تسلیم شدن 2 مدیر شرکت در برابر عشوه گری خانم منشی - روز نو
سایر خبرها
زن جوان: شوهر و هووام بچه ام را دزدیده اند
زود باردار شده بودم اما باز هم همه امور خانه داری را خودم به تنهایی انجام می دادم چرا که سیمین هیچ وقت در خانه نبود و تنها هنگام خواب به منزل می آمد. ماه آخر بارداری را می گذراندم که همسرم منزل محل سکونتمان را به فروش گذاشت چرا که معتقد بود با به دنیا آمدن فرزندم، نیاز به خانه بزرگ تری داریم. من هم به حرف آن ها اعتماد کردم تا این که روز زایمانم فرا رسید، همسرم برای آن که هزینه های سنگین ...
آخرین وضعیت پرونده مردی که همسرش را کشت
رکنا نوشت:مرد عراقی در دادگاه کیفری یک استان تهران پای میز محاکمه ایستاد و گفت: زنم را کشتم چون به رابطه او با دوست صمیمی ام فرمان پی برده بودم. من باید فرمان را هم می کشتم. وی در تشریح جزییات آشنایی با همسرش گفت: سال 70 برای کار به ایران آمدم و به عنوان نظافتچی در خانه های مردم کار می کردم. درآمد بدی نداشتم تا اینکه دوستم فرمان اکرم را به من معرفی کرد. او می گفت اکرم دختر خوبی است.من هم ...
وحید.م شرور معروف پایتخت و شاخ اینستاگرام: هر بار با شلیک گلوله دستگیر شدم!
معرفت و ناموس پرستی هستم، می دانست به خاطر این مسائل است که دعوا می کنم، برای همین مشکلی با این مسأله نداشت. چطور با او آشنا شدی؟ من عاشق همسرم شدم و چندین بار به خواستگاری اش رفتم تا در نهایت با او ازدواج کردم. از ماجرای این قتل بگو. دوماهی بود که از زندان آزاده شده بودم. حسین وقتی فهمید آزاد شده ام، با من تماس گرفت و گفت که به خانه اش بروم. وقتی رفتم دو ...
رئیس جمهوری شاگرد من بود
و پرورش به من داد از 9آذر سال 1331 برای تدریس به دبستان گلستان در درکه رفتم. رفت وآمد در آن سرمای استخوان سوز فقط به عشق معلمی آسان می شد . تعریف می کند: خانه ما در خیابان اسکندری بود. از میدان انقلاب به بعد فقط بیمارستان هزار تختخوابی معلوم بود. زمستان ها برف سنگینی شمیران را می پوشاند. از خیابان اسکندری می آمدم پیچ شمیران و سوار مینی بوس های اتوعدل می شدم و می رفتم تا باغ فردوس. از ...
انتخاب مهدکودک مناسب، دغدغه خانواده های پرمشغله
بیان کند. همشهری نوشت: همیشه کلید دور گردنم بود. خودم در خانه را باز، زیر گاز را روشن و ناهارم را گرم می کردم و در تنهایی می خوردم. آن زمان ها که کوچک بودم می گفتم وقتی بزرگ شدم هیچ وقت نمی گذارم بچه ام تنها غذا بخورد اما انگار سرنوشت پسرم هم مانند خودم شده است. نتوانستم به آنچه می خواستم برسم. اینها را زنی می گوید که منتظر است کلاس پسرش در مهد تمام شود و او را به خانه ببرد. کارمند است و ...
مثل حججی باشیم برای وطن
مابقی مصاحبه اما به مرور خاطراتش گذشت، روایتی شنیدنی از روزهایی که او از یکی از روستاهای آباده قدم در راه تحصیل گذاشت؛ تا امروز که نامش بین خیران بازنشسته کشور می درخشد. خانم کدیور شما متولد سال 1315 هستید،در آن روزها تحصیل نعمتی بود که نصیب خیلی از بچه های آن نسل نمی شد، مخصوصا اگر دختر بودند، شما چطور توانستید درس بخوانید؟ اتفاقا من هم برای درس خواندن مشکلات زیادی داشتم. من در یکی از روستاهای آباده به دنیا آمدم، سال های زیادی مجب ...
اصفهان| ماجرای گریه های فرزند شهید مدافع حرم هنگام تماشای سریال پایتخت + فیلم
، نگران چه بودم، نمی دانم! اما لبخند میزبان، عطر ملایم سیب های قرمز و یادگارهای یک قهرمان با آرامش مانوسم کرد. اینجا عجیب آرام است. حتی در و دیوار خانه که پر از یادگاری های جنگ و ترکش و خمپاره است هم به آدمی آرامش می دهد. هر سوی خانه را که می نگریم نشانه ای از شهیدی است که زنده است.عجیب است اما دلم آرام گرفت. می نشینم، نفسی عمیق می کشم. همان زمان که فکر می کنم باب گفت وگو را چگونه باز ...
روایتی از فراز و فرود یک زندگی
...، صورت می گیرد. به هر حال بیمارستان تاکنون سرپا مانده و در حال خدمت است. خود من نیز سال ها در این بیمارستان رئیس هیأت امنا بودم و امیدوارم با وجود همه مشکلات پابرجا بماند . بیمارستان هم اکنون متعلق به چه نهادی است؟ بیمارستان اصلا متعلق به انجمن کلیمیان است و البته انجمن کلیمیان، وقف خاص خود را دارد؛ وقف برای کلیمیان، به صورت وقف یک مسجد یا یک خانه نیست؛ انجمن کلیمیان در ...
کاش زودتر می مُردم و اینقدر دروغ نمی شنیدم/ دنبال مسببان ممنوع الفعالیتی ام می گردم/ آدم سیاست نیستم
...> گلپا گفت: چند سال پیش در یک جلسه ای در خانه ما، یکی از آقایان مسئول گفت من به عشق صدای گلپا از شهرستان به تهران آمدم! همسرم گلی به شدت رُک است و همان جا گفت آقا شما دروغ می گویی! او گفت چرا؟! گلی گفت شما اول انقلاب طومار درست کردی که شوهر مرا اعدام کنند!... طومار درست کرده بودند که این رفیق شاه است، گفتم بابا من رفیقِ امیرالمومنیم؛ همه درها اگر بسته، در قصر خدا بازه، بگو هو یاعلی مولا، علی مولا سبب ...
مزیت های بسته ماندن پنجره نقل و انتقالاتی پرسپولیس
...> اما این همه نیمکت نشینی و تمرین بدون حتی یک دقیقه بازی در فصل می تواند هر بازیکنی را ناامید کند: ناامید که نه اما یک جاهایی یک کوچولو ناراحت شدم چون می خواستم بازی کنم و جو برایم عادی تر شود . البته وظیفه من تمرین کردن است و شاید انتظارم بالا باشد اما دوست داشتم حداقل دو دقیقه بازی کنم که نشد. با این حال من همچنان دنبال پیشرفتم و اگر آقای برانکو دوست داشته باشد فصل بعد می توانم بازی کنم. ...
گفت وگو با شرور معروف پایتخت و شاخ اینستا
...> با شلیک گلوله دستگیر شده بودی؟ من هر بار که می خواستم دستگیر شوم، چون تسلیم نمی شدم، با شلیک گلوله گیر می افتادم. پاهایم 18 تیر خورده است. درست نمی توانم راه بروم. گاهی وقت ها با عصا راه می روم. خانواده مقتول را می شناسی؟ بله. من چندین سال با مقتول رفت وآمد داشتم و خانواده اش را می شناختم. برادرهایش نور چشمانم هستند. برای خانواده اش احترام زیادی قائلم. حسین ...
گفتگو با معروف ترین اراذل و اوباش تهران
...، فقط از خودم دفاع کردم، قصد کشتن هم نداشتم. فقط به دست و پاهایش زدم. فحش داد ضمن اینکه او و پسرعموهایش شیشه و تیزی داشتند اگر نمی زدم می خوردم. خانواده اش می دانند که تقصیر خودش بود برای آنها آرزوی صبر دارم. در آن میهمانی چه خبر بود که به دعوا ختم شد؟ تعدادی از دوستانم به خاطر آزادی من دور هم جمع شده بودند، اما من اصلا نمی دانستم آنجا چه خبر است و قرار است مشروب بخوریم ...
پیوند یک قلب به دو زندگی
یک قلب، یک زندگی و دو خانواده. این کلمات چندسالی است که ورد زبان دو خانواده ای شده است که یک قلب آنها را به هم پیوند داد. روزی که مادر تنها پسرش را از دست داد زندگی دیگر برایش معنایی نداشت اما دوسال بعد وقتی صدای قلب فرزندش را در سینه مرد جوانی شنید که زندگی دوباره اش را مدیون این قلب اهدایی می دانست آرام گرفت و احساس کرد گمشده زندگی اش را پیدا کرده است. مهدی در 16 سالگی رفت اما مرتضی در 26 سالگی بازگشت. ...
آخرین وداع شهید مدافع حرم با مادرش/روی مرا نبوس تا پایم سست نشود
، می دانستم که دارد به جنگ می رود، سرش را انداخت پایین و از در خارج شد دیگر نتوانستم تحمل کنم، یک باره به او گفتم پسرم بیا با هم خداحافظی کنیم. دستش را گذاشت روی در و نگاهی عمیق به من کرد، دویدم به سمتش، آینه و قرآن را برداشتم و از زیر آن قرآن که ردش کردم به سمت ماشین رفت، دیگر طاقت نیاوردم با تشر گفتم حسن برگرد من با تو روبوسی نکردم. برگشت، خواستم صورتش را ببوسم، اجازه نداد، دست هایم را گذاشت روی ...
کتابی که رهبر انقلاب توصیه کردند خانم ها بخوانند!
گروه فرهنگ و هنر مشرق - و من شدم ایران ! من باید پاسخگوی همه نقاط ضعف و قوت ایران می بودم. انگار من مسؤول همه شرایط و وقایع بودم. چاره ای نبود و البته از این ناچاری ناراضی هم نبودم. من ناخواسته واسطه انتقال بخشی از اطلاعات شده بودم و این فرصتی بود تا آنطور که باید و شاید وظیفه ام را انجام دهم. تصمیم گرفته شده بود! من سفیر ایران بودم و حافظ منافع کشورم و مردمش . این معرفی کوتاه که پشت ...
آثار و برکات یاد خدا در کلام امام خمینی(ره)/ شرح حدیث صالح ترین و بهترین مردم از رهبر انقلاب/ فیلم: ...
گروه معارف - رجانیوز: این آخری ها دیگر چشم هایمان به آسمان دوخته شده بود، با اشتیاق منتظر آمدنش بودیم تا رود پرتلاطم نفس را به ساحل آرامشش برسانیم. خسته از روزمرگی ها و تنش های همیشگی زندگی این روزهای مان بودیم. دلمان تنگ نواهای دلنشین نیایش با محبوب شده بود. نوای شورانگیز "اللهم رب شهر رمضان" در تمام وجودمان می پیچید... بالاخره آمد آن که منتظرش بودیم. مسافر کریم مان از سفر یکساله ی خود بازگشت تا بار دیگر در سحرگاهان به یاد ماندنی اش زمزمه کنیم نوای "اللهم انی اسألک من بهائک بأبهاه و کل بهائک بهی" دعای سحر را و روزه ...
امروز عکس امام را برداشتن، همه چیز است / آن روز قرق مرگ بر شاه در اراک شکست
وسایلم را در جایی بگذارم. با مردم که برخورد می کردیم، همه ناراضی بودند و می گفتند همه چیزمان از دستمان رفت. چماق به دست ها سروصدای زیادی ایجاد کرده و کامیون هایشان را نیز از کالاهایی که در مغازه ها و خانه ها بود پر کرده بودند. همچنین یک پسر جوان را نیز شهید کرده بودند. فردای آن شب، در مسجد بودیم که ناگهان دیدم چند کبوتر در حیاط مسجد افتادند. مشخص شد که آن ها آمده و تیر هوایی زده بودند و تیرها به ...
ویژگی های دعای ابوحمزه ثمالی
وارد شوم بر من بخشش کن و به غربت من در آن خانه تازه و نو غُرْبَتی حَتّی لا اَسْتَاْنِسَ بِغَیرِکَ یا سَیدی اِنْ وَکَلْتَنی اِلی نَفْسی رحم کن به طوری که به جز تو انس نگیرم. ای آقای من اگر مرا به خودم واگذاری هَلَکْتُ سَیدی فَبِمَنْ اَسْتَغیثُ اِنْ لَمْ تُقِلْنی عَثَرْتی فَاِلی مَنْ اَفْزَعُ اِنْ هلاک گردم. آقای من پس به که استغاثه کنم اگر تو لغزشم را نادیده نگیری ...
شاخ اینستا می گوید نه سارق است، نه کلاهبردار!
خواستم که او بمیرد با چاقو به دست هایش زدم چون به من فحش ناموس داد فقط می خواستم او را با چاقو بزنم دوستانش به سمت من حمله ور شدند و در نهایت درگیر شدیم. من فقط از خودم دفاع کردم خدا به خانواده اش صبر دهد. در راه بودیم که متوجه شدم حسین کشته شده است. من چندین سال با مقتول رفت وآمد داشتم و خانواده اش را می شناختم. برادرهایش نور چشمانم هستند. برای خانواده اش احترام زیادی قائلم. حسین ...
از کسب و کار اینستاگرامی تا کارآفرینی در روستا
، رستوران مان را بفروشیم و در روستا مغازه صنایع دستی باز کنیم . اوایل ازدواجم در کنار همسرم و در رستوران هم گارسون بودم و هم صندوق دار ! خانم صالحی درباره شروع کار رستوران با دست های خالی می گوید: ما روزهای خیلی سختی در زندگی مان داشتیم ولی اصلا درباره آن ها در اینستاگرام صحبت نمی کنم. چون لازم است که ما خوبی ها را گسترش دهیم و آه و ناله نکنیم. من و همسرم دو نفری با هم تصمیم گرفتیم ...
نرگس کلباسی
مالدیو 6 ماه به بچه ها انگلیسی درس می دادم پریشان نابینا بعد از مالدیو مستقیم رفتم سریلانکا. سه ماه در یک یتیم خانه از بچه ها نگهداری می کردم، در سریلانکا با یک بچه دو ساله به اسم پِریشان آشنا شدم که نابینا بود، نمی دانم چی داشت که من را جذب کرد. در همین مدت خیلی تغییرات در من ایجاد شد، همه دنیا و زندگی ام شده بود پِریشان بعد از سریلانکا برگشتم کانادا و در جستجوی جایی بودم که از ...
در داستان هایم، شخصیت زن قوی تر از مرد است
را از طریق نگارش داستان انجام می دهم، جایی که در آن شخصیت های گذشته را دوباره پیدا می کنم. سبک نگارش شما شاعرانه است، شعر چقدر در زندگی تان حضور دارد؟ تاکنون سه کتاب شعر چاپ کردم، ولی خودم را یک شاعر به معنای واقعی کلمه در نظر نمی گیرم. معمولا سوالات بزرگ درباره وجود، در حضور درد، بیماری و مرگ به وجود می آیند و به سختی در حضور شادی که همه مان دنبالش هستیم، رخ می ...
محسن ربیع خواه : لقب پسر برانکو به پیشانی فرشاد احمدزاده چسبیده است!
.... دیدید که چقدر از همکاران شما به من احترام گذاشتند و با من عکس گرفتند این نشان می دهد که احترام متقابلی بین ما به وجود بیاید و منتقدان من بیشتر در فضای مجازی فعالیت می کردند. فکر نمی کنم چون مصدوم شدم محبوب شدم. هواداران همیشه به من لطف داشتند و بعد از مصدومیتم دیدید که طرح موزاییکی اجرا کردند که مرا شوکه کرد. واقعیتش این است که من بازی با السد نمی خواستم به ورزشگاه بروم چرا که راه رفتن برایم ...
هر کسی می خواهد به بهشت برود باید از این دروازه عبور کند
جبهه های خرمشهر اعزام شوند. همه چیز برای اعزام دوباره شیخ به جبهه آماده بود. شیخ پیش از حرکت به درِ خانه اش رفت و با همسرش خداحافظی کرد. این آخرین دیدار بود. همسر شیخ آخرین دیدارشان را اینگونه شرح می دهد: اواسط مهرماه بود که شریف قنوتی مجدداً برای بردن نیرو و آذوقه از خرمشهر به بروجرد آمده بود. وقتی که ایشان را دیدار کردیم دیدیم که رنگش از گرد و غبار و دود خرمشهر و آبادان سیاه شده بود. ایشان از بس ...
افتخار آفرین دفاع مقدس و قهرمان میدان ورزش
که فرزندمان و یا همسرمان به ورزش می پردازد از نظر روحی، اخلاقی و تحرک خیلی بهتر شده است و از این که کارهای شخصی خودشان را به تنهایی انجام می دهند ابراز رضایت می کردند. باز خاطرم هست که یکی دو نفر از همین جانبازان را می خواستیم به مسابقات اعزام کنیم. خانواده هایشان روز اعزام آمده بودند. وقتی سووال می کردیم شما برای چه آمده اید؟ می گفتند: ما باید درکنار آنها و همراه آنان باشیم. گفتیم نیازی نیست ...
زن بیوه با متلک صیغه جوان 23 ساله شد و ...
موقت خودم درآوردم اما نمی دانستم که هنگام ثبت ازدواج و با ترفند آن زن صیغه دایم ثبت شده است. هنوز مدت کوتاهی از ازدواجمان نگذشته بود که نسبت به او سوء ظن پیدا کردم و همین عامل موجب درگیری و اختلافات خانوادگی شد. متهم این پرونده جنایی ادامه داد: چند ماه به این ترتیب سپری شد تا این که هفدهم بهمن سال 93 با او درگیر شدم و او را خفه کردم آن روز خیلی ترسیده بودم که با برادرانم تماس گرفتم و جسد او را با ...
بزرگترین عید در کشور بنگلادش، عید فطر است/رمضان دربنگلادش
تطبیقی شیعه و اهل سنت در جامعه المصطفی از کشور بنگلادش از شبکه رادیویی گفت و گو به روی آنتن رفت. وی در ابتدای این ویژه برنامه گفت: در گذشته از پیروان اهل سنت بودم اما در حال حاضر مذهب تشیع را انتخاب کرده ام. عبدالحنان با بیان این مطلب افزود: در کشور بنگلادش در رابطه با مذهب خود یعنی دروس اهل سنت تحصیل کردم و پس از مدت زمانی فرصتی ایجاد شد که با کشور ایران آشنا شوم. قبل از آمدن به ایران ...
جعل تاریخ، اقتدار ادبیات
غروب اندکی مانده بود. به عادت مالوف و معمول کل راه را پیاده طی کردم. تا به خانه برسم. آفتاب راه مغرب داشت و عبای قرمزپوش را پشت سر می کشید. در آن وقت شعاعی اهورایی از نور سرخ بر نوبرف زمستانی که سرشاخه های لخت درختان را در سوی جنوبی خیابان شریعتی پنبه پیچ کرده بود می تابید. (مطهری، 1396 :12). چه جای تفصیل این فاجعه؟ مختصر آنکه به حیلتی کتاب را باز کردیم. دو بار اثر را خواندم و شرافتم را گواه ...
سقف آرزوی من "آزادی" بود
بود که به ورزشگاه آزادی رفتم. اولین باری که جرقه رفتن به ورزشگاه به ذهنت خورد، کی بود؟ سال 88 در سایت کانون هواداران پرسپولیس عضو بودم که با یک نفر آشنا شدم و از او خواستم تا من را به ورزشگاه ببرد. لباس های او را هم پوشیدم اما گفتند مشخص است که دختر هستی و این کار عملی نشد. این فکر هشت سال شبانه روز با من بود، تا وقتی که پرسپولیس بعد از 9 سال قهرمان شد، گفتم وقت آن است که این ...
آینه عبرت دیگران هستم/ هوادارانم بدبختم کردند
من می خواهم او در آینده مهندس یا دکتر شود. شاخ فضای مجازی می گوید من نمی خواستم رفیقم را با چاقو بزنم؛ من در حالت عادی نبودم و دوستم به من فحش ناموسی داد، من هم کنترل خودم را از دست دادم و با چاقو او را زدم. بعد از اینکه به خودم آمدم، اصلا باورم نمی شد که من حسین را کشته ام. وحید کمی خسته می شود و روی صندلی می نشیند؛ اما باز هم خبرنگاران ادامه می دهند. من از او می پرسم از ...