی تا شهادت
آموزش نظامی شد و از این طریق با حاج علی مهاجری، فرمانده پادگان قدس، نیروها را به اهواز بردند و دوتا گردان تشکیل دادند و در نخستین عملیات طریق القدس، فتح بستان شرکت کردند که در آن عملیات دو، سه نفر از بچه های روستایمان شهید شدند، دیگر بعد از آن عملیات بنده خودم با چند نفر از بچه ها به جبهه رفتیم و در جبهه ماندگار شدم. تا فرمانده تیپ را نبینم نمی آیم زمانی که نخستین بار به جبهه ...
سیدمجتبی علمدار؛ مداح شهیدی که صله نمی گرفت تا قیامت دست خالی نباشد+عکس و فیلم
. قبل از اینکه بخواهیم با هم صحبت کنیم به من گفت که می خواهم یک کار قشنگ کنم. من گفتم بفرمایید. گفت: من قرآن را باز می کنم، اگر استخاره خوب آمد با شما حرف می زنم. اگر خوب نبود که خدا حافظ. اول سوره محمد (ص) آمد و ایشان آیه را خواند و قرآن را بست و گفت: چه کچل باشی، چه کر و کور باشی، زن من هستی!خیلی انسان خوبی بود. برای خودش قانون هایی گذاشته بود که من هم یک مدت رعایت می کردم، ولی پس از بارداری دیگر ...
مادری که در عزای پسر شهیدش پیراهن مشکی نپوشید + فیلم
به من می گفتند: خداوند عاشق هر کسی باشد، او را می کشد من باورم نمی شد و می گفتم یعنی چه؟ بعد با رفتن خودش ثابت کرد، چون جزو گروهی بود که شب قبل به او گفته بودند اگر بروید، بعید است برگشتی داشته باشید. برادرم عاشق شد، رفت و خدا او را خواست. وی با بیان اینکه برادرانش، بچه های پاک و معصومی بودند به خصوص برادر کوچکش که یک پایگاه بسیج را در نارمک پایه گزاری کرد، در خصوص نحوه اعلام خبر شهادت ...
مجاهدان استان بوشهر(43)؛ روایت مادر شهید عبدالرضا معزی از خبر شهادت فرزند
زمینی کرمان افتاد. قبل از اینکه تقسیم شوند به مرخصی آمد. لباس هایش را برایش درست کردم. اتفاقاً خیلی خوب هم درآمد یک دست لباس هم خودم برایش دوختم و به او گفتم: که وقتی آمدی، یک دست لباس دیگر برایت می دوزم و هر وقت به تو لباس دادند به آنهایی که نیاز دارند بده. بعد از مدتی با خواهرزاده ام برای دیدن، رضا به کرمان رفتم. وقتی به آنجا رسیدیم، آمد و ما را به مسافرخانه رساند و خودش به پادگانش رفت ...
ماجرای تصمیم حاج قاسم برای مهدکودک پشت بی سیم و شیخ طناز سوریه
برای بچه ها طاقت فرسا بود. مثلاً بچه ها به خط می رفتند گاهی فقط یک تکه از بدنشان برمی گشت یعنی کسی که تا روز قبل در همه خاطرات و شوخی های بچه ها حضور داشت حالا با نحوه دلخراشی به شهادت رسیده بود و خبر شهادتش روحیه کل تیپ را خراب می کرد. خیلی اوضاع بدی بود. من قبل از اینکه به جبهه دفاع از حرم بروم مربی مهد کودک بودم. در واقع کارم با کودک و نوجوان بود. وقتی به سوریه آمدم همان روحیه طنز شوخی ...
هدف ما مقدس است
به گزارش تهران پرس؛ شهید امیر هوشنگ فرخنده بخت اول فروردین 1330 به دنیا آمد و یکم دی 1330، در شهرستان تهران به دنیا آمد. پدرش علی، کفاشی می کرد و مادرش صغرا نام داشت. تا پایان دوره راهنمایی درس خواند. راننده آمبولانس بود. سال 1350 ازدواج کرد و صاحب دو پسر و دو دختر شد. از سوی بسیج در جبهه حضور یافت. بیست و نهم دی 1365، با سمت راننده آمبولانس در شلمچه با اصابت ترکش به شهادت رسید. مزار وی در ...
خدا کند کسی شبیه نیما نباشد!
چند تا بهاره خیلی شبیه جهان بینی و فلسفه زندگی آقای صحت و یک کار دلی و مصداق این است سخن که از دل برآید لاجرم بر دل نشیند . تجربه شیرینی بود. آقای صحت که کارگردان بسیار کاربلد و بی نظیر و بااخلاقی است و من هیچ وقت صدای بلندشان را نشنیدم. خیلی خونسرد کار را مدیریت می کند. البته قبل از شروع کار از اینکه با آقای ایزدی و مصفا همبازی بشوم کمی استرس داشتم ولی خدا را شکر به قدری صمیمانه و ...
سیدرضی شبیه ترین رزمنده به حاج قاسم بود
. یک نفر آنجا به چشم می آمد. مشخص بود که مسئولیت دارد و بسیار هم فعال و پرانرژی بود. ما او را نمی شناختیم ولی متوجه شدیم که در جمع نیرو های حاضر در آنجا نقطه اتکایی است. در همین لحظات صدای اذان را شنیدیم. چند نفر از نیرو های مستقر در فرودگاه گفتند برادر ها بیایید کمک کنید تا بار های هواپیما را خالی کنیم. خدا رحمت کند سردار شهید مصطفی زاهدی را که برادر دو شهید دفاع مقدس بود. ایشان همشهری ما و بچه آران ...
سال ها شهید مفقودالاثر عملیات کربلای4 بود
آدم بیرون می کند! فرزند د ومش متولد شد. بچه پسر بود. فرهاد اذان و اقامه در گوشش خواند. بعد هم بلند شد و چند بار نماز شکر خواند. همسرش می گفت؛ چند وقت بعد از تولد پسر دومم صحبت بچه شد؛ گفتم همین دو تا پسر بس است، هر تاجی که بخواهند به سرمان بزنن همین دو تا می زنند! گفت نگو! دختر یک چیز دیگر است. حتماً باید یک دختر بیاریم. از خدا می خواهم ان شاءالله سومی دختر بشود. سومین بچه شان ...
سید مجتبی شهید نمی شد جای تعجب داشت
رسید این بود که بخشی از زندگی اش در دوران جنگ گذشت. می گفت دوران جبهه دوران سازندگی ام بود. جنگ با همه سختی ها کارخانه انسان سازی برای بعضی از آدم ها بود که به درجه بالایی رسیدند. سید مجتبی بعد از جنگ مداحی می کرد. روز هایی که منتسب به حضرت رقیه (س) بود خیلی حال عجیبی داشت. وقتی روضه حضرت رقیه (س) را می خواند، مداحی اش دل ها را می سوزاند و اشک ها را جاری می کرد. می دید و می خواند. تجسم می کرد و گریه ...
مادر شهید مسیحی: رهبر انقلاب به خانه مان آمدند، محبت مان به دل همه افتاد
.... باورتان نمی شود، ازدحام شده بود برای روبوسی با ما! مادر هم لبخند بر لب گفت: چند روز بعد از آن اتفاق، داشتم می رفتم کلیسا که ماشین گشت پلیس جلوی پایم نگه داشت. راستش را بخواهید، ترسیدم. پلیس ها پیاده شدند، به طرفم آمدند و گفتند: شما همان مادر شهید مسیحی هستید که رهبر رفته بودند منزل شان؟ گفتم: بله. صورتشان به خنده باز شد و کلی به من احترام گذاشتند. ماجرا به همین جا ختم نشد. با اصرار می ...
صدایی که به مرتضی نرسید
یرزقون اول درود بر رهبر انقلاب که خدا طول عمر بیشتر به او عنایت کند که ما را از زندگی در لجن زار نکبت بار نجات داد و به موقع دست ما را گرفت و ما را به راه راست هدایت کرد. درود به همه خالصین و شهدای راه خدا که می جنگند در راه خدا، و به امید خدای متعال پیروز و موفق و موید شوند و من و تمام کسانی که این راه را می روند راه حسین(ع) سرور شهدا است می روم. از پدر و مادرم می خواهم که در غیاب من خیلی گریه نکنند و با گریه خود من را ناراحت و دشمن و منافق را شاد کند. مرتضی سلیمانی61/11/3 حیات ...
گریه جگرسوز مارال فرجاد در روزهای سخت سرطانی اش+ عکس
به گزارش وقت صبح ، عکسی بسیار ناراحت کننده از اشکی که در چشمان مارال فرجاد بعد ابتلا به سرطان است را مشاهده میکنید. مارال فرجاد درباره بیماری سرطلان مادرش گفت: به اصرار مونا اومدم ایران و بهم گفتن حال مادرم خوب نیست. من گفتم یعنی چی مگه سرماخوردگیه که تو یه خانواده هم من هم مادرم همزمان سرطان بگیریم. برایم غیرقابل باور بود که مادرم مثل من به سرطان دچار شده است. مارال فرجاد مادرش را اوایل امسال از دست داد. ...
ناگفته هایی درباره حاج قاسم سلیمانی از زبان خواهرش
داخل خانه ای! من حالا راهبرد هستم، برمی گردم. گفتم: نه؛ نمی خواهد برگردی گفت: نه؛ برمی گردم. از راهبرد برگشت آمد، خداحافظی کرد و رفت. برادرم حاج قاسم یک قول از ما گرفت گفت: زمستان برای چند روز به تهران بیا . گفتم: زمستان نمی توانم به شهر بیایم. گفت: خلاصه بیا تا یک دیداری داشته باشیم. گفتم: باشد. آبان ماه می آیم به خواهرزاده می گویم بلیط قطار بگیرد با هم ...
تجلیل از 150 مادر شهید تک پسر/ نقش مادران شهدا در توسعه راهیان نور+ تصاویر
اطلاع دادم که می خواهم به جبهه بروم مادرم نمی توانست بگوید من سال ها انتظارت را کشیدم، فقط گفت خب نمی توانی همینطوری بروی. بعد بهانه پدرم را آورد و وقتی اصرار من را دید سکوت کرد، سکوتی که خیلی معنادار بود و نشان از استقامت و ازخودگذشتگی مادرم بود. فرزندان ما تنها از نظر ها رفتند، اما در باطن حضور دارند در بخشی از مراسم مادر شهید عیسی کره ای به روی سن رفت و چند کلامی صحبت کرد و ...
جانباز مدافع حرم: به حاج قاسم گفتم چقدر کلاس می گذاری؟
حالی که او اولین بار بود فرمانده سپاه قدس را می دید. روایت این جانباز مدافع حرم را می خوانیم: بعد از آغاز جنگ گروهک داعش علیه مردم سوریه و رسانه ای شدن این جنگ، من در اواخر سال 93 به ایران آمدم و برای حضور در سوریه اقدام به ثبت نام کردم. چون قد و قواره کوچکی داشتم من را ثبت نام نمی کردند و بعد از کلی التماس اسم من را نوشتند. از ایران به پدر و مادرم زنگ زدم و قضیه رفتن به سوریه را گفتم؛ با ...
دختری که شغل متفاوت دارد: می گفتند نهایتا بچه داری می کنی
می کنید. آخر باید شوهر کند و بچه داری کند. در جواب شان هیچ چیزی نمی گفتم. خودخوری می کردم، نگاه می کردم و به خودم قول دادم، یک روزی همه از من بگویند و آن روز رسید. همین چند هفته پیش یکی از بچه های فامیل گفت: تو باعث افتخار فامیل هستی. فکر کنید، کسی که در جمع فامیل می گفت تو هیچی نمی شوی و آخرش می خواهی بچه را عوض کنی چنین جمله ای گفت. این اولین جمله ای بود که بعد از سال ها در فامیل شنیدم و چشمانم ...
به بهانه نزدیک شدن به روز مادر| روایتی از مادرانگی در مرکز همدم
این حال و هوای حزن آلود می گوید: همه باید از خدای کائنات کمک بخواهیم و معجزه شکرگزاری و خواستن از خدا را دست کم نگیریم. با بلندشدن صدای کف زدن بچه ها سارا اشک هایش را پاک می کند و آرزو را در آغوش می گیرد. فرشته خانم تعریف می کند: از هفت سال قبل روی قانون جذب کار می کنم. نتایج خوبی هم دیده ام. بچه ها چون گذشته خوبی نداشتند، ناامید به آینده و به شدت افسرده بودند. بعداز مشاوره با روان شناس مرکز، کار ...
واکسن داستان راستان شهید مطهری هنوز کار می کند + فیلم
در پیش گرفتید. یعنی می توانستید بروید مثل خیلی ها مقالات فقهی یا فلسفی بنویسید ولی آمدید مثلاً کتاب خدایا اجازه ، خاطرات خدا و جِنقُلی را با رویکرد بازتاب معارف دینی به زبان ساده برای کودکان نوشتید. از این انتخابتان پشیمان نیستید؟ در یک کلام نه! روزی در جمعی که بنابر اتفاق پسر شهید مطهری هم حضور داشتم خطاب به او گفتم 25 سال بلکه بیشتر از 30 سال است که تحت تأثیر آن مقدمه داستان راستان ...
فعالیت های انقلابی محمد، من را آماده شنیدن خبر شهادتش کرده بود
ها می آیند خانه های ما و به مادر و خواهرمان رحم نخواهند کرد مادرشوهرمم به من گفت پشت مسافر گریه نکن شگون ندارد به امید خدا به سلامتی باز می گردد. سپس با فرزندم به راه آهن رفته و پسرم سوار قطار شد و رفت. جلیلوند ادامه می دهد: دو روز بعد از اعزام پسرم به کردستان می رفتم نفت بگیرم. یکی از همسایه ها به من گفت محمد آقا برگشته گفتم نه، گفت فکر کنم محمد آقا را اسیر کردند. من شروع به گریه و زاری ...
حکایت های غضنفر و ربابه
اذیت کند. به غضنفر گفت: حالا تا انتخابات چند روز وقت مونده؟ دلم برای سخنرانی های شعبون تنگ شده. هعی،یادش بخیر همون روزایی که شعبون میخواست نماینده مجلس بشه. یادته غَضی؟ ( یادم رفت بگم از بس این پیرزن و پیرمرد ، با همدیگه رفیق فابریک هستند که اسمهای هم رو به اختصار میگن که مثلا بگن خیلی دوستت دارم. و البته بگم این دو قناری عاشق پیشه بیش از 50 سال زندگی مشترکی را شروع کردند ولی قسمت نشده بود بچه ...
وفادار باشید به امام و اسلام
به گزارش پایگاه خبری تحلیلی خاورستان ؛ شهید یارحسین محمدی فرزند عزیز پنجم شهریور سال 1345 در روستای چگنی از توابع شهرستان سیروان استان ایلام دیده به جهان گشود. وی با شروع جنگ تحمیلی در جبهه حضور پیدا کرد و همزمان تا پایان دوره متوسطه درس خواند و پس از اخذ دیپلم در اداره اطلاعات مشغول به خدمت شد. سرانجام این سرباز گمنام امام زمان (عج) به همراه شهیدان: نصرت اله حاتمی و الوان ...
طلبه غواصی که به رضای مادر شهید شد
باز کند و دلش را سبک، مکثی کرد و رو گرفت و چشم به زمین دوخت، انگار قسم اسبابی شد برای گفتن رضا کلاس و مدرسه را تا دبیرستان ادامه داد و از آن به بعد رفت سراغ ردا و عمامه؛ هرچند بچه ام، جنگ و عملیات و حرف امام برایش اهمیت داشت، دست تقدیر رضا را به غواصی گره زد تا آب شرمنده شود و رضا آبرومندانه و سربلند سر بالا کند. صحیفه رضای غواص و طلبه پربار است و هر دم دل مادر لبالب می شود از یاد رضای ...
مردم نی ریز از مادر گفتند...
ساله می گوید: مادرم اینقدر آرام و قشنگ است که من هیچ وقت او را با مادر دیگری مقایسه نمی کنم. ادامه می دهد: فرق مادران قدیم با مادران امروزی این است که مادران قدیم بچه زیاد داشتند و نسبت به مادران امروزی اصلاً برای بچه هایشان وقت نمی گذاشتند. سعیده می گوید: خدا را شکر پدر و مادرم زنده هستند و پدرم نان آور خانه. مادر تکیه گاهی برای همه ما فرزندان است. یکی ...
نامه ای که به دست فرستنده اش رسید!
خواهد نامه ای به آن ها ارسال کند. اما نامه ها در آن شرایط چند روز طول می کشید تا به دست خانواده برسد. من به او گفتم اتفاقاً قرار است فردا به تهران برگردم، امروز نامه ات را بده تا ظرف 24 ساعت به دست خانواده ات برسانم! این بنده خدا نامه را نوشت و به من داد. آن را گرفتم و عصر قبل از تاریکی هوا از سنندج به کرمانشاه رفتم. اگر به تاریکی می خوردم باید تا روز بعد منتظر می ماندم. چون آن زمان شب ها ...
آهنگ هایی برای سردار شهید حاج قاسم سلیمانی + دانلود
از دل شاهنامه خوانی ما او خودش یک تنه سپاهی بود زخمی از هر نبرد بر تن او بی سلاح و زره به خط می زد نام پروردگار جوشن او او که پا می گذاشت در میدان جبهه آرام می شد از عطرش رنگ و بوی نمازمان را دشت گریه های شبانه وِترش گفتم از اوست هر چه ما داریم پرچمش را نمی دهیم از دست ...
خانم جلسه ای به بازار نشر آمد
سوالات را می دهد. گروه سوم هم وقتی خارج شدند و مامورها پرسیدند گویندتان کجاست، بگویید خیلی وقت است که رفته. گروه اول رفت و خودم با گروه دوم خارج شدم. وقتی رفتیم دست بر قضا یکی از مامورها آمد از خود من پرسید: حاج خانم گوینده تان کجاست؟ گفتم: هنوز بیرون نیامده اند دارند جواب سوال خانم ها را می دهند. منتظر باشید الان می آیند. وقتی از کوچه داشتم خارج می شدم دیدیم در تمام کوچه های مجاور سرباز ایستاده. آن روز هم باز خدا رحم کرد و اتفاقی نیفتاد... این کتاب با 184 صفحه، شمارگان هزار نسخه و قیمت 85 هزار تومان عرضه شده است. ...
مأموریت شهید اندرزگو برای سفر به هند و پاکستان
مرتضی میردار چند تا از دوستانم در همان میدان قیام، به آلمان می رفتند و ماشین می آوردند. من هم یک بار خواستم با آنها بروم آلمان. یک روز شهید اندرزگو به دکان من آمد و گفت: می خواهم کاری بکنی، به هیچ کس هم نگویی. گفتم: چه کاری؟ گفتند: می توانی به جای اینکه آلمان بروی، به هند و پاکستان سفر کنی؟ گفتم هند و پاکستان چه کار دارم که بروم؟ خلاصه طول کشید تا مطلب اصلی را حالی من کند که برو ببین ...