حکایت عمو خیام و بوفه سینما ری و پرویز پورحسینی - خبر آنلاین
حکایت عمو خیام و بوفه سینما ری و پرویز پورحسینی
سایر منابع:
سایر خبرها
سرقت مسلحانه گوشی از پسرِ 8ساله
. در بررسی های کارآگاهان اداره یکم پلیس آگاهی پایتخت مشخص شد که تعداد شکایت های این دو موتورسوار مسلح بیش از این دو مورد بوده و شماره پلاک موتور سیکلت نیز مخدوش شده بود . شناسایی سردسته در ادامه بررسی ها کارآگاهان دریافتند گوشی تلفن همراه یکی از شاکی ها در اختیار مرد مالخری به نام حجت است. در ادامه مشخص شد که حجت پسر جوانی به نام کامران دارد که چندین بار به خاطر ...
قتل مادر بخاطر پول سیگار
کرد و من نمی دانم چه شد که با ضربات متعدد چاقو جانش را گرفتم. بعد از آن چه کردی؟ دستم خونی شده بود. آن را شستم، چاقو را هم شستم و بعد خوابیدم! خوابیدی؟! خسته بودم، قرص خواب خورده بودم و خوابم می آمد. حواست بود که چه کاری کرده بودی؟ نمی دانم. مادرم خون آلود در آشپزخانه افتاده بود و من به اتاقم رفتم تا بخوابم. فورا خوابم برد و حدود 10 ...
گفتگو با تبهکار مسلح که به پسر بچه 10 ساله تهرانی هم رحم نکرد + فیلم و عکس
آبی رنگ از آنها سرقت کردند. بهروز 25 ساله که انواع سوابق را در پرونده اش دارد با علم اینکه چند سال زندان دارد دست به سرقت مسلحانه زده است. سابقه داری؟ بله، اولین بار بخاطر شرارت دستگیر و به کانون اصلاح و تربیت رفتم و بعد از آن نیز 4 بار دیگر به خاطر شرارت، درگیری و قمار دستگیر شدم. چند سال زندان بودی؟ مجموعا 5 سال زندان بودم. چرا ...
کودک کشی با قرص برنج
. پسر 9 ساله فوت و جسد به پزشکی قانونی منتقل شد. معلوم شد که پدر خانواده آن دو را در خانه یافته است که وی در تحقیقات پلیسی گفت: بعد از جدایی از همسر اولم با دخترم زندگی می کردم. آن زن بعد از چند سال فوت شد و من هم که ازدواج کرده بودم، دخترم برای ادامه زندگی نزد خانواده ام رفت. بعد از آن من و همسر جدیدم در خانه دیگری زندگی می کردیم و ثمره آن پسری 9ساله است. همسرم مغازه آرایشگری داشت. مدتی ...
داستان کوتاه مراقب آنچه که می گویید باشید
بیرون آمدم تصمیم داشتم مانند او زندگی کنم. دوست داشتم زمانی که هنگام مرگ من نیز فرامی رسد بتوانم مانند لنی به همین اندازه آرام، صبور و راضی باشم. امّا نشد. نتوانستم در برابر مشکلات خانواده ام دوام بیاورم و تنها چند روز بعد از ملاقاتم با لنی از خانه فرار کردم و به لندن رفتم. بیست سال گذشت. تمام روزهای این بیست سال را در اعتیاد و فساد غوطه خوردم. از تمام مردم و از خودم متنفّر بودم. هیچ ...
دستبرد سه و نیم میلیارد تومانی عروس به پدر شوهر
علاقه مند کردم وقتی پیشنهاد ازدواج داد قبول کردم و با این ترفند به خانه شان راه یافتم. می دانستم پدرش تاجر ثروتمندی است، یک روز که خانه شان بودم دسته کلید های خانه و گاوصندوق را دزدیدم و بعد هم روز حادثه وقتی مطمئن شدم کسی در خانه نیست، امیرحسین را مقابل خانه مان بردم و گفتم منتظرم بمان تا برگردم بعد با عجله از در دیگر ساختمان خارج شدم و به خانه آنها رفتم وقتی سرقت تمام شد به خانه ...
حکومت بر مبنای قرآن و اسلام هدف ما در مبارزه با رژیم ستم شاهی بود
امام داشتید. من در آن زمان خیاط روستا بودم و در خانه من کتابهای زیادی از امام راحل از جمله رساله امام را نگهداری می کردم و خانواده همسر من نیز از جمله افرادی بودند که با نظام شاهنشاهی مخالف بودند به گونه ای که پدرشوهر من به عنوان نماینده کدخدای روستا به دلیل مخالفت هایش با رژِیم شاه و عدالت خواهی چند سال در تبعید بود. فکر می کنم سالهای 50 تا 52 بود که سحر ماه مبارک رمضان، محمد ...
کیوان دوست صمیمی ام وارد زندگی خواهرم شده بود / مینا شوهر داشت ! + عکس
با دوستم که پسری 28 ساله به نام کیوان بود، درگیر شدم و او را کشتم. متهم 29 ساله توضیح داد: پنج سال با مقتول دوست بودم و با هم رفت و آمد خانوادگی داشتیم. سه سال قبل او مخفیانه شماره همراه خواهرم را از گوشی ام برداشت و با او تماس گرفت. وقتی متوجه موضوع شدم، بارها با او صحبت کردم و گفتم: مینا متأهل است و صاحب دو فرزند، نباید مزاحم او شوی و زندگی اش را به هم بزنی. این صحبت ها فایده ای نداشت ...
بسیاری از مشکلات مردم با توسل به امام رضا(ع) حل می شود/دربانی آرزوی من بود
متبرک ضریح مطهر حرم امام رضا(ع) را همراه داریم، شما آن را به قلب تان بمالید انشاالله که شفا بگیرید. دو روز بعد که به اداره اوقاف قزوین رفتیم این جوان را آنجا دیدیم که در این اداره مشغول به کار است، جویای احوالش که شدیم، گفت: دیروز برای عمل رفتم، اکو کردند و گفتند: تو هیچ مشکلی نداری و با عنایت حضرت رضا(ع) شفا گرفتی. الحمدالله الان حالم خوب است. همچنین چند سال قبل سال تحویل جلوی درب وروردی یکی ...
پسر 19ساله ام با زن مطلقه 28ساله ارتباط دارد
گفت که در فضای اینستاگرام با زنی مطلقه که 28سال دارد آشنا شده و مدتی است که با او ارتباط دارد و او برای اثبات ادعای عشقش به آن زن دست به خودکشی زده است! پسرم از من و پدرش خواست که به خواستگاری آن زن برویم همسرم با نگرانی از محل سکونت و خانواده آن زن جوان تحقیق کرد. شبنم که سال ها قبل از همسرش جدا شده بود به همراه پسر و دختر کوچک اش در منزلی مجردی در حاشیه شهر سکونت داشت بنابر گفته های دیگر ساکنان ...
منتظر شاهزاده ای سوار بر اسب سفید هستی؟!
شوهرم متوجه شدند سعی کردند ما را درمان کنند و چندین بار برای درمان ما اقدام کردند. من واقعاً دلم می خواست ترک کنم اما همسرم هیچ اراده ای نداشت و موجب بازگشت مجدد اعتیاد من می شد، به همین دلیل آنها دست از حمایت مالی ما برداشتند. با قطع شدن کمک های مالی آنها، روزگارمان سخت شد. به پیشنهاد فردی که از او مواد تهیه می کردیم به کارگاهی رفتیم و هر دو نفرمان در آنجا کار می کردیم. کار بسیار سخت و طاقت فرسایی ...
کودکی که 42روز مانده به پیروزی انقلاب چهره از جاکمیت جور برداشت
کردند که از ساواک آمدند و می خواستند جنازه را ببرند، اما حاج آقا عالمی جنازه را داخل اتاق عمل گذاشته بود تا نتوانند پیدا کنند، ساواکی ها می گفتند: " شما جنازه را به ما بدهید ما فردا با گلوله جواب خانواده شهید را می دهیم". وی یادآور شد:بهروز از همان کودکی در تمام مسائل انقلاب شجاعانه می ایستاد و هرگز نمی ترسید ... بهروز شاگرد ممتاز مدرسه بود و همه کادر مدرسه و معلمین دوستش داشتند. بهروز ...
دلتنگی های مادر شهید برای فرزندش / عشق به روایت مادران انتظار + فیلم
؛ مادرشهید فتحی به آخرین روز رفتن فرزندشهیدش اشاره کرد و گفت: بار آخر که مجید خواست به جبهه برود من با تلفن صبحت می کردم شیرینی هایی که برای او خریده بودم بر روی پله های حیات گذاشتم؛ مجید شیرینی ها را با خودش برد؛ زمانی که به در خانه رفتم تا مجید را ببینم مجید رفته بود و دیگر او را ندیدم... مادرشهید فتحی به سجایای اخلاقی فرزندشهیدش اشاره می کند و می گوید: مجید بسیار آدم قانعی بود، اصلا ...
روایت حکم اعدام شهید برونسی در ساواک/ اکثر دندان هایش زیر شکنجه شکسته شد
- اخبار فرهنگی - به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم ، سردار شهید عبدالحسین برونسی در سال 1321 در روستای گلبوی کدکن ، از توابع تربت حیدریه، به دنیا آمد. در کلاس چهارم دبستان، به خاطر بیزاری از عمل معلمی طاغوتی، و فضای نامناسب درس و تحصیل، مدرسه را رها کرد و با شروع جنگ تحمیلی، در اولین روزهای جنگ، به جبهه روی آورد. اوستا بنا عبدالحسین در زمان جنگ فرمانده تمام عیاری بود. او، فرمانده ...
فجر 42| محافظی که برای نجات امام، او را در آغوش گرفت و دوید
را در مدرسه رفاه ملاقات کنید، ایشان را از نزدیک دیده بودید؟ بله حدود سال 56 بخشی از گروه مبارزه انقلابی ما لو رفته بود و افراد گروه تحت تعقیب بودند من از طریق بندر گناوه به عراق رفتم و آنجا در نجف مستقر شدم. می دانستم که امام ساعت 9 هر شب به زیارت بارگاه حضرت علی (ع) می رود. چندین بار ایشان را از دور ملاقات کردم. ممکن بود توسط نیروهای ساواک شناسایی شوم و به همین خاطر خیلی مراقب بودم ...
پای درد دل های یک دختر دهه شصتی
پسر را با خودش بیاورد. من یکی دو مرتبه قبول کردم اما بعد حس کردم این شکل نگاه کردن درست نیست و دوست ندارم. طوری شده بود که یکبار آقایی مرا در مراسمی دیده بود و پرسیده بود که خانم فلانی ایشان هستند؟ واسطه گفته بود بله؛ همان که مادر شما نپسندیده بودند و بعد آن آقا به واسطه گفته بود ای کاش خودم رفته بودم. به همین دلیل من دیگر اصلا خواستگار سنتی که مادر می خواست بیاید و پسر را نیاورد راه نمی دادم. مادرم ...
ماجرای حاج قاسم و کوچه عشاق/ شهادتی که آمینش را یک سید گفت
مادرتان باشی. هر چه اصرار کردم قبول نکرد، سرانجام گفت اگر معدلت بالای 18 شد من شما را به جبهه می برم. انگشت حاج قاسم را گاز گرفتم! شیطنت ها و کودکانه های سید اسماعیل سیزده ساله در کوچه پس کوچه های دیار کریمان به پایان نرسیده بود که لبخندی بر لبانش نقش می بندد و این طور روایت می کند: چند روز بعد خلاصه خودم به جبهه رفتم. سن و سال کمی داشتم، رفتم جبهه جلوی سنگر فرماندهی نشسته بودم ...
نیکی کریمی دیگر در کنفرانس های خبری شرکت نمی کند
هوای تازه است در سینمای ایران. ادا و ژست هایی که سال هاست در سینمای ایران هست را ندارد و نکته اینجاست که خودش نمی دانست قرار است "آتابای" را بازی کند. ما فیلم برداری طولانی ای داشتیم و از هیچ چیز کوتاه نمی آمدم. ساخت فیلم مان سختی فراوانی داشت و گفته بودم شاید مجبور باشیم تا سه ماه در خوی بمانیم. سینما سلیقه است. عباس کیارستمی - وقتی برای داوری جشنواره لوکارنو می رفتم - به من گفت، اگر کسی ...
اعتراف قاتل مادر / دلم برای مادرم تنگ شده / در تهران رخ داد + عکس
شامگاه شنبه 18 بهمن بود که مادرم به خانه آمد، از او پول می خواستم تا برای خودم غذا و سیگار بکشم که مادرم مخالفت کرد که سر همین موضوع با هم بحث کردیم، مادرم شروع به فحاشی کرد که من در یک لحظه عصبانی شدم و کنترم را از دست دادم و با چاقو به سمت مادرم حمله کردم و ضربات زیادی به مادرم زدم تا اینکه غرق خون روی زمین افتاد. پسر جوان ادامه داد: بعد از این به اتاق خودم رفتم و خوابیدم، ساعت 10 صبح ...
اعتراف پسر بیمار به قتل مادرش
.... مادرم همیشه به من پول کم می داد. چرا دارو مصرف می کنی؟ من معمولاً شب ها خوابم نمی برد و به همین خاطر شب ها قرص می خورم که راحت بخوابم. پس از قتل چه کار کردی؟ داخل آشپزخانه چاقو و دست هایم را شستم، چون کثیف شده بود و بعد رفتم اتاقم خوابیدم. چرا به تلفن خواهرت جواب ندادی؟ متوجه نشدم، اما صبح با صدایی از خواب بیدار شدم و به سراغ ...
انقلاب زیبا
پنهان بماند. اداره اطلاعات و امنیت پایگاه متوجه چنین اقدامی شد. یک روز صبح، سربازی نگران و سراسیمه به سراغم آمد و گفت: خانم مهندس! من پشت در اتاق فرماندهی بودم که شنیدم می خواهند شما را دستگیر کنند، و من از بس که به شما و حرف هایتان علاقه مندم، نمی خواهم گیر بیفتید، آمدم که خبرتان کنم. بی درنگ ساکم را برداشتم و بدون خداحافظی، از پایگاه خارج شدم. به اندیمشک رفتم و با قطار راهی تهران شدم. بعد برای ...
هنر علی براتی کجوان به کلمه درآوردن روایت های انقلاب و جنگ است
شهید شد، بخشی از مدرسه به نام او نام گذاری شد و حالا نامش روی سردر هنرستان مانده است. آن روز ها ما تیم فوتبالی به نام فردوسی داشتیم که بعد از شهادت احمد به اسم او تغییر نام یافت و حالا تیم حرفه ای و قدری است. دهه 60 تقریبا باور و اندیشه هایمان شبیه هم بود. سال های ابتدای بعد از انقلاب، گروه های مختلفی فعالیت می کردند، توده ای ها، فداییان خلق، سازمان مجاهدین که فعالیت های جانبی ما را زیاد ...
نقشه ممد جودو برای گروگان گرفتن پسر اشرف پهلوی
اینگونه یاد می کند: مرا به یک تخت سربازی بسته بودند و حسابی می زدند. بعد از بازجویی مقدماتی، تا سه ماه تحت بازجویی اصلی بودم. یادم می آید یکی از نگهبان ها به نام الله وردی که آدم خیلی خوبی بود، خبر داد که قرار است مرا به زندان قزل قلعه ببرند. آمدیم قزل قلعه، پس از سه ماه برای اولین مرتبه قرار بود ملاقاتی داشته باشم. نشستم پشت یک نیمکت که داخل یک چادر بود و میان من و خانواده ام نرده ای آهنی ...
کیمیاگری با خاک
زمان 6 سال داشتم. صبح ها قبل از مدرسه به مغازه می رفتم و آب و جارو می کردم. تا استادم بیاید. بعد هم دوان دوان به مدرسه می رفتم و سرکلاس درس می نشستم. مدرسه هم که تعطیل می شد راهی مغازه می شدم. در واقع پادویی می کردم. همزمان شدن کار و تحصیل برایم سخت بود، برای همین دوره ابتدایی را به جای 6 سال در 9 سال به پایان رساندم. تحصیلاتم را تا دوره سیکل ادامه داده و بعد از آن ترک تحصیل کردم. آقای ...
راویان صادق یک پیروزی
تهران مشغول به کار شد، هیچ آشنایی ای با عکاسی نداشت. او می گوید: در آن عکاسخانه که شاهرخ نام داشت، کم کم با ظهور و چاپ عکس آشنا شدم. بعد در سال1355 به استخدام خبرگزاری ایرنا درآمدم. آنجا هم سال ها کار چاپ را انجام می دادم و در لابراتوار مشغول بودم. در آن زمان خبرگزاری 8نفر عکاس داشت که باید حتما یکی از آنها بازنشسته می شد تا یکی دیگر جایش را بگیرد . آن طور که فریدونی می گوید، او در دوران انقلاب ...