ماجرای عجیب پیدا شدن مزار یک مفقودالاثر - فاش نیوز
ماجرای عجیب پیدا شدن مزار یک مفقودالاثر
سایر منابع:
سایر خبرها
متشکرم که به موقع رفتی!
اجازه ی یک بازی دیگر را نمی دهد و من از بازی حذف می شوم؛ به همین راحتی! توی دلم گفتم: آفرین برق عزیز، خیلی ممنون که به موقع رفتی! مامان معلوم نیست به کی گفت: دست شما درد نکند. الآن چه وقت قطع کردن برق بود؟ دستش را گذاشت روی شانه ام و ادامه داد: دستت درد نکند، خیلی خوب بازی کردی. اگر برق نمی رفت، حتماً برنده می شدی. ...
موافقان و مخالفان بازگشایی مدرسه ها چه می گویند؟ | دوگانه مجازی - حضوری
: بچه هایی که پدر و مادر شاغل دارند و تک فرزند هستند بیشتر از همه از کرونا آسیب دیدند، چون تمام مدت و بدون حضور والدین در خانه بودند و حالا بعد از دو سال، حس خستگی از چهاردیواری خانه دارند. با جان عزیزان مردم بازی نکنید اما تأکید موافقان ادامه تحصیل به شیوه مجازی برای سلامت بچه هاست. فرشته مادر دوقلو هایی 9 ساله است. او از موافقان مجازی بودن مدارس است و حتی می گوید در نظر داشته ...
دلدادگی زیر سایه سکوت
کنه . آرزو ادامه می دهد: شماها بخواید نقاشی بکشید از شنوایی استفاده می کنید. مثلا استادان شعر می خونند شما از حس شعر، گوش می کنید حس می کنید و نقاشی می کشید اما ما نه؛ مقطوع. ما فقط می بینیم. فکر می کنیم. چیکار کنیم؟ بعد می کشیم . به تابلوی بزرگ نقاشی شاپرکی که بالای سرش خودنمایی می کند اشاره ای می کند و می گوید: مثل این. من عاشق شاپرکم. چرا؟ مادر و خواهرم از این دنیا رفتن ...
جهاد در آخرین ایستگاه حیات!/روحانی که سرش شرط بسته بودند!
آنها اقامه می کردم و دفن می کردیم و این مراحل تا ساعت 15 به طول می کشید و بعد از ساعت 15 به شهرستان ها می رفتم. فارس: یعنی تیمم اموات کرونایی شهرستان ها را هم شما برعهده گرفته بودید ! چطور زمان را مدیریت می کردید !؟ میثم خدایی: بله؛ از ساعت 15 به بعد شهرستان ها تماس می گرفتند و هر کدام از شهرستان ها که زودتر تماس می گرفتند نخست آنجا می رفتم و یا هر کدام که سر راهم بود در آنجا ...
زیرقولم زدم و تک تیرانداز شدم
خانواده عزیز شهید زرین باشیم. ولی این فرصت پیش آمد. می دانم که در جشنواره در یک تک سانس در اصفهان فیلم را دیدند، ظاهرا دختر ایشان تحت تأثیر قرار گرفته بود و در صحنه شهادت شهید زرین از حال رفته بودند. خیلی ناراحت شدم ولی افتخار کردم به اینکه ذره ای از قهرمانی های پدرشان را بازسازی کردم و برای دخترشان چنین باورپذیر بوده و منقلب شان کرده است. بزرگ ترین سرمایه زندگی تان بعد از 2 دهه بازیگری چیست ...
جرعه ای از دریا/این اتاق به شهدا ختم می شود
...، آن یکی چشمم را هم تخلیه کردند ولی یادم میاید که آنجا میگفتند شما یک دکتر خوب به نام دکتر خدادوست در ایران دارید[ که خدا بیامرزد] یکی از چشم پزشکان قهاری بود که در دوران جنگ از آمریکا برای مداوای رزمنده ها آمد و خدمات زیادی هم برای رزمنده ها کرد. آقای شهابی بعد از جانبازی، سه سال تحت درمان بود و سپس به راهنمایی یکی از دوستانش برای ادامه تحصیل اقدام کرده و بلافاصله دیپلم می گیرد و ...
سومین حرم مسلمانان در گذر تاریخ
باقی بماند و این در حالی است که بازار مباحثات علمی در نقاط مجاور و حتی در آندلس سرزمین وی نیز از رونق قابل توجهی برخوردار بوده است. المالکی در این خصوص در کتاب قانون التأویل خود آورده است: به پدر خود که رحمت خدا بر او باد گفتم شما نیت انجام حج داشتید پس برای آن تصمیم بگیرید، اما ایشان پاسخ دادند من این سرزمین را ترک نمی کنم تا دانش افرادی که در آن هستند را بیاموزم و آن را راهنمایی برای علم و نردبانی ...
اربعین؛ راهی به سوی حقیقت
(ع) که با جوانمردی در بستر پیامبر اسلام (ص) آرمید تا جان پیامبر (ص) را نجات دهد تا حضرت ابوالفضل (ع) که با رد امان نامه اش در شب عاشورا به نماد شجاعت و جوانمردی یاران امام حسین (ع) تبدیل شد. روش و منش شهید المهندس هم در ادامه این ویژگی مهم ائمه اطهار (ع) است و به همین جهت مورد احترام مردم عراق و زائرانی است که در پیاده روی اربعین شرکت می کنند. به تولیت مزار شهید المهندس گفتم. شهید سلیمانی در ...
فاطمه خانم؛ بانک اطلاعاتی شهدای محله
قطعه 21 بهشت زهرا(س) دفن شده است. کسی هم متوجه نشد چه روزی، توسط چه کسانی و کجا به شهادت رسیده است. شنیدن این خبر حال فاطمه خانم را خراب کرد و با رساندن او به بیمارستان، پزشکان گفتند که باید زایمان زودرس کند. اسم پسرش را بنا به وصیت شهید علیرضا گذاشتند. متأسفانه علیرضا چندسالی است به دلیل تصادف دچار عارضه نخاعی شده و تحت درمان است. زندگی فاطمه خانم پس از شهادت همسرش تغییر کرد ...
شهیدی که کاباره گردی را کنار گذاشت و در میان عراقی ها به آدم خوار معروف شد
؟ بله، برای پیگیری این موضوع و پیدا کردن خانواده شهدای آن منطقه به بهشت زهرای تهران رفتم و بر روی مزار شهدایی که مربوط به آن منطقه می شدند، شماره ای گذاشتم و گفتم برای اطلاع از محل شهادت شهید با این شماره تماس بگیرید. تماس گرفتند و موضوع را پرسیدند خیلی خوشحال شدند که قرار است بعد از 30 سال از محل شهادت عزیزانشان اطلاع کسب کنند. خانواده ها را جمع کردم و با دو دستگاه اتوبوس به محل مقتل ...
روضه خوانی در محضر حضرت امام(ره)
به قلم شود و 14 کتاب نفیس برای ما به یادگار بگذارد که هر سطر و اشعارش، پنجره دل و شمع وجود خواننده را شعله ور می کند و به یادش می اندازد که باید در برابر خدا خاشع و پیرو واقعی ائمه اطهار(ع) بود. سوم تیر سال 1301 در قلعه جی که بخشی از منطقه 17 بود به دنیا آمد و بیش از 80 سال در همین منطقه زندگی کرد تا اینکه به خانه ابدی اش رهسپار شد. خانعلی و ماه سلطان پدر و مادر حاج نادعلی بودند. 2 ساله ...
من دوست شخصی چاوز بوده ام!
سرباز ها پوتین خود را درآورده است. گفتم چرا پوتین را در آورده ای؟ گفت من سرخ پوست هستم، اگر پوتین پایم باشد نمی توانم با زمین ارتباط برقرار کنم و زمین مادر من است. من گفتم الان در جنگل هستیم اشکال ندارد، اما وقتی به پادگان آمدی پوتین را بپوش. ممکن است چاوز در برخی از موارد اشتباه کرده باشد. اما در صداقتش هیچ شکی نیست. مردم این صداقت را دیده بودند. چاوز به انسانیت معتقد بود. الان در جهان ...
این پسرِ من است
...> آقای طباطبایی از پدر پرسید قابل شناسایی هست؟ پدر گفت: بله دقیقا؛ آقای طباطبایی گفت:پس برو به خانواده شهید بگو بیایند. پدر رفت و خانواده را که در حسینیه بهشت معصومه بودند با خودش آورد. مادر که صورت پسر را دید شک کرد و نپذیرفت. می گفت موهای پسرم این رنگی نبود! به او گفتند: موهاش پس از یک سال تغییر رنگ داده. گفت که پسرم روی ابروش سمت راست یک شکستگی داشت. ولی این شهید ...
دفاع مقدس به روایت موسی حقیقی، جانباز محله سرافرازان | نوجوان رفت و جوان برگشت
فرستادم و ضربدر سوم را هم خوردم. در آنجا مأموری به خاطر ضربدر های روی لباسم اسم مرا پرسید. من هم برای خنده اش گفتم قنبر قنبرنژاد. ولی موقع ورود به پادگان سرباز نام مرا می دانست و مجبور بودم اسم خودم را بگویم. بعد از آن جریان به جرم اغتشاش در اردوگاه به 23 سال حبس محکوم شدم، ولی در روز های آخر شانس با من یار بود و به دلیل فشار صلیب سرخ برای تحویل اسرا مجبور شدند مرا هم به ایران بفرستند. سال 69 من ...
مسیح گمنام خوزستان
روزهای زندگی خود را گذراندیم و هیچ نهاد و ارگانی حاضر نشد ما را تحت پوشش ببرد. و این ظلم توسط حلقه های مسئله دار به ما تحمیل شد. از فراشی تا بقالی 12 سال کم نبود. شوک از دست دادن آقا مالک و فرزند اول و آینده ای مبهم و نامعلوم و جا به جایی اجساد مالک و علی چهل روز بعد از حادثه به بهشت آباد اهواز توسط خانواده پدری و فشارهای اطرافیان همه و همه مادر را دچار افسردگی شدید کرد. مادرم سال 63 ...
پدرم می گفت اگر امیرارسلان نامدار را تا آخر بخوانم آواره می شوم/ نویسندگی به کسی که می نویسد تحمیل می شود
کارگری به دنیا آمدم. میانکوه در آن سال ها از توابع آغاجاری بود. من کوچکترین فرزند خانواده ام. از پدر، مادر، سه خواهر و دو برادر به جز خواهر بزرگتر از خودم، همه فوت کرده اند. مسکن کودکی و نوجوانی ام، خانه کارگری معروف به سه اتاقه بود. دو اتاق کوچک و یک اتاق بزرگ که به غلط به آن سالن می گفتند. حیاطی داشت و آشپزخانه ای معروف به بُخار و حمام و سرویس بهداشتی. سطل زباله خانه در دیوار رو به کوچه بود که ...
روایت شنیدنی از شهید اهل سنت تایباد/ وداع با مادر در آخرین مرخصی سربازی / وصیت شهید برای حراست از انقلاب
اشتیاق فراوان برای دفاع از کشور ثبت نام کرده بود و حتی هیچکس از اعضای خانواده نیز اطلاع نداشتن که او برای خدمت سربازی قرار است عازم جبهه شود شاید می دانست که اگر من متوجه شوم از رفتنش جلوگیری می کنم. وی می افزاید: اسماعیل آخرین دفعه ای که به مرخصی آمد هرجا می رفتم دنبالم بود وقتی می گفتم چرا اینگونه رفتار می کنی در پاسخ می گفت شاید دوباره برنگردم مادر و الان دنبالت می آیم تا شاید از دیدنت ...
محمود اسکندری و لقب لیدرِ شهیدپرور/از تکه تکه شدن نمی ترسیدیم – خبرگزاری مهر | اخبار ایران و جهان
.... به در منزلش هم رفتند و پیدایش نکردند. بعد کاکاوند به من زنگ زد؛ چه ساعتی؛ ساعت 3 صبح. گفت ممکن است برای انجام یک پرواز بیایید؟ گفتم بله. اتفاقاً دو روز قبلش همین پرواز را انجام داده بودم. پرواز در ارتفاع بالا بود. طالب مهر هم جایگزین بود. من دوباره بریف را انجام دادم و راهی پرواز شدیم که وقتی داشتیم با مینی بوس به سمت هواپیما می رفتیم بچه ها گفتند امجدیان صدای خوبی دارد. اجازه می دهید آواز ...
17 سال خاطره بازی با یک آتش نشان
کاری ام را یادم نمی رود. *آتش نشانی را دوست داشتید؟ -بله. اول راهنمایی بودم که در محله مان یک خشکشویی آتش گرفت، وقتی آتش مهار شد پیش یک آتش نشان رفتم و گفتم برای اینکه بتوانم آتش نشان بشوم چه رشته ای باید بخوانم که او گفت باید تجربی بخوانی، در دبیرستان رفتم که رشته تجربی بخوانم که رد شدم و تغییر رشته دادم، اما به عشقم که آتش نشان شدن بود رسیدم. *خانواده با شغلت ...
هنرمندی که آچار فرانسه جبهه ها شد/ عاشقانه های تکرار نشدنی
رم که در همان روزهای اول جنگ فراخوانی اعلام کردند که نیاز مبرم به راننده کمرشکن دارند و چون من فنی هستم و با رانندگی، تراشکاری، مکانیکی و غیره به خوبی آشنایی دارم، خودم را معرفی کردم که از میان داوطلبان 8 نفر را انتخاب کردند و یکی از آنان من بودم. بعد از انتخاب ما را با مینی بوس به سمت آبادان بردند اما اطلاع دادند که راه آبادان بسته شده است البته هنوز محاصره آبادان کامل نشده بود، بنابر ...
روایتی از سال های دفاع مقدس از زبان غلامرضا محمدزاده | دید بان شدن آژیر خطر محله
غلامرضا محمدزاده! این مدارک را از کجا آوردی؟ ترسیده و هول شده بودم. گفتم پیدا کردم. به نرمی گفت آخه پسرجان! اگه توی جبهه اتفاقی برات بیفته، چطور شناسایی می شی؟ لحن صحبت کردنش آرام ترم کرد. گفتم آقا به خدا مال خودمه، فقط سنم رو دست کاری کردم. نگاهی به من کرد و درحالی که برگه ها را دستم می داد، گفت پسرجان! اینا رو بگیر، یک فکر دیگه بردار. روی برگشت به خانه را نداشتم. برگشتنم یعنی تأیید حرف باباصفر ...
آتش؛ پایان انتظار شهادت/ مطالبه خانواده شهدای پلاسکو بی نتیجه مانده است
نا شهید نظری فرزند اول شما بود، چطور با شهادت فرزند خود کنار آمدید؟ 4 سال و 8 ماه از حادثه پلاسکو می گذرد و فقط خدا می داند که من روزها را چگونه سپری می کنم. وقتی فکر می کنم 10 روز زیر آوار در دمای قریب به 700 درجه آتش چه اتفاقاتی افتاده است طاقت آوردن برایم سخت تر می شود. پلاسکو برای من کربلایی دیگر بود، فرزندم فدای امام حسین(ع) و یاران ایشان شد. رضا را همچون حضرت علی اکبر(ع) رشید فر ...
تاریخ دفاع مقدس مدیون این افراد است/ 11 ماه قبل از شهادت، قبرش را نشان داد
25 دی ماه سال 66 در عملیات بیت المقدس 2 در ماووت به شهادت رسید. شهید راوی حمید صالحی، دایی سعید بود که وقتی به شهادت رسید سعید خودش او را داخل قبر گذاشت. بعد هم به قبر کنار حمید که خالی بود اشاره کرد و به دوستانش گفت اینجا جای من است. 11 ماه بعد وقتی سعید شهید شد، خانواده به بهشت زهرا (س) مراجعه کردند تا اگر قبر خالی نزدیک حمید بود پیدا کنند. از کارگری که آن اطراف کار می کرد، پرسیدند ...
هرکس مرا می دید این پیروزی خجسته باد را می خواند!
. فرمانده گردان تا مرا دید به گرمی از من پذیرایی کرد و گفت شما برای خواندن اینجا آمده ای و من در جواب گفتم نه. اما او گفت به نظرم شما باید برای رزمندگان بخوانید و به آنها روحیه بدهید و حتما در این کار مؤثرترید. من هم قبول کردم و همان شب برنامه مفصلی برای رزمندگان اجرا کردم. به خط مقدم هم می رفتید؟ بله! پس از آن شب مأموریت من این بود که هرجا قرار است حمله ای صورت بگیرد من هم بروم ...
هنرمندان از کربلا و پیاده روی اربعین چه گفتند؟ + عکس
که آن خبرنگار به من گفت و بسیار جذاب است این بود که: برای من جالب است که هیچ تروریستی در دنیا شیعه نیست و من تا به حال ندیده ام و نشنیده ام شیعه ای این کار را انجام دهد اما دیده ام شیعیان ترور شوند. علی رغم اینکه دنیا این ذهنیت را درست کرده اند شیعه تروریست است و آدم می کشد اما همیشه در مقابل تروریست ها فقط کشته و شهید شده اند. گفتم خب شما فهمیدید و خدا را شکر. او اتفاقات اربعین را به ...