اگر نگذارید بروم جبهه، خودم را می کشم! - خبرگزاری دفاع مقدس
سایر خبرها
مادرم نذر کرد مهدی 3ماه با اسرائیل بجنگد
خانواده اش را نداشت. خدمت به جبهه مقاومت اسلامی همان هدفی بود که مهدی را به مشهدش در سوریه کشاند. گفت وگوی ما با رضا دهقان برادر شهید را پیش رو دارید. چه روندی باعث شد برادرتان مسیری را در زندگی در پیش بگیرد که به شهادت ختم شد؟ ما یک خانواده مذهبی داریم. پسردایی و پسرخاله مادرم از شهدای دفاع مقدس هستند و سابقه ایثارگری در بین اقوام و خانواده ما وجود داشت. با چنین پیش زمینه ای ...
بابا حسن برای خودش پیتزا می خرید اما...
جمعه و نماز جماعت که می پرسم، انگار که دست گذاشته باشم روی هستۀ خاطرات اصلی او، می گوید: نماز اول وقت برای پدرم در حکم اوجب واجبات بود. تحت هیچ شرایطی نماز اول وقتش قضا نمی شد. اگر امکانش بود، خودش را به مسجد می رساند. اگر نه، هرجا که بود (تأکید و تکرار می کند: هرکجا که بود ) به سرعت گوشه ای مشغول نماز می شد. در مسافرت ها، همیشه زیراندازی پشت ماشین داشتیم که رأس اذان، آن را کنار جاده پهن می کردیم و ...
سردبیر اسبق خراسان: برای یک تیتراستعفا کردم
فرهنگی را به نام خراسان فرهنگی منتشر کن. ایرنا: آن تیتری که منجر به استعفای شما چه بود؟ آملی: درست یادم نیست. اما یکی از نمایندگان چپ مجلس که همسو با ما هم بود حرف بی ربطی زده بود. آن شب با خودم گفتم تو که این حرف را قبول نداری چرا با این جریان همکاری می کنی و به انتشار چنین سخن باطلی کمک می کنی؟! من در زمره شاگردان مدرسه روشنفکری دینی بودم و اصول عقیدتی و اخلاقی خاصی ...
شاعر قصه گو، قصه گوی شاعر
: بگو منیژه خر است./ هم گریست هم گفت:/ منیژه هه، هه... خره./ پدرم می گفت: من از هیچ چیز نمی ترسم./ دروغ می گفت به خدا/ روزی طشت رخت از دست های مادرم افتاد/ بر پله های آن همه کاشی/ تا حیات آن همه سنگ/ و شعله از کبریت تا سیگار با انگشتان پدر لرزید/ خدا رفتگان شما را بیامرزد/ پدرم را، مادرم را هم/ این روزها منیژه کجاست؟ نمی دانم/ اما من می دانم که می ترسم/ از تاریکی مثل تیغ/ از صدای افتادن طشت تا زلزله ...
استراتژی که با یک دمپایی هوا رفت!/ فهمیده ها و نفهمیده ها
خدمت شهدای نسل اول جبهه و جنگ قرار داد تا من و ما از یاد نبریم که اگر جوانانی از نسل های کنونی، مدافع حرم شدند، جز این نبود که الگوی شان نوجوانی بود به نام نامی حسین فهمیده که به جای نوشتن مشق شب، راهی میدان نبرد شد تا الی الابد سرمشق همه نوجوانان و همه جوانان باشد! بله! شهید حسین فهمیده می توانست همچنان به مدرسه برود و درس بخواند و اگر چنین هم می کرد، هیچ مشکلی نداشت اما کار کارستان این شهید ...
علی پای درس قرآن من جبهه ای شد
: می خواهم به جبهه بروم. ناراحت شدم. گفتم علی جان تو بهتر است درست را ادامه بدهی وقت زیاد است. گفت: مادر اگر بدانی در کردستان چه بر سر رزمنده ها می آورند. حالا من بنشینم و فقط درس بخوانم. اصرار کرد و راضی به رفتنش شدم. رفت و همان آموزشی مجروح شد. با مرحوم همسرم و پسر دیگرم به دیدن علی رفتیم. ما را که دید خوشحال شد ولی گفت: اینجا بسیجی ها و سرباز هایی هستند که پدر و مادرشان نمی توانند به دیدنشان ...
دخترانی که در جنوب تهران زود عروس می شوند و زود بیوه!
می داند. لبخندش روی صورت خشک می شود و روایتش را ادامه می دهد: درهای خانه را بستم، تیغ را دستم گرفتم که تمام شود، نمیخواستم بمیرم فقط میخواستم بترسانمشان. بعد حرف و حدیث زیاد شد که آی تو با کی قرار مدار گذاشتی؟ دوستی داری لابد که می خواهی اینگونه ما را منصرف کنی، راهی بلد نبودم جز اینکه بگویم بله و خودم را خلاص کنم. صورتش را تکان می دهد می گوید پدرش چند باری این حرف ها را به ...
بیوگرافی مریم حیدرزاده؛ دلیل نابینا شدن وی و شکست عاشقی
. او اولین نمایشگاه خود را با نام "پس از آن همه حسرت" در نگارخانه مینا تهران برپا کرد. وی در یک مصاحبه درباره ی علاقه اش به نقاشی می گوید: 3.5 سالم که بود قبل از عمل جراحی روی چشمم یکی از دوستان پدرم از کیش برایم یک آبرنگ بسیار زیبا آورد. من به نقاشی آبرنگ علاقه زیادی داشتم. قبل از جراحی می خواستم نقاشی بکشم که مادرم گفت، صبر کن بعد از جراحی بینایی ات کاملا خوب می شود و حسابی نقاشی می ...
نحوه اهدای جسد به دانشگاه علوم پزشکی
ثبت مشخصات خود به دفترخانه رفت و رضایت کتبی داد تا پس از مرگ هیچ مانعی برای اهدای پیکرش وجود نداشته باشد. او درباره این تصمیمش می گوید: خیلی وقت بود به این فکر بودم که بعد از مرگم بدنم را برای پیشرفت علم اهدا کنم و پیش خودم می گفتم وقتی از دنیا بروم، بدنم می رود زیر خاک و چند هفته بعد تبدیل به مشتی استخوان می شود پس بهتر است بتوانم با اهدای آن در مسیر پیشرفت علم و نجات جان بقیه به جامعه ...
پیکر مولود محرم در ماه محرم به آغوش مادر بازگشت
رفتم برای بدرقه اش. قرار بود مراسم بدرقه آن ها جلوی لانه جاسوسی امریکا برگزار شود. برادر کوچک تر ابوالفضل دنبال او رفت تا بالاخره میان آن همه جمعیت پیدایش کرد و با هم پیش من آمدند. ابوالفضل گفت: مگر نگفتم نیایید؟ گفتم من مادرم، طاقت نیاوردم، اذیت هم نشدم. تا ساعت پنج بعد از ظهر آنجا بودیم که اتوبوس ها آماده حرکت شدند. دیدم دوباره آمد و گفت: مادر این اتوبوس ها همه عازم جبهه غرب کشور هستند و من نمی ...
به پسرمان بگو پدرش مرد بزرگی بود
بودم، صبح آمدم خانه مادرم. ظهر دیدم با موتور برادرش آمده دم در خانه، دلش نیامده بود بدون خداحافظی برود، گفت به پدر و مادرت بگو بیایند با آن ها خداحافظی کنم. سوار موتور شد که برود آخرین جمله اش این بود که به پسرمان بگو پدرت مرد بزرگی بود. یک لحظه خنده ام گرفت، مثل فیلم ها خداحافظی کرد، گفتم چی می گی؟! با خنده گفت هیچی، برمی گردم. 4 روز تا بهشت حضور مهدی در جبهه سوریه کمتر از ی ...
یک پرس غذا 17میلیون تومان!
چقدر بود؟ کمترین آن 200هزارتومان بود. بیشترین پول هم 17میلیون تومان بابت یک پرس غذا از کارتی بود که یک میلیارد و 200 میلیون تومان موجودی داشت. گاهی هم با کارت های سرقتی موبایل یا سکه می خریدم اما آنها را هم سر قمار باختم. خانواده ات در جریان نبودند؟ پدر و مادرم از هم جدا شده اند. یک خواهر و یک برادر دارم. یک هفته پیش مادرم و یک هفته پیش پدرم هستم که آنها از نقشه های من بی اطلاع بودند. ...
فلسفه، انتخاب واقعی ام بود/ علم جدید بدون کانت فهمیده نمی شود
است یک نفر برای رسیدن به شهرت و معروف شدن سراغ خواندن این رشته برود. این درحالی بود که همه اطرافیان من در آن زمان می گفتند اگر می خواهی در آینده موفق بشوی یا باید دکتر بشوی یا مهندس و یا در نهایت وکیل یعنی حقوق بخوانی. وقتی من گفتم که می خواهم فلسفه بخوانم پدر و مادرم گفتند خودت را بدبخت نکن. وقتی من گفتم که می خواهم فلسفه بخوانم پدر ومادر گفتند خودت را بدبخت نکن *در خانواده ...
زندانیان را برای تحقیر، در پس میله هایی شبیه به باغ وحش می بردند!
به دست گرفته بود و توسل داشت. سربازهای شاه در آن دوره اسلحه های دسته چوبی بِرنو یا ام.1 داشتند و با آنها تیراندازی می کردند. دیدن این وقایع برایم خیلی عجیب بود و ما هم در آنجا گیر کرده بودیم. از آن طرف هم خانواده و مادرم نگران بودند. پدر هم صبح زود در حوض غسل شهادت کرده و از منزل خارج شده بود. در آن موقع منازل هنوز حمام نداشتند. ما تا شب که کار تمام شد در خانه عمه مان بودیم و بعد به منزل برگشتیم ...
پُک می زنم به زمان، انتظار می کشم
زنگ زدم دریچه کوچکی باز شد، گفت از کجایی؟ گفتم خبرنگار هستم، به چشم هام خیره شد، بعد در بزرگی باز شد و وارد شدیم. به گزارش خبرگزاری همسو، بوی مواد ضدعفونی کننده پخش شده در هوا حس می شد. در محوطه بزرگ مرکز اقامتی اجباری، خانم هایی را دیدم که گروهی دور هم سیگار می کشیدند و با دود آن هنرنمایی می کردند. شانه به شانه در کنار هم توی سایه نشسته بودند. چنان تعجبی در چشم هایشان بود که نمی ...
شعر در ایران مثل فوتبال در برزیل است/ در جناح دینی، رأفت دینی سبب شده شخصیت را از شعر جدا کنند
باید مسلح بشود به یک نگاه منصف و سهم همه را پرداخت کند. چقدر پیام های عرفانی ناب در شعرهای آخر عمر فروغ موج می زند؟ و در شهادت یک شمع/ راز منوری است که آن را/ آن آخرین و کشیده ترین شعله/ خوب می داند شعر دفاع مقدس است، شعر دفاع از مقدسات است. از این بهتر یک شاعر آوانگارد در روزگاری که همه نگاه ها به اوست می تواند از شهادت سخن بگوید؟ آیا باید براساس گذشته اش، این شعر و این شاعر را کنار ...
درخواست عجیب شهید مدافع حرم
کنم که خیلی کم به سر مزار اسماعیل می روم هر وقت قصد رفتن می کنم انگار به من می گوید: تو نیا، شاید هر دو هفته یا سه هفته یکبار بروم. بخشی از وصیت نامه شهید سید اسماعیل سیرت نیا به هیچ وجه تا زمان پیدا شدن قبر مطهر حضرت زهرا(سلام الله علیها) برای من سنگ قبری تهیه نکنید. در لحظه تدفین، تربت کربلا، کفن کربلا و پیشانی بند یا زهرا(سلام الله علیها) فراموش نشود. مبلغ 500 هزار تومان ...
پرفروش بدون روتوش
مهندس سحابی و ابراهیم یونسی و... را خواندم. فقط ابراهیم یونسی به نظرم جذاب آمد. کتاب را طوری نوشته که مشخص نیست چقدر از آن تخیل است و چقدر واقعیت؛ چون از لحظه تولدش نوشته است. اما بقیه کتاب هایی را که گفتید یا در دسترسم نبود یا بعضی ها را هم تعمداً نخواندم چون نمی خواستم از کسی تأثیر بپذیرم. می خواستم همان چیزی باشد که از ذهن خودم تراوش می کند و به سبک و سیاق نویسندگی خودم باشد. از این جهت فکر نمی ...
درد دل سارق قمار باز
حتی یک نخ سیگار هم برای خودم نخریدم. آرزو داشتم یک بنز داشته باشم و یک خانه ویلایی در شمال شهر ولی همه پول هایم را در قمار باختم. باورتان نمی شود اما یک بار پول سه خانه را در یک بازی قمار باختم. اعتیاد داری؟ نه اصلا. پدرم اعتیاد شدید دارد. پدر و مادرم به خاطر همین مسأله از هم جدا شده اند. برای همین من اصلا سمت اعتیاد نرفتم. پیش پدرت زندگی می کنی یا مادرت؟ یک هفته پیش مادرم و یک هفته هم پیش پدرم هستم. درس خوانده ای؟ دیپلم دارم. ...
تفسیر وارونه نگرش اسلام درباره شادی / تأکید قرآن و روایات بر زیست شادمانه
نشاط و گرم و اهل گفتن و خندیدن بودم. یکی از دوستانم که سن و سالش از من بیشتر بود و در بعضی جلسات مذهبی شرکت می کرد، یک روز به من گفت: آقای بهشتی باید از اکنون که در این مسیر قرار گرفتیم، تمرین کنیم و خودمان را برای آینده آماده کنیم؛ یعنی طبق دستور قرآن کم بخندیم و زیاد گریه کنیم تا آماده شویم برای اینکه نقش روحانیت را به درستی در جامعه ایفا کنیم. بنده در پاسخ گفتم: حالا خندیدن حرام است یا نه؟ آن شخص ...
امید به شفاعت همسرم رمز تحمل سختی های زندگی ام است
هاغافل نمی شد. بچه ها لحظات شادی با پدر خود داشتند. خبر شهادت در شهر پیچیده بود فقط من نمی دانستم فرزندانم کوچک و پشت سرهم بودند، به همین خاطر هر زمانی که محمد به جبهه می رفت خانواده ام از من می خواستند پیش آن ها بروم تا به من کمک کنند و تنها در خانه با بچه ها نباشم. به همین دلیل منزل پدری بودم، که ماشین سپاه به در خانه آمد و احوال شوهر خواهرم را پرسیدند، چون وی هم رزمنده بود ...
عضو اسبق شورای عالی اصلاح طلبان: مردم نمی پذیرند بگوئیم رابطه ای با دولت نداریم
دارند و به طور طبیعی در تصمیم گیری های شورای سیاستگذاری نیز باید سهم بیشتری داشته باشند . آن زمان شورای هماهنگی اصلاحات چه خواهد شد؟ ! سوال من همین است. با توجه به سازوکارهای کنونی، شورای هماهنگی اصلاحات چه نقشی دارد؟ شورای هماهنگی جبهه اصلاحات در واقع همان جبهه سیاسی است که در قانون احزاب پیش بینی شده است. چون اعضای شورای هماهنگی جبهه اصلاحات فقط دبیران کل احزاب ...
از یدک کشیدن اسم معتاد خسته بودم
ردیف آخر با بچه ها می نشستیم و تنها کاری که انجام نمی دادیم درس خواندن بود. بیرون از مدرسه هم بدتر. لای کتاب و دفتر را باز نمی کردم تا فرداصبح که قرار بود دوباره به مدرسه بروم... سوم راهنمایی وقتی برای بار دوم مردود شدم، برای همیشه قید درس و مشق را زدم. هرچه پدر و مادرم گفتند نکن، نساز، بازی کردن و این ور و آن ور رفتن با بچه های مردم برای تو نان و آب نمی شود، گوش نکردم که نکردم. دلم به ...
می رنجیم، چون اسیر توقعات هستیم
را به راننده می دهد. راننده می گوید من که برای تراول پول خرد ندارم. مرد می گوید شما راننده تاکسی هستی و پول خرد باید در ماشینت باشد. راننده تاکسی سعی می کند خونسردی اش را حفظ کند و می گوید کرایه شما 1500 تومان می شود، آن وقت تراول 50 هزار تومانی می دهید؟ مرد می گوید عابربانک ها فقط تراول می دهند. راننده تاکسی می گوید شما وقتی از خانه بیرون می زنی نباید پول خرد در جیبت باشد. مرد مسافر عصبانی می شود ...
مظلومیت و رسالت های همسران شهدا / تصویر غلطی وجود دارد که شهدا فقط تبسم بر لب داشته و کاری به مسایل روز ...
جلسه اول خواستگاری آقا وحید خودشان هم تشریف آورده بودند، آمادگی های لازم را در جلسه اول خواستگاری نداشتم یعنی تقریبا نمی دانستم که ایشان هم در همان جلسه اول حضور خواهند داشت، در جلسه اول ابتدا معیار های ازدواج را صحبت کردیم و خواسته ها و انتظارات طرفین به همدیگر گفتیم، تنها جمله ای که آقا وحید بیشتر بر روی آن تاکید داشتند مسئله حجاب بود. من هم معیار های خودم برای ازدواج را گفتم معیار اصلی انتخاب همسر ...
عاشقانه های همسر شهید مدافع حرم / جشن تولدی که به وداع تبدیل شد
معصومه درخشان طی گزارشی در پایگاه خبری مهرصبا نوشت: وحید عزیزم، همسر آسمانیم، با جامه ای سپید، با دسته گلی از رزهای سرخ عاشقی به استقبالت آمدم،سجده شکر بجای آورده و گفتم خدایا دلم را با صبر زینبی زینت بخش تا بتوانم شهادت عزیزترینم را تاب بیاورم. صبر واژه اندکی است در برابر ایثار و پاسداشت زنانی که سربندهای کلنا عباسک یا زینب را بر پیشانی عزیزان خود می بندند و آنها را به دفاع ...
پاسخی به ابهامات چیستی ماهیت عباس امیرانتظام؛ نوشتاری از عباس سلیمی نمین
مرکزی نهضت مقاومت دادند... علت این که من مجذوب امیرانتظام شدم این بود که ایشان را در این ارتباطات برخلاف خودم، زرنگ دیدم که نتیجه این می شد که چه چیز را بگوید و چه چیز را نگوید. یعنی هر چیز را در جای خودش صحبت می کرد. ایشان آقای کاتم را که در ابتدا دشمن سرسخت ما و تهدید کننده ملت ما بود چنان منقلب کرد که کتابی در مورد ایران نوشت... این ها را من برای این گفتم که کاتم جاسوس نبوده است. حتی موقعی که ...
وقتی امام موسی صدر از جمالزاده دعوت کردبه انقلاب اسلامی بپیوندد
انسانیت کردی . بعد با هم رفتیم بیرون. با اتومبیل ما. زنم خیلی خوب اتومبیل می راند. با هم رفتیم بالای آن کوه نهار خوردیم. در ادامه جمالزاده به درخواست امام صدر از او برای پیوستن به انقلاب اشاره می کند: روز دوم به من گفت جمالزاده، می خواستم از تو بپرسم که واقعا اسم آقای خمینی را شنیده ای؟ گفتم بله ولی خیلی کم. شنیده ام که از ایران رفته کربلا، و حالا هم در نجف زندگی می کند. ولی اطلاع ...
باهنر: می خواستند دولت روحانی را عوض کنند
کنند؟ من هنوز نیتشان را نمی دانم. چون چندتا از نماینده های اصلاح طلب تند هم گفته بودند. من باز هم شوخی می کنم نمی دانم که این ها می خواستند آقای لاریجانی را خرابش کنند یا می خواستند آبادش کنند. ولی من معتقدم که الان اصلا نباید بحث کرد. آن کسی که خودش می خواهد رئیس جمهور بشود بسیار خوب دنباش برود. از من سوال کردند که تو هستی من گفتم نه بنده در مجلس هم نیستم. البته در ستادها هستم فعال ...
باهنر: یک عده فشار می آوردند که الان وقتش هست بزنیم زیرش و دولت روحانی عوض بشود| رهبری مخالفت کردند| ...
کردند که تو هستی؟ ما گفتیم نه. آقای لاریجانی چطور؟ می تواند باشد؟ آقای لاریجانی می تواند یکی از کاندیداها باشد اما اینکه آیا باهنر الان نظرش قاطعا این باشد که آقای لاریجانی باشد و برود ازش حمایت کند یا نه من می گویم الان اصلا بحثش را نباید کرد. چند وقت پیش تعدادی از اصلاح طلبان می گفتند آقای لاریجانی خیلی خوب است. من نمی دانم آن ها می خواهند آقای لاریجانی را خراب کنند که این حرف ...