سایر منابع:
سایر خبرها
حمید صفت از اتهام قتل عمد تبرئه شد / حمید صفت به زودی آزاد می شود + جزئیات
زندان خلوت کردم و دو صفحه دفاعیاتم را نوشتم که به دادگاه ارائه می دهم. من در این چند سال زندگی ام نه عصبانی شدم و نه خشم گرفتم. اما آن روز فقط به حاج آقا گفتم چرا مادرم را زدی ؟که او گفت اگر لازم باشد باز هم او را کتک میزنم.من انتظار شنیدن این جمله را از او نداشتم و این موضوع مرا عصبانی تر کرد.اودرباره اینکه چرا قرص می خورد با من حرفی نزده و من هم از او سوالی در این باره نکرده بودم. وی ...
حکم حمید صفت صادر شد: بی گناهی رپر معروف در قتل پدرخوانده اش
. خواهش می کنم در این باره تحقیقات کنید. در منطقه شیخ بهایی همه فکر می کردند حمیدصفت پسر حاج آقا است. متهم در ادامه گفت: همه جا می گویند من بوکسور بوده ام و احتمالا با مشت به حاج آقا ضربه زده ام. اما اینطور نیست. من بعد از حادثه به زندان رفتم و در آنجا دچار اضافه وزن شدم. در مدتی که با وثیقه آزاد بودم بوکس کار می کردم که هیچ ارتباطی با حادثه ندارد. در ادامه این جلسه وکلای مدافع ...
مخالفت شوهر با کار همسرش در رستوران به قیمت جانش تمام شد
در ادامه تحقیقات کارآگاهان به سراغ خانواده میثم رفتند. همسر وی به نام شقایق گفت: همسرم بیمار بود و دارو مصرف می کرد. روز حادثه هم داروهایش را مصرف کرد و خوابید. بعد از ساعتی متوجه وخامت حال او شدم، با اورژانس تماس گرفته و او را به بیمارستان منتقل کردیم. به دنبال مرگ مرد جوان، جسد او برای مشخص شدن علت اصلی مرگ به دستور بازپرس جنایی به پزشکی قانونی منتقل شد. اما با انجام آزمایشات سم ...
رویش جوانه های امید
را می توانستم از بازار خرید و فروش دلار به دست بیاورم. رفتم سراغ اطرافیان و خانواده ام و به آن ها گفتم می خواهم دلار خرید و فروش کنم و آن ها هم مقادیری پول به من دادند از 20 میلیون و 50 میلیون گرفته تا 100 میلیون. اوایل خریدو فروش هایم سود خوبی نصیبم می شد و من سود افرادی را که پول داده بودند، مطابق سرمایه هایشان پرداخت می کردم، اما فقط یک سال شرایط خوب بود و بعد همه چیز خراب شد... ...
ماجرای موشک سازی در دفتر نشریه
شوخ طبعی صلاحی به آثارش منحصر نمی شد و در زندگی عادی نیز این خصیصه را با بازیگوشی کودکانه بروز می داد. بهمن عبدی، کاریکاتوریست معروف درباره او به یاد می آورد: در سال 1355 وقتی که دوره سربازی را در تهران می گذراندم، قبل از آنکه به استخدام رادیو و تلویزیون درآیم، با نشریه پیک روز (نشریه داخلی رادیو و تلویزیون) کار می کردم. من برای پشت جلد آن نشریه که هفته ای دو شماره منتشر می شد، پرتره می کشیدم. دفتر پیک روز در طبقه ششم ساختمان هشت طبقه متعلق به رادیو و تلویزیون در خیابان تخت طاووس (مطهری) نبش روزولت (دکتر مفتح) قرار داشت. در آنجا بود که برای اولین بار از نزدیک با عمران صلاحی آشنا شدم، البته قبلا اسمشان را از طریق کتاب طنزآوران امروز ایران شنیده بودم. عمران هم آنجا کار می کرد. یک روز که طبق معمول هفتگی به آنجا رفتم، دیدم عمران به اتفاق خانم میرزایی (همکارش)، با جدیت در حال ساختن موشک های کاغذی است. تا مرا دید گفت: آهان، عبدی هم آمد. بیا عبدی جان، تو هم مشغول شو، این هم کاغذ. گفتم بر ...
واکنش گلاره ناظمی پس از انتخاب به عنوان داور فینال فوتسال
پدر و برادرم و دعای خیر مادرم و تعداد کمی دوست خوب و دیگر هیچ .... دوست داشتم امروز و این حال و با شما دوستای خوبم قسمت کنم حالا دوستای خوب بیشتری دارم اگر فقط خدا رو داشته باشی خدا زمانی و مکانی دستت را میگیرد که تو به محال بودنش فکر میکردی بماند به یادگار جمعه مورخ 1400/07/ ...
از نبرد تن به تن با نیروهای بعثی تا پناه گرفتن در سردخانه
خانواده مذهبی در شهر بیجار متولد شده است اما سالهاست در شهر قزوین زندگی می کند. چه شد که عازم جبهه جنگ شدید؟ زمانی که حال و هوای جنگ آغاز شد تصمیم گرفتم به پاوه اعزام شوم اما از آنجایی که 17 سال بیشتر سن نداشتم و مجرد بودم مادرم مخالف بود و مانع از حضورم در جبهه می شد؛ با این وجود بعد از پایان دوره دبیرستان آموزش های امدادگری را به صورت تخصصی طی 6 ماه سپری کردم.از آنجایی که برادرم ...
برادر مصطفی؛ یک بسیجی فراموش شده
فارس پلاس-مریم آقانوری: بعد از مراسم ناخودآگاه دنبالش بودم اما بین جمعیت غیبش زد. روز بعد با یکی از پیشکسوتان و اولین کمیته های قدیم فردیس قرار مصاحبه حضوری داشتم. چهره اش را نمی شناختم. فقط می دانستم از قدیمی شهر و از آن جنس آدم هایی بوده که دنبال سند و مدرک نبودند تا از انقلاب، صندلی و امتیاز نصیب جیبشان شود، از همان آدم های آسمانیِ خاکی که برای دین و خاک، مال که هیچ، رگ گردن و سر می گذارند ...
شب شلوغ و پر تردد شب نشینی
خدا را شکر بچه ما سالم است. 17 سال است که ازدواج کرده ام. وی تصریح کرد: چون با همسرم به صورت لب خوانی و اشاره صحبت می کنیم فرزندم هم مثل ما لبخوانی را تا حدودی یاد گرفته و صحبت می کند و می تواند تشخیص دهد که ما نمی شنویم. سرپرست گروه سرود زبان اشاره ناشنوایان گفت: در ابتدا که ناشنوا شده بودم برایم سخت بود، هر اتفاقی که ناگهانی برای آدم می افتد پذیرفتنش سخت است اما وقتی ...
معصومی: قصد بازگشت به شهرخودرو را ندارم
به گزارش مدال به نقل از ورزش سه، بازیکن فصل گذشته شهرخودرو که برای پشت سر گذاشتن دوران سربازی راهی فجرسپاسی شده در خصوص آخرین وضعیت خود می گوید: امسال مشمول به خدمت شدم و مجبور بودم سرباز شوم. خوشبختانه فجرسپاسی در این فصل لیگ برتری شد و با آقای کلانتری صحبت های را داشتم و به توافق رسیدیم تا امسال در این تیم بازی کنم. اما برخی شایعات در مشهد به وجود آمد که قصد دارم به شهرخودرو باز گردم که چنین ...
"بدون تعارف" با جانبازی که 65 بار زیر تیغ جراحی رفت
کس من را نمی شناخت. مجری: چند سال در جبهه بودید؟ میهمان: چهار سال و هشت ماه در جبهه بودم و اگر مجروح هم نشده بودم، باز هم می ایستادم. مجری: چند سالتان بود وقتی مجروح شدید میهمان: حدود بیست ساله شده بودم مجری: چطور بود این اتفاقی که افتاد؟ میهمان: در عملیات والفجر 10، شهر حلبچه عراق به منطقه عملیاتی رفته بودم، اونجا گلوله توپ به بغل ماشین خورد و ...
17 سال زندان برای جوان غیرتی تهرانی
مادرم را آزار می داد. وی درباره فرار یک ماهه اش نیز گفت: من بعد از قتل فرار کردم و همراه مادرم شب ها را در خیابان می گذراندم تا این که بازداشت شدم. وی در حالی که سرش را پایین انداخته بود گفت: من آن زمان 25 ساله بودم، اما حالا 42 سال دارم. 17 سال است که در زندان هستم و توان پرداخت دیه را ندارم. خواهر و برادر ناتنی ام، چون می دانستند قصد قتل پدرشان را نداشتم اعلام ...
در رسانه | جای دخترک در میان گرگ ها امن نبود
چه خطراتی انتظارم را می کشد، سیاوش پسری بود که چند ماه پیش با آن در فضای مجازی ارتباط برقرار کرده بودم. او بر خلاف پدر و مادرم که فقط شب ها آن ها را می دیدم و مدام بیرون از خانه بودند، تمام وقتش را صرف بودن در کنار من می کرد. او با یادآوری خاطراتش لبخند سردی به لب می آورد و می افزاید: سیاوش 20 سال داشت و مدام مرا تشویق به کارهای هیجان انگیز می کرد. با انجام این کارها توجه خانواده ام بیش ...
آدم های فراموش را توی اتوبوس نوشتم! / ادبیات و هنر کشورمان نیاز شدیدی به پوست اندازی دارد/ باید حرفای ...
...> - شرح یه پاندمی جهانی هس که بجای اینکه مث ویروس کرونا، ریه و سیستم تنفسی و گوارشی رو تحت الشعاع آسیبای خودش قرار بده، یه راست میره سراغ مغز و مرکز خاطرات آدما رو مختل میکنه. همه ی چیزایی رو که اونجان، محو و نابود میکنه. مث یه آدم ناوارد که وارد یه کلاس درس بشه و همه ی چیزایی رو که معلم نوشته رو تخته سیاه و گفته کسی دس نزنه بهشون تا ساعت بعد توضیح شون بده، این بابا، تخته پاک کن رو ورداره و همه شون رو ...
دکتر فایزر در ناصر خسرو!
اینکه دارو ها و قرص ها اصلا اعتباری نیست شاید اثر کنه و بیمارت خوب شه بیاد بیرون شاید بدتر کنه و خدای ناکرده مرحوم شه. باید واکسن ببری. – واکسن چی داری؟ فایزر دارم. میتونم بهت بگم بری پیش مسئولش، تا حسابی خیالت راحت شه. – مگه مسئولش کجاست؟ -همین ته کوچه بن بسته. یک آقایی ایستاده اونجاست بهش میگن دکتر فایزر. برو اونجا بگو من رو حسین فرستاده الان هم باهاش تماس می گیرم تا باهاش ...
در رسانه | کسی صدای مارا می شنود؟
هرگز سینما نرفته ایم! فرهنگ اون ها اثر گذاشته و عادت کردیم که نریم. یکی دیگر از کاربران به سینمادارها پیشنهاد کرده بود فقط یک سئانس یکی از سالن هایشان را به ناشنوایان و نابینایان اختصاص دهند: یه سینمادار باشعور پیدا بشه، فقط یک سئانسِ یکی از سالن هاش رو اختصاص بده به ناشنوایان، با زیرنویس یا زبان اشاره گوشه تصویر، فیلم های روی پرده رو اکران کنه. نه تنها خدمت فرهنگی/اجتماعی کرده، بلکه از نظر برندینگ ...
دیدار با مصطفی عبدالعلی زاده رزمنده و جانباز دفاع مقدس در جهاددانشگاهی همدان
وقتی جواب آن را دریافت کردم شوکه شدم پایین برگه جواب پاتولوژی مهر و امضای پزشک به نام وثوقی بود . عبدالعلی زاده با اشاره به مشکلاتی که برای پای قطع شده اش ایجاد شده، گفت: پس از قطع پایم طی 7 بار آن را جراحی کردند استخوان پا رشد می کرد و باید بریده می شد عملی بسیار دردناک، یکی از آخرین عمل ها بود بعد از عمل وقتی به هوش آمدم از رفقای شهیدم شاکی بودم به آنها می گفتم شما شهید شدید و الان در ...
عکس فرشته حسینی در افغانستان / او در آنجا می ماند !
این زوج قوت گرفت. از سال 1399 شایعاتی مبنی بر رابطهٔ عاطفی نوید محمدزاده با فرشته حسینی، بازیگر افغانی تبار سینمای ایران، به گوش می رسید تا اینکه در 5 اردیبهشت 1400 نوید محمدزاده با انتشار پستی این شایعات را تأیید کرد و فرشته را جان خود نامید و به سه زبان فارسی، پشتو و کردی ضمن تبریک تولد وی عشق خود را ابراز کرد؛ حسینی نیز با بازنشر پست محمدزاده، پاسخ او را داد. فرشته حسینی بازیگری است ...
خاطرات تلخ و شیرین سال های جنگ در کوچه پس کوچه های جوادیه
خیلی سفر جالبی بود. 2 یا 3 سال بود که پیاده روی شروع شده بود و قسمت من هم شد و رفتم. نیمی از راه را پیاده رفتم و پیاده روی خیلی ها را دیدم که سال ها ندیده بودم. خیلی مراسم آئینی خوبی بود و به ویژه عراقی ها در برخورد و مهمان نوازیشان مدیریت دست پنهان داشتند و از این جهت واقعا عجیب است. این جنون خدمت کردن عراقی ها در هر پست و جایگاهی که هستند و بسیار تواضع دارند و برای زوار این بسیار خوب است. جنگ ...
درخواست کمک از دادگاه 17 سال پس از حادثه خونین
می کردیم، اما مادرم سرپرستی برادر کوچکم را که آن زمان هشت ماهه بود به پدرم سپرد. سال 67 مادرم با احمد آشنا شد و بعد از مدتی با هم ازدواج کردند. آن ها بعد از ازدواج صاحب یک دختر و یک پسر به نام های لیلا و کیوان شدند. احمد مرد بداخلاقی بود به همین دلیل وقتی با مادرم درگیر می شد، او را کتک می زد. این گذشت تا من به خدمت سربازی رفتم. در دوران سربازی هر چند وقت یکبار برای مادرم نامه می نوشتم، اما جوابی ...
سرگذشت مادر شهید را بخوان و تنها گریه کن
تحمل کردیم. باز محمد خواست برود، گفتم: این همه سال پای روضه امام حسین (ع) فقط گریه کردیم، بچه های آقا عزیز نبودن؟ از زیر قرآن رد شد و چند قدم که برداشت، برگشت و با خنده گفت: مامان! هر چی می خوای نگاهم کن که این آخرین باره! حسن آقا، دامادم می گفت: وارد گلزار شهدا که شدیم، نگاهش را انداخت سمت قبرهای خالی و گفت: اون طرفا یک جای خالی هست که مال منه، وقتش هم خیلی دور ...
ویدئو / هنرمندی که در سکوت و بی زبانی بزرگ شد
تصویربردار و تدوینگر: امید ابراهیمی / خبرنگار: نجمه محمودی نیا
روایتی از یک دنیا حرف های نگفته و نشنیده
و ادامه می دهد همه زود با من خودمانی می شوند و از من خوششان می آید. با هم باشیم، نه جدا از هم این دختر جوان آرزو دارد مردم رفتار بهتری نسبت با ناشنوایان داشته باشند، زبان اشاره را بدانند، تبعیض ممنوع شود و ادامه می دهد: ما ناشنوایان دوست داریم ناشنوا و شنوا با هم باشند، نه جدای از هم . نفسیه از محیط ورزش می گوید و تازه متوجه می شوم این روحیه و انرژی بالا به خاطر ...
خاطره پژمان جمشیدی همه را روده بر کرد + فیلمی که باید ببینید!
بغل پا زدن و خیلی از تکنیک ها را مدرسه فوتبال یاد گرفتم، از همین کار آموزشگاهی به تیم باشگاهی رفتم، عضو تیم نوجوانان دارایی تهران شدم بعا پایم به تیم ها باز شد. از همان سالی که در تیم دارایی سال 1374 بازی کردم به تیم ملی نوجوانان هم دعوت شدمباشگاه های حرفه ای جمشیدی در سال 1376 به جوانان باشگاه کشاورز پیوست، سپس به تیم سایپا دعوت شد تا اینکه با درخشش های که داشت ...
از بازیکن اسبق استقلال تا کاپیتان تیم ملی در جام جهانی: ستاره های سوخته!
استان همه فوتبال بلد هستند و تماشاچیان، خودشان را فوتبالی می دانند. چند سالی که آنجا بودم، هم روز های خوب داشتم و هم روز های بد. زمانی که به آنجا رفتم، قلعه نویی آمد و سال 81 رباط صلیبی پاره کردم و بعد که برگشتم، خیلی خوب کار کردم. چند پیشنهاد خارجی خوب از لورکوزن و هانزاروشتوک و بن یاس امارات داشتم. در همین حین همسترینگ پاره کردم و یک سالی درگیرش شدم. بعد از خوب شدن، امیر قلعه نویی زنگ زد ...
جهاد در آخرین ایستگاه حیات!/روحانی که سرش شرط بسته بودند!
نخست شیوع کرونا متوجه شدم که دستورالعمل های معنوی که برای میت سالم صورت می گیرد، برای اموات کرونایی به دلیل سرعت انتشار آن در محیط اتفاق نمی افتاد. و همین جا لازم به ذکر است که اشاره کنم تغسیل و تدفین اموات کرونایی واجب کفایی است، یعنی اگر شخصی انجام بدهد از گردن بقیه ساقط است ولی اگر کسی انجام ندهد بر گردن همه مؤمنان است و بنابراین بر خود وظیفه دیدم که این اقدام را انجام دهم. ...
ماجرای تعزیه خوانی بازیگر نون خ
یخ مواجه می شوند به همین دلیل تا کنون هم به این جزیره گرینلند می گویند. عقدایی ادامه داد: رفتن به چنین مکان هایی برایم رویاهای دست نیافتنی بود که اگر فیلم هم از آن ها می دیدم روحم را راضی می کرد. در جوانی کوه نوردی می کردم تا سال 85 کار مهندسی انجام می دادم اما بعد آن را کنار گذاشتم چون به صورت درونی دوست دارم روی یک کار تمرکز کنم و عمری که روی کوهنوردی گذاشتم بسیار زیادتر از کار مهندسی ...
واکسن برای مهرآوران و اطلسی ثمری نداشت؟
های کاری را رد می کردند. در نهایت از آن جا که دوست داشتند کار کنند، به ویژه این که گفتند داستان آن درباره کرونا است و تمام شرایط برای کار، امن است برای بازی در پروژه تشریف بردند، البته ما (خانواده) ابتدا مخالف بودیم، ولی به خاطر علاقه ایشان راضی شدیم و احتمال قریب به یقین پدرم در همین پروژه به کرونا مبتلا شدند، چون من یک روز با ایشان همراه بودم و دیدم که جو آن جا شلوغ بود و پروتکل ها خیلی رعایت نمی ...