شهید مازندرانی که روز و ساعت شهادتش را می دانست - بلاغ مازندران
شهید مازندرانی که روز و ساعت شهادتش را می دانست
سایر منابع:
سایر خبرها
خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال افعی تهران + زمان پخش
انتخاب کردین دیگه! سهراب میگه به فکر فیلم من نباش فیلمم هنوز رو هواست! معلوم نیست اوکی بشه یا نه بعد اصلا نباید سرمایه گذاریت فقط رو من باشه وقتی این حرفه رو دوست داری بزارین زندگیت نظم بده! دوست دختر اسپانسر فیلم آرمان که باعث بهم خوردن قرارداد کاری شده بود به اونجا اومده و میگه من نمیخواستم اینجوری بشه چون من به یه نقش ساده راضی بودم نقش اول نمیخواستم! وقتی فهمیدم دبه عنوان اسپانسر دوست پسرم چیکار ...
چند روایت از لحظات سخت عملایت والفجر1
گردان بودم و به لحاظ وضعیت کاری نمی توانستم از آنجا دور شوم، رو کردم به تیربارچی کنار دستمان که یک برادری با جثه خیلی کوچک بود، گفتم: کوچولو؛ لوله تیربار داری یا نه؟ بدون درنگ گفت: اول کانال چند تیربار خراب افتاده، همین الآن می روم و می آورم. چند دقیقه بعد دیدم کوچولوی ما، دو-سه تا لوله تیربار آورده و منتظر است، ببیند من چه می گویم، گفتم: زود این ها را ببر آخر کانال بده به تیربارچی. چند ...
پدر شهیدان خرسندیان به فرزندان شهیدش پیوست
به گزارش خبرنگار خبرگزاری شبستان از یاسوج، پدر شهیدان الله کرم خرسندیان، الله کس خرسندیان و حجت الاسلام محمد خرسندیان امروز به دلیل کهولت سن دار فانی را وداع گفت. مراسم تشییع و خاکسپاری اطلاع رسانی می شود. 100 سال قبل در روستای چیتاب که منطقه ای در 35 کیلومتری یاسوج از توابع کهکیلویه و بویراحد است، به دنیا آمد. پدرش علی نام داشت. او بزرگ طایفه بودو از همین رو ملا ...
خجالت می کشیدم بگویم من هم مادر شهید هستم!
هان باز کرد و گفت: به آرزوت رسیدی؟ دوست داشتی مادر شهید بشی ، حالا خوبت شد؟ خیالت راحت شد بچه منو کشتی؟ امیر! امیر! امیر! امیر را صدا می زد و گریه می کرد. هرچند دقیقه یک بار به من فحش می داد و نفسی تازه می کرد. به حرمت امیر سکوت کردم تا خودش را خالی کند. *** تابوت امیر را دیدم. آرام به طرفش قدم برداشتم. کنار تابوت ایستادم. به پاسدار جوان گفتم: می شه تابوت رو باز کنی من بچم ...
ایستادگی حاج علی و یارانش مانع سقوط مجدد خرمشهر شد
اعزام شدم، به کردستان رفتم. سال 59 در کردستان بودم که شنیدم حاج حسین خرازی و حاج علی زاهدی و تعداد دیگری از بچه های اصفهان در جبهه جنوب حضور دارند. برگشتم اصفهان و این بار به خوزستان اعزام شدم. آن زمان تیپ 14 امام حسین (ع) تازه تشکیل شده بود. شهید خرازی فرمانده این تیپ بود و حاج علی زاهدی هم که جانشینش بود. از همان زمان دوران همرزمی و البته رفاقت بنده با این شهید بزرگوار شروع شد و تا سال های بعد ...
پسرم لحظات افطار توسط منافقین به شهادت رسید
، اما اوتمام تعلقات دنیای فانی را رها کرد و برای دفاع ازدین، ناموس وآب و خاک سرزمین مان ایران به جبهه رفت ودرجبهه سوماربه شهادت رسید. وقتی با عفت (سکینه) وفایی مقدم مادرشهیدان سید مجید وسید محسن میرشفیعی به گفت وگونشستم بعد از چهل سال هنوز داغ جوانان رعنایش دردلش سنگینی می کرد. اوبا بغض وآه از فرزندان شهیدش می گوید. خانواده ای که دوشهید تقدیم اسلام کرد حتما سابقه مذهبی ...
ماموریت های بمباران با اف چهارده ابتکار شهیدبابایی بود
.... اولش کپ، پوشش، اسکورت و عکاسی و بمباران بود. بعد خلیج فارس بودیم. * در جنگیدن با میراژها بودید؟ بله. با (عزیز) نصیرزاده که الان جانشین سردار (محمد) باقری است، بودم. ایشان آن زمان ستوان بود. * شما کابین جلو بودید؟ بله. من سروان بودم. با درجه سروانی خلبان فرمانده و لیدر یک شدم. معمولاً با درجه سرهنگی لیدر یک می شوند. در اف چهارده ...
مادر شهیدان خالقی پور چگونه برای بار چهارم مادر شهید شد؟
مادر شهید می گوید: در حقیقت شهید محمد صادق جاویدی را خداوند سال گذشته به من عطا کرد. به گزارش خبرنگار فرهنگی حیات ، فروغ منهی مادر شهیدان خالقی پور در برنامه تلویزیونی از مامان بگو که در ایام ماه مبارک رمضان از شبکه دو سیما پخش میشد، این موضوع را شرح داد که چگونه برای بار چهارم مادر شهید شد: در حقیقت شهید محمد صادق جاویدی را خداوند سال گذشته به من عطا کرد. سال گذشته به دعوت دکتر قاضی ...
سپهبدی که با وجود مشغله هایش در کنار کودکان استثنائی بود
...، مرجان همیشه در را باز می کرد و کیف او را از دستش می گرفت. وقتی بابا شهید شد، مریم تا یک ماه بی قراری می کرد و دوست نداشت در مراسم عزای پدر شرکت کند یا بر سر مزار وی برود؛ اگر چه او جزو کودکان استثنایی معلول ذهنی است، اما نبود بابا را حس می کرد. دختر شهید صیاد شیرازی افزود: ما چهار فرزند مریم، مرجان، مهدی و محمد هستیم؛ مهدی با 43 سال سن و مدرک دکتری علوم سیاسی در بنیاد شهید و امور ...
شهید زرهرن، شهیدی که سعادت شهادت در راه حفظ حریم اهل بیت نصیبش شد
و پرسید تونستی عکس بگیری؟ گفتم: آره ولی نزدیک بود سرم رو به خاطر عکسای شما بچه های مهندسی از دست بدم. مرتضی گفت: نه بابا مگر ترکش ها تا اینجا اومد و ادامه داد طبق محاسبات نباید شعاع ترکش تا اینجا باشه. روزهای اول بود که من به سوریه رفته بودم، با خودم گفتم مرتضی نزدیک بود کار دستم بده با این محاسباتش، خودش رفت پشت پناهگاه و من را به خطر انداخت. دو روز بعد دشمن به خط ...
شهید صیاد به روایت خاطرات
سرویس فرهنگ مقاومت خبرگزاری کتاب ایران ( ایبنا) : خاطراتی که درباره اش روایت می کنند، گوشه ای از شخصیت پیچیده و ستودنی اش را نشان می دهد. روایت می کنند در سال های جنگ، بنیاد شهید به تعدادی از خانواده های ایثارگران در یکی از شهرک های تازه تاسیس تهران زمین می داد. دوستان صیاد شیرازی که از نزدیک وضع مالی او را می دانستند، از رئیس بنیاد شهید خواستند به فرمانده نیروی زمینی - که جانباز هم بود - قط ...
خوابی که به شهید زاهدی نوید شهادت داد
ا بین 2 لشکر همراهش بودم و در این همراهی با حاج علی آشنا شدم. چند سال قبل که حالم بد بود و در بیمارستان بستری بودم، بعد از مرخصی وقتی به خانه آمدم حاج علی به عیادتم آمد، صحبت که می کردیم خیلی بی شیله پیله به من گفت مصطفی دخترت را به پسرم می دهی؟ خنده ام گرفت، گفتم حاجی دختر من هنوز محصله، گفت من نمیدونم، آخرین پسرم را دوست دارم داماد کنم. قسمت شد و دخترم عروس حاج علی شد و دوستی و آشنایی ما بیش از ...
مهمانی 8هزار فرشته روزه اولی
سالان خود در ورودی سالن اینجا ایستاده اند. زینب حکیمی، مسئول انجمن اولیا و مربیان مدرسه و مادر فاطمه سعید حسینی است.فاطمه ای که در بین گروه خوشامدگویی حاضر شده و قرار است تا پایان مراسم کنار دوستانش یک روز متفاوت را تجربه کند.خودش می گوید از تلویزیون بارها مراسم جشن تکلیف و نوروزه دارها رادیده بودم . زمانی که آقای هلالی و آقای پویانفر با بچه ها همخوانی می کردند و من هم از خانه زمزمه می کردم.حالا خیلی ...
سرنوشت عجیب فرزند شهید حجاب
یاد می داد . یک روز سرودی به ما یاد داد : الصلاة علی النبی من داشتم این سرود را از بهر می کردم. پدرم گفت: یک بار دیگر آن را بخوان. خواندم و گفتم: الرحمن الرحیم. گفت: مگر به پیغمبر ص می شود الرحمن گفت؟ رحمان صفت خداست. این شرک است. شیخ محمد کرمانی را خواست و گفت: اینها چیست یاد بچه ها می دهی؟ آنها گفتند شاعرش مولوی است. از هندوستان آمده بود . شعر فارسی می گفت و زبان فارسی را هم خوب بلد بود. شعرهای ...
از شیروان تا حلب؛ درس شهامت با زرهرن
داد طبق محاسبات نباید شعاع ترکش تا اینجا باشه. روزهای اول بود که من به سوریه رفته بودم، با خودم گفتم مرتضی نزدیک بود کار دستم بده با این محاسباتش، خودش رفت پشت پناهگاه و من را به خطر انداخت. دو روز بعد دشمن به خط ما حمله کرد و من و مرتضی از ستاد تیپ به خط رفتیم، آنجا بود که مرتضی چون شیری به سمت دشمن و گلوله ها می رفت و هیچ ترس و واهمه ای از گلوله و خمپاره و جهنمی و غیره نداشت ...
دلنوشته دختر شهید زاهدی / خداحافظ بابا علی ...
...... از زمان جنگ، هر روز زیارت عاشورا اش ترک نمی شد و بیست سالی بود که زیارت را با صد لعن و صد سلام می خواند... خدایا! ما ندیدیم نمازش از اول وقت فاصله بگیرد... خدا را شکر که اجر قریب 45 سال مجاهدت عزیز دلمان و نور چشممان سردار محمد رضا زاهدی اینگونه رقم خورد.. و چه عاقبتی بهتر از شهادت... هیچ وقت فکر نمی کردم در روز شهادت امام علی (ع) دو بابا علی ...
روایت سرلشکر رحیم صفوی و سردار نصرالله فتحیان از شجاعت شهید صیاد شیرازی
1378 از دست آیت الله خامنه ای، درجه سرلشکری را دریافت کرد. وی سرانجام روز بیست و یکم فروردین 1378 توسط دو نفر از اعضای فرقه تروریستی مجاهدین خلق، در تهران به شهادت رسید. روایت سرلشکر رحیم صفوی از شهید صیاد شیرازی سرهنگ صیاد شیرازی که روحیه ای انقلابی داشت و به دنبال پیروزی در عملیات ها بود، خودش به قرارگاه نجف سپاه می آمد و به بنده، آقای رضایی و آقای هاشمی رفسنجانی ...
راز توجه ویژه حاج قاسم به یک مادر شهید
قاسم سلیمانی بود. او سختی ها را به جان خرید و تنها پسرش را بزرگ کرد، داشت اوضاعشان رو براه می شد که تنها پسرش سال 1365 در عملیات کربلای 4 و در جزیره ام الرصاص به شهادت رسید در حالی که 20 سال داشت و حدود 4 ماه از ازدواجش می گذشت. این مادر شهید فقر و تنگدستی اش را اینگونه روایت می کرد: همسرم 3 سال سرطان داشت و دخترم هم به بیماری حصبه مبتلا شده بود. بدهکار مردم بودیم و در یک خرابه زندگی ...
مشتری جان ما خدا است
به گزارش پایگاه خبری تحلیلی خاورستان ، شهید داود نجم الدین نوزدهم شهریور 1344 در شهرستان سمنان به دنیا آمد. پدرش علی اکبر و مادرش کبرا نام داشت. تا پایان دوره راهنمایی درس خواند. پاسدار بود. سی ام فروردین 1364 در بمباران هوایی پادگان حمید اهواز به شهادت رسید. پیکر وی را در امامزاده یحیای زادگاهش به خاک سپردند. مشتری جان ما خدا است فرازهایی از وصیت نامه شهید: ...
اختصاصی/گفت وگو با نویسنده کتاب قرآن قمر
...> از لحظات اخر عمر وشهادت محمد علی برایمان بگویید: شهید عسکری فر در آخرین اعزام رفتار هایی بروز میدهد که مسبوق ب سابقه نبوده، مثلاموقع خداحافظی، بچه برادر نوپایش را بغل میگیرد وگریه میکند ؛ یا وقتی برادر کوچکش طبق عادت همیشگی ایشان را با موتور سیکلت تا محل اعزام میبرد، برخلاف همیشه او را نگه میدارد و میگوید تو نمی خواهی بامحمدعلی خداحافظی کنی؟ این نشانه ها که البته بعد از شهادت به آنها ...
نامه دخترم با شهادت بابایش برگشت خورد!
...> همسرم از سال 1359 به عنوان داوطلب بسیجی به جبهه می رفت. وقتی در جبهه بود به او حقوق نمی دادند. چون لنگ مخارج خانه بود، استعفایش را سال 60 نوشت و دوره آموزشی سه ماهه در سپاه دید و بعد به حفاظت شخصیت ها رفت. سال 1360 برای حفاظت بیت رهبری انتخاب شد. سال 1362 هم که به شهادت رسید، تازه وزارت کار طی حکمی نوشت که او کارمند ما است! به همکارانش گفتم حالا که شهید شده ما را می شناسید؟ وزارت کار به آن بزرگی یک ...
بالای سر پیکر همسر شهیدم گفتم: خوش به سعادتت مهدی جان
محل کارم بیا و با هم فعالیت داشته باشیم. تمام عشق مهدی کارش در پادگان بود. سال 1359 بعد از هفت ماه زندگی مشترک، خدا احمدرضا پسرم را به ما داد. چند ماه بعد حادثه هفتم تیر و شهادت بهشتی و یارانش پیش آمد. مهدی از من خواست با هم در مراسم تشییع شهدا شرکت کنیم. با داشتن بچه کوچک بسیار برایم سخت بود. به همسرم گفتم اگر گرما به بچه مان بخورد، اذیت می شود، اما شهید عشق عجیبی به انقلاب داشت و می گفت باید ...
خاطرات و زندگینامه سید شهیدان اهل قلم از زبان خودش
زندگینامه و خاطرات شهید سید مرتضی آوینی از زبان خودش زندگینامه شهید مرتضی آوینی من بچه شاه عبدالعظیم هستم و درخانه ای به دنیا آمده و بزرگ شده ام که درهر سوراخش که سر می کردی به یک خانواده دیگر نیز برمی خوردی. اینجانب - اکنون چهل و شش سال تمام دارم. درست سی و چهار سال پیش یعنی، درسال 1336 شمسی مطابق با 1956 میلادی در کلاس ششم ابتدائی نظام قدیم مشغول درس خواندن بودم ...
محمد حسین لطیفی: موقعیت رفتن از ایران را داشتم اما نرفتم
محمد حسین لطیفی کاگردان سینما تلویزیون کشورمان شب گذشته در برنامه برمودا حاضر شد و در ابتدا درباره موقعیت رفتنش از ایران گفت: موقعیت رفتن از ایران را به دفعات داشتم اما نرفتم. حتی یادم است که در یکی از کشورها میهمان دوستم بودم و از اداره مهاجرت آمدند و گفتند نمی خوایید اینجا بمانید؟ گفتم شاید اگر من یک صنعتگر یا یک طبیب بودم شاید به مهاجرت فکر می کردم اما به اصطلاح امروزی ها که خودم قبول ندارم می ...
شهید زنده دلی که بر دل ها حکومت می کند
، گفتم نخواستم شب بیرون از خانه باشم . و او در جواب اظهار داشت : علت اینکه گفتم شما بچه را نزد دکتر ببری برای این بود که چون در حال جنگ هستیم و ممکن است روزی من نباشم ، از این رو خواستم عادت کنی و در غیاب من برای بچه ها هم مادر باشی و هم پدر باشی . درباره برخی ویژگیها و خصوصیات اخلاقی و رفتار حسن زنده دل ، پسرش محمد می گوید : ارتباط او با افراد فامیل بسیار خوب بود تا جایی که وقتی به ...
اخلاص ویژگی بارز شهید آرمان علی وردی بود
به گزارش خبرنگار خبرگزاری حوزه علمیه خراسان، مادر شهید علی وردی در جمع معتکفین رمضانیه این حوزه، پیرامون خصوصیات اخلاقی این شهید والامقام گفت: آرمان خیلی بی ریا بود. دوست نداشت ریا در کارهایش باشد. قبل از شهادت کارهای خیری کرده بود که هیچکس نمی دانست. حتی من مادرش هم نمی دانستم. همیشه به همه کمک می کرد. در کار خیر پیش قدم بود. حتی از پول تو جیبی اش برای این امور استفاده می کرد، اخلاص و در راه خدا ...
هیچ خبرنگاری موفق به گفت وگو با سردار زاهدی نمی شد
به گزارش خبرگزاری ایمنا ، سردار علی محمد نائینی اظهار کرد: در شرایطی که حدود 80 درصد فرماندهان اصلی سپاه، خاطراتشان را گفته اند و تاریخ شفاهی آن ها گرفته شده و به تدریج منتشر می شود، چند بار در مورد ضبط تاریخ شفاهی با سردار زاهدی صحبت کردم و سردار سلامی و سردار فدوی را هم واسطه کردم، اما حریف او نشدیم. وی افزود: حتی یک بار که خیلی به او اصرار کردم، مرا با نام کوچک خطاب کرد و گفت علی ...
اکبریان: نمی دانستم جرمم حبس ابد است/ زمانی خوش تیپ ترین فوتبالیست ایران بودم
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) : ایرنا: پیشکسوت فوتبال ایران در خصوص ماجرای دستگیری خود، گفت: پدر دوستم به درب خانه ما آمد و التماس می کرد که پسرم سابقه دار است و از او مواد گرفته اند و اگر این مواد به اسم او تمام شود برایش حبس طولانی می برند، اما تو علی اکبریان هستی و کمکت می کنند و نهایت جریمه و پس از چند روز بازداشت آزاد ...
توی این اوضاع بنزین کسی به فکر ما راننده های اسنپ نیست
باشند تا حال و روز ما را درک کنند یا گاهی سوار اسنپ شوند و آدم باهاشان دردل کند هر چند رئیس جمهور یا وزیر اقتصاد یا راه و شهرسازی که سوار اسنپ نمی شوند تا شاید سر از کار و دردسرهای زندگی این قشر در بیاورند. در اینجا بخشی از گفتگوی ما با مسعود... راننده اسنپ که خودش می گوید 15 سال است شیراز زندگی می کند را بخوانید: چند سال است اسنپ کار می کنی؟ * چهار سال است اسنپ شدم ...
اگر تمام دنیا را به من بدهند، برنمی گردم!
خودش وارد فیضیه دانشگاه ها شد. پرجنب وجوش بود و بسیار فعال و خستگی ناپذیر. یک بار بعد از سه شب به خانه آمد، سیاه شده بود، علت را پرسیدم، گفت: در این سه شبانه روز نه خوابیدم و نه چیزی خوردم و تنها برای خواندن نماز لحظاتی روی زمین نشستم. مدام پشت میز نقشه کشی بودم... خستگی به وجودش راه نداشت. تازه در خانه هم ساعت ها کنار پدرِ بیمار می نشست و از او مراقبت می کرد و قرآن و دعا می خواند و پدر آرام می گرفت ...