بی زحمت دو پاکت مارلبرو - روزان
سایر خبرها
ماجرای به زندان افتادن ابتهاج/ شعر خودم را در جایی که زندان بودم پخش می کردند
از پنجره کتابخونه که مشرف بود به کوچه دیدم ماشین پاسدارهاست. خلاصه من همه رو بیدار کردم و گفتم پاشید. دو نفر از این ها اومدن تو ما رو کردن تو حموم و د و دستشویی خونه از ساعت هفت صبح تا دوازده ظهر. بعد تمام خونه رو گشتن یعنی به هم ریختن در واقع. ساعت دوازده یک صورت مجلسی کردن یه سری وسایل و نوار و کتاب برداشتن.... اون موقعی که من داخل حمام بودم با خودم گفتم که که تو با آدم هایی روبه رو خواهی شد که ...
چشمات ؛ فرزاد فرزین
تو واسم دور سرت بگردم قفلم رو خنده هات دلم پیشت گیره اینجوری که با اون چشا میشی به آدم خیره چشات نفس گیره نفسمو میگیره میاد و میزنه میره و گردن نمیگیره بیا پیش خودم هرچی که شد فدا سرم فدا سرت بذار همه بدونن هیشکی نیاد دور و برت آخه اونا که نمیدونن چه آتیشی زدی به دل عاشق من با اون چشای محشرت چشام دید و دلم رفت نشستی توی قلبم آره دور دنیا ...
ملاقات پنهانی محسن رضایی با آمریکایی ها در آتن/ زیباکلام: خودم رابط ومترجم آنها بودم
کالیفرنیا شرکت می کردم، آمریکایی ها گفتند ما شنیدیم شما نزدیک به هاشمی رفسنجانی هستید، ما تمایل به گفتگو با ایران داریم، این زمانی بود که آمریکایی ها در مواردی نظیر بمب های کنار جاده ای، داعش، قبایل اهل سنت عراق، ارتش عراق و... دچار مشکل شده بودند، از این رو هدف آمریکا این بود که به نحوی با ایران کنار بیاید، من هم رابط (محسن رضایی با آمریکایی ها )شدم، خودم هم مترجم آن جلسه پنهانی بودم، این خاطره را هم در کتاب نوشتم. کدخبر: 997090 1403/02/24 11:28:43 لینک کپی شد ...
از لباس محمدهادی فهمیدم چطور شهید شده
بعد خواهرم عکسی به من نشان داد و گفت این دوست شوهرم هست که می خواهد بیاید خواستگاری تو. بعدا فهمیدم او عکس محمد هادی را هم اشتباه نشانم داده! خلاصه پذیرفتم چون همیشه علاقه داشتم با یک نظامی که لباس نظام تنش باشد ازدواج کنم و برایم ملاک مهمی بود. جالب است بگویم که حتی یکبار هم در طول این حدود چهار دهه زندگی مشترکمان او را با لباس نظامی ندیدم زیرا مجبور بود به خاطر امنیت شغلی با لباس شخصی رفت و آمد ...
مصاحبه زیباکلام یک روز پیش از زندان: مسئولان امنیتی بگویند کاری انجام نده، انجام نمی دهم
گفتند ما شنیدیم شما نزدیک به هاشمی رفسنجانی هستید، ما تمایل به گفتگو با ایران داریم، این زمانی بود که آمریکایی ها در مواردی نظیر بمب های کنار جاده ای، داعش، قبایل اهل سنت عراق، ارتش عراق و... عراق دچار مشکل شده بودند، از این رو هدف آمریکا این بود که به نحوی با ایران کنار بیاید، من هم رابط شدم، خودم مترجم آن جلسه پنهانی بودم، این خاطره را هم در کتاب نوشتم. همچنین وقتی سال 1401 در جریان ...
زیباکلام چند ساعت قبل از بازداشت: اوین رفتن را افتخار نمی دانم / برای نظام نمی ارزد که بگویند صادق ...
...، از این رو هدف آمریکا این بود که به نحوی با ایران کنار بیاید، من هم رابط شدم، خودم مترجم آن جلسه پنهانی بودم، این خاطره را هم در کتاب نوشتم. همچنین وقتی سال 1401 در جریان زن، زندگی، آزادی بنده را اخراج کردند، هم نوشتم. در نهایت همه این موارد حدود 300 صفحه شد. منتهی ضمن اینکه بنده این موارد را می نوشتم آن دو سوالی که ابتدا اشاره کردم، مطرح شد. هر کسی بنده را در خیابان می ...
واکنش حمید مطهری به اخراج شجاع
ای برای فشار از بالا و پرس شدید داشتیم، اما متاسفانه در شروع برنامه هایمان اجرایی و عملیاتی نشد. هر چه از زمان بازی گذشت توانستیم فوتبال مان را به حریف دیکته کنیم. دیروز هم گفتم تیم گل گهر، تیم قابل احترامی است و کادر خوبی دارند. شما دیدید که در نیمه دوم حتی می توانستیم به تعداد گل هایمان اضافه کنیم و به نتیجه خیلی بهتری برنده شویم، اما آن اتفاقات افتاد و جریان بازی از ریتم خارج شد. چیزی که برای من ...
دل نوشته مهرداد اسکویی؛ آقای عیاری خیلی خوشحالیم که سینمای ایران شما را دارد
.... من آنجا یک بازیگر تئاتر بودم و عاشق سینما. شهر بارانی بود و من پوسترهای آقای عیاری را با آن تن نحیف آن سال ها به درختان خیس می چسباندم و با طناب می بستم. بروشورهایی طراحی شده بود که یکی از آن ها را نزد آقای عیاری بردم. گفتم: آقای عیاری، این را برایم امضا می کنید؟ پرسید: فیلم می سازی؟ گفتم: هنوز نه. گفت: فیلم بساز! برایم امضا کرد. امضای امروز من، اسمم است. مهرداد ...
آقای قاضی! شوهرم همیشه مرا دست می اندازد و مسخره می کند؛ حکم طلاق را جاری کنید
ها و رفتارش درباره من و دیگران بیشتر توهین، تحقیر و تمسخر است تا شوخی. انگار عادت داشت همه حرف هایش را با تمسخر و توهین بیان کند. او ادامه داد: آقای قاضی، من خودم آدم شوخ طبع و بگو بخندی هستم اما رفتار مهران مرا بسیار آزار می دهد. او مدام به خانواده و نزدیکانم توهین می کند. به عنوان مثال یک شب که میهمان داشتیم موقع شستن ظرف ها به خواهرانم گفت چرا نشسته اید، بروید ظرف ها را بشویید. وقتی ...
ماجرای عکسی که خدا از شهید مدافع حرم گرفت
به گزارش مرور نیوز، ابراهیم، چرا این قدر از عکس گرفتن با فرماندهان و مسئولان فرازی هستی؟ عکس گرفتن من با مسئولان و فرماندهان چه فایده ای داره؟ اگه کار برای خداست دیگه عکس گرفتن برای چیه؟ اگه آدم برای خدا کار کنه، خدا عکسش رو میگیره و برای همه بنده هاش می فرسته! مثل حاج قاسم سلیمانی که خدا محبتش رو توی دل همه گذاشته. همه برای عکس گرفتن باهاش رقابت می کنن. خودمون چاپ کردیم ...
انتقاد از سریال نون. خ برای استفاده بدون اجازه از برخی قطعات موسیقی بلوچی
فرجی با من تماس تلفنی صوری برقرار کردند؛ یعنی می خواستند به این واسطه سروته قضیه را هم بیاورند تا قضیه با همان تماس تمام بشود و برود. آن عذرخواهی نظر شما را تغییر نداد؟ آقای فرجی اول گفتند قصدشان عذرخواهی رسمی است. من به ایشان گفتم شما کاری را در سطح ملی از من به صورت بی اجازه پخش کرده اید و این کار با سرقت هنری تفاوتی ندارد. من گفتم حال که صحبت از عذرخواهی است پس رسمی ...
از ماشین مان می کَنیم و می خوریم!
حرف زدن و سفارش های خریدش حدس زدم بین 5 تا 10 سال باشد. پدر چشم، چشم کنان خداحافظی کرد و باز رو به من ادامه داد: بچه ن دیگه! چی می شه گفت؟ دو سفر بیشتر می زنم امشب براش می خرم. مدتی بود راننده های تاکسی های اینترنتی که سوار ماشین شان می شدم را سوال پیچ می کردم تا از حساب و کتاب کارشان سر دربیاورم. این یکی اما هم داستان جالب تری داشت و هم چانه گرم تری برای تعریف کردن. همین طور داشت از ...
می گفت هر کسی را دوست دارید دعا کنید شهید شود
های 40 ساله اش شهادت شد، خوشحال است، اما برای خود که دیگر، چون اویی را در کنارش ندارد، غم در دل دارد، اما با همه مشغله هایش صبورانه همراهی مان می کند و در چهلمین روز شهادت سردار شهید محمد رضا زاهدی از او می گوید. همان ابتدا از آشنایی اش با شهید برای ما روایت می کند، از روزی که نشستند و از آینده پیش رو گفتند. از همراهی که باید همسنگر باشد در مسیر جهاد و شهادت. زهره نوربخشان از آن روزها ...
علی اصغر پورمحمدی: در لیست شانا، پایداری ها زرنگ تر و با سیاست بیشتری اقدام کردند
کاندیدایی آشنا شدم که او را از خودم اصلح تر می دانم و به خودش هم گفتم که شایستگی شما برای ورود به مجلس از من بیشتر است، البه این فرد در لیست شانا حضور ندارد. بعد از مصاحبه وارد گروه 15 نفره شدیم که مجدداً سوال و جواب شد البته سوالات سخت نبود و بنده همه را پاسخ دادم. به نظر بنده افراد حاضر در لیست بهتر می توانست انتخاب شود، یعنی همین 32 نفر را به خوبی بررسی می کردند و مشاهده می کردند که چه کسی تجربه و عقل بیشتری دارد و یا چه کسی دلسوزتر است، که اگر او وارد مجلس شود، بهتر است. بنابراین بنده اصلاً این دعواها را قبول ندارم. منبع: خبرآنلاین ...
تولد فرشته ها
و شله زردها، هدیه ها را بردند. خانم بلور پیشانی ام را بوسید و همه رفتند. نشستم کنار در بسته و اشک ریختم. لب هایم را فشار دادم که مریم حق نداری بگویی ای کاش! و دوباره اشک ریختم. نیم ساعتی زل زدم به گل های قالی. به مردمک های چشمم گفتم قهر کن با همه چیز. خواستم درست ادای دختربچه ها را دربیاورم و ساده ترین قهر ممکن را با خودم داشته باشم؛ ولی بلد نبودم. درست مثل بچه ها که همه چیز را زود از ...
روایت مردی که سال هاست برای امام رضا(ع) گل نرگس هدیه می فرستد/ از 4 بسته تا 30هزار شاخه
بزنید و مشکلتان را بازگو کنید. حتماً چند شاخه از این گل ها به حرم منور امام رضا(ع) می رسد و ایشان واسطه خیر برای شما خواهد شد. خلاصه ایشان آن روز ساعتی را میهمان نرگس زار امام رضا(ع) شد و رفت. سال بعد دوباره برگشت و گفت من هنوز حاجتم را نگرفته ام. یادم هست آن روز حمایلی با خودم داشتم که آن را از حرم مطهر امام رضا(ع) هدیه گرفته بودم، برای همین حمایل را به ایشان دادم و گفتم درگاه حضرت رضا(ع) درگاه ...
شمسایی: تمام اتفاقات عجیب عالم برای من رخ داد/ به فوتسال ادای دین کردم
در جلسات فنی گفتم؛ یک روز جام قهرمانی کنار فیلیپه اسکولاری سرمربی اسبق تیم ملی فوتبال برزیل بود و کلی از خبرنگاران به او گفتند که شما بازی را در پنالتی بردید، مثل برزیلی ها بازی نکردید و کلی انتقاد دیگر. اسکولاری پس از این انتقادات گفت که سوالات شما به پایان رسید؟ پس این جام چیست؟ در جام ملت های 2022 آسیا در کویت همه تیم ها را با اختلاف بردیم اما در فینال به ژاپن باختیم. یا باید از نظر ...
رابطه پدر دختری شهید رستگار برای محدثه بابا
این ده دوازده روز اگر شب هر چند بار که برای شیر دادن محدثه بیدار می شدم، او هم با من بیدار می شد و می نشست. به کاظم می گفتم: شما برای چه می نشینی؟ تو این همه کسری خواب داری، حالا که تهران هستی بخواب. می گفت: مگر نمی گویی بچه برای ما دوتاست. می خواهم تنهایی حوصله ات سر نرود. تا تو نخوابی خوابم نمی بره. بیست و پنجم اسفند 63 به ما خبر شهادت کاظم را دادند و اول عید هم پیکر شهید ناصر شیری (باجناق شهید رستگار که با هم در عملیات بدر به شهادت رسیدند) به دستمان رسید. اما پیکر حاج کاظم 13 سال طول کشید تا به خانه برسد. ...
فال روزانه یکشنبه 23 اردیبهشت 1403
. ایده های خلاقانه ای به ذهن شما رسیده است. مطمئن باشید که اجرای این ایده ها دستاوردهای چشمگیری را برای شما به دنبال خواهد داشت. حرف های زیادی در دل دارید، اما اهل دردِدل با اطرافیان نیستید. قبل از اینکه این رویکرد زمینه افسردگی شما را فراهم کند، سفره دل خود را پیش فردی که سنگ صبور شماست، باز کنید و بار غصه ها را زمین بگذارید. امروز فرصتی پیدا می کنید تا سرتان را به انجام کارهای دلخواه بند کنید و ...
جدیدترین و قدرتمندترین پهپاد اسرائیلی شکار نیروهای مقاومت شد+ فیلم
این است که مسئله را با کسی که با تجربه و دانا است در میان بگذارید، نیتی در دل دارید که برای انجام کاری حساس است و نمیتوانید بی گدار به آب بزنید، کارتان رونق میگیرد ولی کمی مغرور هستید منتظر نباشید که مسائل عاطفی خود به خود برطرف شوند در دوره آموزشی شرکت کنید شرایط جدیدی برای شما فراهم میکند. ♌ فال ابجد امروز متولدین مرداد ابجد فال شما: ب د آ تعبیر: قصد و منظور ...
پهلوانی که قهرمان شد
دوستش داشتند مهربانی اش این بود که خیلی کمک حال دیگران بود و به همه کمک می کرد. آقا سلیمان اصلاً یک شخصیت خاصی بود. توصیه شهید به مادر برادرم در سال 1362 به جبهه رفت و دقیقاً بیست و یک ساله بودکه شهید شد. دو مرتبه رفت و برگشت که سومین مرتبه به شهادت رسید. برادرم آقا سلیمان به مادرم گفت: مادر! اگر یک وقتی من برنگشتم، ناراحتی نکن بالآخره سربازیه! حتی اگر یک ...
رابطه پدر دختری شهید رستگار برای محدثه بابا
بیدار می شد و می نشست. به کاظم می گفتم: شما برای چه می نشینی؟ تو این همه کسری خواب داری، حالا که تهران هستی بخواب. می گفت: مگر نمی گویی بچه برای ما دوتاست. می خواهم تنهایی حوصله ات سر نرود. تا تو نخوابی خوابم نمی بره. بیست و پنجم اسفند 63 به ما خبر شهادت کاظم را دادند و اول عید هم پیکر شهید ناصر شیری (باجناق شهید رستگار که با هم در عملیات بدر به شهادت رسیدند) به دستمان رسید. اما پیکر حاج کاظم 13 سال طول کشید تا به خانه برسد. انتهای پیام/ 141 ...
خاطرات الرجال
: کاملاً درست می گویی. آتابای بچه گداست و فکر او هم متحجر است. بعد از ظهر را در منزل با ملاقات های مختلف گذراندم، منجمله فروشندگان موشک ریپیر باز آمده بودند توضیحاتی بدهند. گفتم کار شما در گرو حل مسأله نفت است. بی جهت حالا به خودتان زحمت ندهید.49.1.15 مورد اشرف و قاچاق هروئین شب سر شام در کاخ علیاحضرت ملکه پهلوی رفتم. تلگرافی از یک دوست سوئیسی داشتم که مصلحت نیست والاحضرت شاهدخت ...
ما خودمون اَ بی پولی روزی یَی وَده چی میخوریم
... - یَی فقیری بکنه برُش بیشتر ثواب دره یا توئه دراز! - وا! بی بی، این چه حرفیه؟ همه ی لباسای منو ریختین تو پلاستیک. من چی بپوشم خودم؟ - جُل! - جااااان؟؟؟؟؟ -یَی جُلی بناز روت دیه، همچو میگه من چی چی بپوشم انگا جنیفر لوپِس مونه چی چی کنه برُش... - بی بی، اصلاً این کارتون درست نیس. چرا تعادل ندارین شما؟ خوبه آدم به کسی کمک کنه اما در حد وُسعش ...
من مادرش هستم
زد دور من و جانمازم. چند ساعت بعد دیدم کم کم بدن محمد گرم شد، دست و پایش نرم شدند و تکان خوردند و او بعد از مدتها بالاخره شیر خورد. صبح رفتم بیمارستان پیش همان دکتر ، بعد از معاینه گفت بچه سالم سالم است ، به او گفتم ما بی صاحب نیستیم آقای دکتر ، شما وسیله ای ، دیگه هیچ مادری رو از زنده موندن بچه اش نا امید نکن. حدود چهار سال بعد دختر بعدی آنها مریم خانم به دنیا آمد. در همان موقع ها بود ...
دلکش نقطه مقابل مرضیه بود که با سناتورها مجلس داشت/ تمام کنسرت دلکش را گریه کردم
پشت صحنه تا منو دید پا شد و حال و احوال کردیم گفتم: بشین و نشست. من سرشو بوسیدم. بعد رفت همه جا با ذوق تعریف کرد که آقای ابتهاج سرمو بوسید. من تمام اون کنسرتشو با گریه شنیدم اون جلال (الف جلال را کشیده تلفظ می کند) صدای جوانیش به ذهنم می اومد... از مازندران که اومده بود تهران آتشفشان به پا کرده بود. خیلی خوب می رقصید و تصنیف های محلی مازندران مثل مریم جان و ربابه جان رو می خوند و اصلاً تمام ایرانو ...
آشنایی با غلامحسین درکتانیان، از شهدای خوزستان
...> در دفتر بسیج مرکزی سپاه دزفول نشسته بودم. چند روزی از اعزام نیرو برای عملیات فتح المبین گذشته بود که مردی آشفته و سراسیمه وارد اتاق شد و بدون مقدمه دستش را کشید سمت عکس حضرت امام و مضطرب و هراسان گفت: ببین برادر! به جد این آقا... اگه پسرم رو برنگردونید خونه، خودم و کل خونواده ام رو آتیش می زنم! اول باید قدری برافروختگی اش را به آرامش می رساندیم. در مقابلش بلند شدم و گفتم: پدرجون! اول بیا ...
شناسایی استعدادهای جدید در محافل ادبی کتابخانه های عمومی
به شما دل نبست بانو جان شفا گرفته کسی در رواق بالاسر ضیافت گل و نقاره است بانو جان و باز دست نیاز من و امید برات که قصد زائرتان مشهدست بانو جان شعر سعید مبشر ... و صبح و ظهر و عشا می وزد به خاطر تو خوشا به حال نسیم این همیشه زائر تو به ترجمان جلال تو ایستاده درخت و جویبار زلال اولین مفسر تو فرشتگان خدا روزی از ...
از کلاس های سوادآموزی و آموختن سواد تا معلم شدن... گفتگو با چهره موفق سوادآموزی، ملکه فرهادی معلم رسمی ...
ساله بودم که در کلاس نهضت سوادآموزی شرکت کردم . نحوه برخورد نزدیکان و دوستان و خانواده تان نسبت به با سواد شدن شما چگونه بود و آیا بعد از باسواد شدن تغییر رفتار خاصی را نسبت به خودتان احساس نمودید؟ من حدود 3 سال از بقیه عقب ماندم ولی در مدتی که مدرسه نمی رفتم همه اطرافیانم خیلی غصه میخوردند اما زمانی که در کلاسها شرکت کردم خیلی تشویقم کردند خیلی خوشحال شدن که داشتم درس ...
کتاب های کانون روح بچه ها را بزرگ می کنند
این گونه تعریف کرد: یک روز آخر وقت اداری که داشتم کتاب های برگشتی را در قفسه ها می چیدم و کتاب خانه را مرتب می کردم متوجه شدم یکی از اعضای دختر که منتظر بود بیایند دنبالش خیره نگاهم می کند. چند بار جابجا شدم اما هر بار بیشتر متوجه سنگینی نگاهش شدم. پرسیدم دخترم چیزی شده؟ گفت:خانم شما چند سال دارید؟ گفتم ... سال! گفت: فکر می کنید چند سال عمر می کنید؟ گفتم عمر که دست خداست، اما امیدوارم حداقل به ...