به رنگ خدا، برشی از زندگی عاشقانه مردی که امامزاده کرمان شد
سایر منابع:
سایر خبرها
دوست دارم همچو مولایم حسین(ع) بی سر بمیرم + عکس
شدیدی که قبلا در دوران جنگ پیدا کرده بود و چند روز قبل از آن هم تصادف کرده بود شرایط جسمی مناسبی نداشت وقتی این را گفت، من برای لحظه ای تصور کردم برای شیخ مهدی اتفاقی افتاده است، گفتم: مگر مهدی شهید شده؟ گفت: نه خدا نکنه. حقیقت این است که بچه ها در جبهه به منطقه شرهانی رفتند، سر محمدرضا را پیدا کردند و آوردند. زمانی که سر را به دست من دادند احساس کردم زمین زیر پایم خالی شده است. چه طور سر ...
سیدمجتبی علمدار؛ مداح شهیدی که صله نمی گرفت تا قیامت دست خالی نباشد+عکس و فیلم
رؤیای صادقه یادش آمد و شوکه شد. قبل از اینکه بخواهیم با هم صحبت کنیم به من گفت که می خواهم یک کار قشنگ کنم. من گفتم بفرمایید. گفت: من قرآن را باز می کنم، اگر استخاره خوب آمد با شما حرف می زنم. اگر خوب نبود که خدا حافظ. اول سوره محمد (ص) آمد و ایشان آیه را خواند و قرآن را بست و گفت: چه کچل باشی، چه کر و کور باشی، زن من هستی!خیلی انسان خوبی بود. برای خودش قانون هایی گذاشته بود که من هم یک مدت رعایت می ...
ماجرای تصمیم حاج قاسم برای مهدکودک پشت بی سیم و شیخ طناز سوریه
اسلامی در سوریه اشاره دارد. در آنجا سردار شهید حاج قاسم سلیمانی برای او یک تصمیم مهم می گیرد. شیخ خاطره زیبا و طنزگونه خود را اینگونه روایت می کند: در جبهه خستگی روحی و جسمی زیاد بود. خصوصاً سال 94 و 95 که اوج درگیری ها اتفاق افتاد و تعداد شهدا زیاد شد، شرایط روحی برای بچه ها طاقت فرسا بود. مثلاً بچه ها به خط می رفتند گاهی فقط یک تکه از بدنشان برمی گشت یعنی کسی که تا روز قبل در همه خاطرات و شوخی ...
خدا کند کسی شبیه نیما نباشد!
. نکته جالب اینکه من در تئاتر لانچر 5 نقش جدی را بازی می کردم ولی در تئاترهای قبل اغلب نقش هایم کمدی بود و همیشه ته ذهنم دوست داشتم آقای صحت بیاید و نقش های کمدی ام را ببیند و وقتی در بین تماشاگران لانچر 5 دیدمش ناراحت شدم و در دلم گفتم چقدر بدشانسم. این همه نقش کمدی بازی کردم آقای صحت ندیده و حالا که نقش جدی بازی می کنم برای دیدن نمایش آمده و... نه، چون لانچر 5 کار کمدی جذاب بود که خیلی ...
سال ها شهید مفقودالاثر عملیات کربلای4 بود
آدم بیرون می کند! فرزند د ومش متولد شد. بچه پسر بود. فرهاد اذان و اقامه در گوشش خواند. بعد هم بلند شد و چند بار نماز شکر خواند. همسرش می گفت؛ چند وقت بعد از تولد پسر دومم صحبت بچه شد؛ گفتم همین دو تا پسر بس است، هر تاجی که بخواهند به سرمان بزنن همین دو تا می زنند! گفت نگو! دختر یک چیز دیگر است. حتماً باید یک دختر بیاریم. از خدا می خواهم ان شاءالله سومی دختر بشود. سومین بچه شان ...
حاج قاسم از کودکی تا شهادت
درسپاه خدمت می کرد. من متوجه ورود به سپاه حاجی نشدم، ایشان آموزش نظامی دید و سپس مربی آموزش نظامی شد و از این طریق با حاج علی مهاجری، فرمانده پادگان قدس، نیروها را به اهواز بردند و دوتا گردان تشکیل دادند و در نخستین عملیات طریق القدس، فتح بستان شرکت کردند که در آن عملیات دو، سه نفر از بچه های روستایمان شهید شدند، دیگر بعد از آن عملیات بنده خودم با چند نفر از بچه ها به جبهه رفتیم و در جبهه ماندگار ...
مادری که در عزای پسر شهیدش پیراهن مشکی نپوشید + فیلم
به من می گفتند: خداوند عاشق هر کسی باشد، او را می کشد من باورم نمی شد و می گفتم یعنی چه؟ بعد با رفتن خودش ثابت کرد، چون جزو گروهی بود که شب قبل به او گفته بودند اگر بروید، بعید است برگشتی داشته باشید. برادرم عاشق شد، رفت و خدا او را خواست. وی با بیان اینکه برادرانش، بچه های پاک و معصومی بودند به خصوص برادر کوچکش که یک پایگاه بسیج را در نارمک پایه گزاری کرد، در خصوص نحوه اعلام خبر شهادت ...
مجاهدان استان بوشهر(43)؛ روایت مادر شهید عبدالرضا معزی از خبر شهادت فرزند
وی زمینی کرمان افتاد. قبل از اینکه تقسیم شوند به مرخصی آمد. لباس هایش را برایش درست کردم. اتفاقاً خیلی خوب هم درآمد یک دست لباس هم خودم برایش دوختم و به او گفتم: که وقتی آمدی، یک دست لباس دیگر برایت می دوزم و هر وقت به تو لباس دادند به آنهایی که نیاز دارند بده. بعد از مدتی با خواهرزاده ام برای دیدن، رضا به کرمان رفتم. وقتی به آنجا رسیدیم، آمد و ما را به مسافرخانه رساند و خودش به پادگانش ...
سید مجتبی شهید نمی شد جای تعجب داشت
رسید این بود که بخشی از زندگی اش در دوران جنگ گذشت. می گفت دوران جبهه دوران سازندگی ام بود. جنگ با همه سختی ها کارخانه انسان سازی برای بعضی از آدم ها بود که به درجه بالایی رسیدند. سید مجتبی بعد از جنگ مداحی می کرد. روز هایی که منتسب به حضرت رقیه (س) بود خیلی حال عجیبی داشت. وقتی روضه حضرت رقیه (س) را می خواند، مداحی اش دل ها را می سوزاند و اشک ها را جاری می کرد. می دید و می خواند. تجسم می کرد و گریه ...
مادر شهید مسیحی: رهبر انقلاب به خانه مان آمدند، محبت مان به دل همه افتاد
شهدای محله، به مسجد دعوت مان کردند و آنجا فیلم حضور رهبر در خانه مان را پخش کردند. باورتان نمی شود، ازدحام شده بود برای روبوسی با ما! مادر هم لبخند بر لب گفت: چند روز بعد از آن اتفاق، داشتم می رفتم کلیسا که ماشین گشت پلیس جلوی پایم نگه داشت. راستش را بخواهید، ترسیدم. پلیس ها پیاده شدند، به طرفم آمدند و گفتند: شما همان مادر شهید مسیحی هستید که رهبر رفته بودند منزل شان؟ گفتم: بله. صورتشان به خنده ...
ناگفته هایی درباره حاج قاسم سلیمانی از زبان خواهرش
داخل خانه ای! من حالا راهبرد هستم، برمی گردم. گفتم: نه؛ نمی خواهد برگردی گفت: نه؛ برمی گردم. از راهبرد برگشت آمد، خداحافظی کرد و رفت. برادرم حاج قاسم یک قول از ما گرفت گفت: زمستان برای چند روز به تهران بیا . گفتم: زمستان نمی توانم به شهر بیایم. گفت: خلاصه بیا تا یک دیداری داشته باشیم. گفتم: باشد. آبان ماه می آیم به خواهرزاده می گویم بلیط قطار بگیرد با هم ...
روایت هایی از جانباز شهید، سید مجتبی علمدار
پربرکتی هم داشت، اما دلتنگی برای دوستان شهید هرگز رهایش نمی کرد. نوشته اند بیت الزهرا مسجد جامع، امام زاده یحیی، مصلی امام خمینی، هیأت عاشقان کربلا و منازل شهدا همیشه با نفس گرم حاج سید مجتبی معطر می شد و بچه ها نیز با صوت داوودیش مداحی را می آموختند. او که بعد از جنگ، با یاد و خاطره هم رزمان شهیدش زندگی می کرد، از دوری آنان سخت آزرده خاطر بود و در همه مداحی ها آرزوی وصال آن راه یافتگان شهید را ...
عمرش دراز نبود، اما عرض با برکتی داشت
تا شلوارش را درست کنم. برایش آماده کردم. این لباس ها را من اصلاً تنش ندیده بودم! آمد همه لباس ها، حتی لباس های من و پدرش را شست. تعجب کردم. چون من تا سوم امام در خانه هیچکاری نمی کنم. برایم عجیب بود. علتش را پرسیدم. با لبخند گفت آخه مامان لباس های پدر و مادر رو شستن حاجت می ده! گفتم اینا حاجت می ده؟ گفت آره. بعد رفت خوابید. صبح که بیدار شد، عمیق ترین و عجیب ترین نماز عمرش را خواند! همه خانواده ...
به بهانه نزدیک شدن به روز مادر| روایتی از مادرانگی در مرکز همدم
...، می گوید: من فکر می کنم بی خودی اسم مامان را فرشته نگذاشته اند . مامان ما به معنای واقعی فرشته است. با این جمله بچه ها برای تأیید حرف نفیسه دست می زنند و هورا می کشند . دیدار پدر و دختری گمشده از خاطرات شیرین فرشته خانم که می پرسم، ماجرای پیداشدن پدر یکی از دخترها را برایمان تعریف می کند: 21 رمضان چند سال قبل قرار بود جمعی از دختران مرکز را به مراسم شب احیا ببریم. بچه ها دو دسته ...
شوهرم جلوی چشم من با زنان غریبه وارد اتاق می شد/ رابطه من با مجید به سقط جنین ختم شد
تجربه کنم. این بود که برای اولین بار در مقطع راهنمایی عاشق هوشنگ شدم. حالا دیگر به بهانه های مختلف همه معلمان و خانواده ام را فریب می دادم و با هوشنگ به تفریح و گشت وگذار می رفتم تا این که بالاخره مدیر مدرسه ماجرا را فهمید و به پدر و مادرم اطلاع داد. آن ها هم بعد از کلی سرزنش، نصیحتم کردند که این عشق های خیابانی فرجامی ندارد اما من با همین بهانه دیگر درس ومدرسه را در حالی رها کردم که ...
انتقام خیانت آلود از شوهر بی وفا / زن جوان پس از بازداشت در لانه فساد اعتراف کرد
من هم مانند خیلی از دختران نوجوان، فکر می کردم این حرف ها دیگر قدیمی شده است؛ اما حالا که در گرداب خیانت و فلاکت افتاده ام، می خواهم فریاد بزنم آی دختران جوان عشق های خیابانی جز هوسرانی نیست .... به گزارش زیرنویس، این ها بخشی از اظهارات زن 21 ساله ای است که [...]
دختری که شغل متفاوت دارد: می گفتند نهایتا بچه داری می کنی
می کنید. آخر باید شوهر کند و بچه داری کند. در جواب شان هیچ چیزی نمی گفتم. خودخوری می کردم، نگاه می کردم و به خودم قول دادم، یک روزی همه از من بگویند و آن روز رسید. همین چند هفته پیش یکی از بچه های فامیل گفت: تو باعث افتخار فامیل هستی. فکر کنید، کسی که در جمع فامیل می گفت تو هیچی نمی شوی و آخرش می خواهی بچه را عوض کنی چنین جمله ای گفت. این اولین جمله ای بود که بعد از سال ها در فامیل شنیدم و چشمانم ...
جانباز مدافع حرم: به حاج قاسم گفتم چقدر کلاس می گذاری؟
حالی که او اولین بار بود فرمانده سپاه قدس را می دید. روایت این جانباز مدافع حرم را می خوانیم: بعد از آغاز جنگ گروهک داعش علیه مردم سوریه و رسانه ای شدن این جنگ، من در اواخر سال 93 به ایران آمدم و برای حضور در سوریه اقدام به ثبت نام کردم. چون قد و قواره کوچکی داشتم من را ثبت نام نمی کردند و بعد از کلی التماس اسم من را نوشتند. از ایران به پدر و مادرم زنگ زدم و قضیه رفتن به سوریه را گفتم؛ با ...
واکسن داستان راستان شهید مطهری هنوز کار می کند + فیلم
در پیش گرفتید. یعنی می توانستید بروید مثل خیلی ها مقالات فقهی یا فلسفی بنویسید ولی آمدید مثلاً کتاب خدایا اجازه ، خاطرات خدا و جِنقُلی را با رویکرد بازتاب معارف دینی به زبان ساده برای کودکان نوشتید. از این انتخابتان پشیمان نیستید؟ در یک کلام نه! روزی در جمعی که بنابر اتفاق پسر شهید مطهری هم حضور داشتم خطاب به او گفتم 25 سال بلکه بیشتر از 30 سال است که تحت تأثیر آن مقدمه داستان راستان ...
صدایی که به مرتضی نرسید
م یرزقون اول درود بر رهبر انقلاب که خدا طول عمر بیشتر به او عنایت کند که ما را از زندگی در لجن زار نکبت بار نجات داد و به موقع دست ما را گرفت و ما را به راه راست هدایت کرد. درود به همه خالصین و شهدای راه خدا که می جنگند در راه خدا، و به امید خدای متعال پیروز و موفق و موید شوند و من و تمام کسانی که این راه را می روند راه حسین(ع) سرور شهدا است می روم. از پدر و مادرم می خواهم که در غیاب من خیلی گریه نکنند و با گریه خود من را ناراحت و دشمن و منافق را شاد کند. مرتضی سلیمانی61/11/3 حیات ...
مردم نی ریز از مادر گفتند...
ساله می گوید: مادرم اینقدر آرام و قشنگ است که من هیچ وقت او را با مادر دیگری مقایسه نمی کنم. ادامه می دهد: فرق مادران قدیم با مادران امروزی این است که مادران قدیم بچه زیاد داشتند و نسبت به مادران امروزی اصلاً برای بچه هایشان وقت نمی گذاشتند. سعیده می گوید: خدا را شکر پدر و مادرم زنده هستند و پدرم نان آور خانه. مادر تکیه گاهی برای همه ما فرزندان است. یکی ...
مادران شهدا پرورش دهنده سلحشوران و پهلوانان هستند
به گزارش ایثار تهران ، علیرضا فخاری، استاندار تهران در ادامه مراسم تکریم مادران شهدای تک ستاره و تک فرزند ذکور ضمن گرامی داشت روز مادر و ولادت حضرت فاطمه (س) اظهارداستکه اگر لیاقت داشته باشیم خاک زیر پای مادران شهدا هستیم. فخاری، با بیان خاطره ای گفت: این مادران سلحشوران و پهلوانان را پرورش داده اند. من تنها فرزند ذکور خانواده بودم و سال های سال پدر و مادرم منتظر داشتن فرزندی بودند که ...
پیام شهدا| راه شهیدان را ادامه دهید
به گزارش خبرنگار فرهنگی پایگاه خبری تحلیلی بلاغ ، شهید شعبانعلی قاسمی هشتم شهریور 1345، در شهرستان بابل به دنیا آمد. پدرش علیجان و مادرش سیده مرضیه نام داشت. تا پایان دوره راهنمایی درس خواند. به عنوان بسیج در جبهه حضور یافت. بیست و دوم شهریور 1362، در باغ شیخ عثمان (سروآباد) بر اثر اصابت تیر مستقیم به گردن و گوش و پا، شهید شد. مزار او در ارامگاه معتمدی تابعه زادگاهش واقع است. پیامی ...
آهنگ هایی برای سردار شهید حاج قاسم سلیمانی + دانلود
از دل شاهنامه خوانی ما او خودش یک تنه سپاهی بود زخمی از هر نبرد بر تن او بی سلاح و زره به خط می زد نام پروردگار جوشن او او که پا می گذاشت در میدان جبهه آرام می شد از عطرش رنگ و بوی نمازمان را دشت گریه های شبانه وِترش گفتم از اوست هر چه ما داریم پرچمش را نمی دهیم از دست ...
بالاتر از تکریم و تبلیغ
از خود حاجی بگوییم بهتر است. کسی که غیر از خدا از کسی نمی ترسید ولی از ظلم به احدی هراس داشت. کسی که مستکبران و داعشیان را به زانو درآورد اما جلوی بچه یتیم یا فرزندان شهدا زانو می زد. کسی که در بزرگداشت مقام پدر و مادر، بی نظیر بود. کسی که اهل روضه و بکاء و ذکر و توسل بود. کسی که در میدان جنگ هم چارچوب داشت و از حدود الهی تخطی نمی کرد. کسی که طبیب دوار بطب بود و می گشت دنبال یار تا دور ...
قدر انقلاب و امام را بدانید
به گزارش پایگاه خبری تحلیلی سبلان ما ، شهید فضلعلی فرزانه، دهم فروردین 1349 در شهرستان اردبیل دیده به جهان گشود. پدرش عزیزعلی، کارگری می کرد. دانش آموز سوم متوسطه بود. به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت. بیست و ششم دی ماه 1365، در شلمچه و در عملیات کربلای 5 بر اثر اصابت ترکش به صورت و سینه شهید شد. مزار وی در گلزار شهدای قاسمیه اردبیل به خاک سپرده شد. در فرازی از وصیت نامه شهید فضلعلی ...
پدر شهید فرزندعلی مسکین به فرزند شهیدش پیوست
فرزند شهیدش و برای بازماندگانش صبر و اجر مسئلت کرد. در بخشی از وصیت نامه شهید علی مسکین آمده است: از شما پدر، مادر، همسر عزیزم، فرزندم، خواهر و برادرانم! طلب مغفرت می نمایم. اگر به خواست خدا در جبهه شهید شدم، از شما پدر، مادر و همسرم! می خواهم صبور و مقاوم باشید. به هر حال، انسان یک بار پا به دنیای کنونی می گذارد و لحظه ای دیگر باید آن را وداع نماید؛ پس چه بهتر مرگش با عزت و افتخار باشد ...
نامه ای که به دست فرستنده اش رسید!
خواهد نامه ای به آن ها ارسال کند. اما نامه ها در آن شرایط چند روز طول می کشید تا به دست خانواده برسد. من به او گفتم اتفاقاً قرار است فردا به تهران برگردم، امروز نامه ات را بده تا ظرف 24 ساعت به دست خانواده ات برسانم! این بنده خدا نامه را نوشت و به من داد. آن را گرفتم و عصر قبل از تاریکی هوا از سنندج به کرمانشاه رفتم. اگر به تاریکی می خوردم باید تا روز بعد منتظر می ماندم. چون آن زمان شب ها ...
خانم جلسه ای به بازار نشر آمد
سوالات را می دهد. گروه سوم هم وقتی خارج شدند و مامورها پرسیدند گویندتان کجاست، بگویید خیلی وقت است که رفته. گروه اول رفت و خودم با گروه دوم خارج شدم. وقتی رفتیم دست بر قضا یکی از مامورها آمد از خود من پرسید: حاج خانم گوینده تان کجاست؟ گفتم: هنوز بیرون نیامده اند دارند جواب سوال خانم ها را می دهند. منتظر باشید الان می آیند. وقتی از کوچه داشتم خارج می شدم دیدیم در تمام کوچه های مجاور سرباز ایستاده. آن روز هم باز خدا رحم کرد و اتفاقی نیفتاد... این کتاب با 184 صفحه، شمارگان هزار نسخه و قیمت 85 هزار تومان عرضه شده است. ...