شوهرم همش مردان را به من میچسباند و خستم کرد - روزنامه نوآوران
سایر منابع:
سایر خبرها
نسترن 16 ساله برده کثافت کاری های برادر دوستش بود!
را به جای دیگری ببرد تا پلیس نتواند من را پیدا کند. وقتی دیدم جایی برای پنهان شدن ندارم به ناچار شبانه به شهرم پیش مادرم برگشتم. زمانی که دیدم مادرم در خانه نیست به خانه عمه ام رفتم سپس نزد مادرم که 10سال می شد او را ندیده بودم رفتم و یک ماه پیش او ماندم. حالا دیگر 16ساله شده بودم. وقتی دیدم مادرم با زبان اشاره به من می گویدکه پیش آن ها جایی ندارم مجبور شدم پیش مادربزرگم بروم اما به خاطر اختلاف سلیقه و فاصله سنی زیادی که با هم داشتیم به پیشنهاد یکی از بستگان من را به یک نهاد حمایتی دولتی معرفی کرد و الان هم 4 ماه است که تحت حمایت قرار گرفته ام. ...
دختر 18 ساله ای بودم که به خاطر خماری پیشنهاد شرم آور چند مرد را پذیرفتم و ...!
به گزارش گروه حوادث رکنا، مریم هستم و 18 سال سن دارم، تا کلاس چهارم ابتدایی بیشتر ادامه تحصیل ندادم. پدر و مادرم از اوایل زندگیشان همیشه اختلاف داشتند، و وقتی 11 ساله شدم، مادرم از خانه رفت و بعد از طلاق، پدرم نیز ازدواج کرد. برادران و خواهر ناتنی ام مرا اذیت و آزار می کردند و نمی خواستند من در خانه پدرم زندگی کنم. پدرم هم طرفدار آنها بود و منم سعی می کردم زیاد در خانه حضور نداشته باشم ...
دستگیری قاتلان نزاع مسلحانه طایفه ای در آبادان/ دختر 15 ساله خانواده ثروتمند، طلاهای عمه اش را دزدید/ ...
ناتنی ام به زندگی ادامه دادم تا این که در سن 18سالگی با پسر جوانی به نام حبیب در خیابان آشنا شدم و با او ارتباط برقرار کردم. حبیب جوانی کارگر و زحمت کش بود اما از نظر مالی در سطح پایین جامعه قرار داشت. مدتی بعد ما با یکدیگر ازدواج کردیم و من از این که از شرایط آشفته زندگی با نامادری رها شده بودم خیلی خوشحال بودم اما طولی نکشید که دخالت های پدر و یکی از خواهران ناتنی ام در زندگی ام شروع ...
این دختر بازیچه کثیف مردان بود
ام را از دست دادم و همه آرزوهایم به باد فنا رفت تا این که سال گذشته در صف نانوایی با پرویز آشنا شدم و به صورت تلفنی با یکدیگر ارتباط داشتیم. حدود 2 ماه بعد از این ماجرا پرویز مرا به باغ یکی از دوستانش دعوت کرد و دوباره مورد سوء استفاده قرار گرفتم او قول ازدواج به من داده بود به همین خاطر هم مجبور بودم به خواسته هایش تن بدهم اما چند شب قبل پرویز در نیمه های شب به سراغم آمد و با یکدیگر ...
این زن جوان دور از چشم شوهر،نوزادش را فروخت/ پول آن را پدر و خواهر ناتنی ام گرفتند
کتک کاری و قهر می کشید که در نهایت هم آن ها نتوانستند به این زندگی ادامه بدهند و به ناچار از یکدیگر جدا شدند. این گونه بود که مادرم زندگی جدیدی تشکیل داد و پدرم نیز با زن دیگری ازدواج کرد در این میان من نزد پدرم ماندم و با خواهران ناتنی ام به زندگی ادامه دادم تا این که در سن 18سالگی با پسر جوانی به نام حبیب در خیابان آشنا شدم و با او ارتباط برقرار کردم. حبیب جوانی کارگر و زحمت کش بود ...
درجاده قدیم تن به آزار دادم و..!
تدبیر24 آن ها مرا فریب دادند و سیاه بختم کردند هیچ گاه فکر نمی کردم ماجرای یک دوستی خیابانی به جایی کشیده شود که همه هستی و آینده ام را از دست بدهم با این رسوایی که به بار آمده است نمی دانم چگونه به چشمان پدرم نگاه کنم که شبانه روز زحمت کشید تا من به مدارج علمی بالا برسم و یا چگونه با مادری روبه رو شوم که با هزاران امید و آرزو مرا روانه شهر دیگری کرد تا روزی خوشبختی و سعادت مرا نظاره گر باشد و ...
متهم: نامادری ام من را فریب داد
دستگیر شوی حکم قصاص داری گفت: نه نمی دانستم. شنیده بودم کسانی که مرتکب قتل می شوند حکمشان اعدام است، اما فکر می کردم قتل های خانوادگی فقط زندان دارد. او در آخر گفت: در مدتی که کانون هستم از خانواده ام کسی ملاقاتم نیامده است، اما به خاطر اشتباهی که مرتکب شده ام پشیمان هستم و سعی کردم گذشته ام را جبران کنم. در این سال ها ادامه تحصیل دادم و توانستم دیپلم بگیرم و در کلاس های قرآن شرکت کردم ...
رابطه نامشروع زن جوان با طلبکار شوهرش | ازدواج پنهانی به خیانت انجامید
خواسته همسرم آن ها را فراموش کردم. اما راست می گویند که اگر دعای خیر پدر و مادر پشت سرت نباشد، عاقبت به خیر نمی شوی. در حالی که با کمک های مالی پدر زنم در اوج غرور و پیشرفت بودم، ناگهان ورق زندگی ام برگشت و ورشکسته شدم. به ناچار فرار کردم و به شهر دیگری رفتم. در آنجا زندگی مخفیانه خودم را در حالی گذاشتم. ادامه دادم که همسرم تقاضای طلاق کرد و رفت. روزها و شب های سختی را پشت سر چند روز قبل، سرو کله ...
دردسر وسوسه شیطانی پسر 11ساله برای زن جوان!
.... کودک مذکور که لرزش دستانش کاملا مشهود بود و از زن شاکی می خواست او را ببخشد، ادامه داد: پدرم در یک شرکت کار می کند و من برادری کوچک تر از خودم دارم اما مالک آن شرکت حقوق ماهیانه پدرم را مرتب نمی دهد. به همین خاطر هم مادرم نمی توانست برای برادرم اسباب بازی و برای من کاپشن زمستانی بخرد این موضوع باعث شده بود تا پدر و مادرم دچار مشکلات مالی شوند و گاهی نیز صاحبخانه برای اجاره عقب ...
پدر و پسر جنگ
پایش پر از لخته های خون و دهانش کف کرده بود. دشمن هم در حال پیشروی بود. پدر از سرما رفت توی تنه درخت. من که زور نداشتم پدرم را با پا تکان می دادم. تا صبح همان جاماندیم. از دور نیروهای دشمن را دیدیم که دارند بالای سر بچه ها تیرخلاصی می زنند. چند ساعت بعد پدرم را گذاشتم تا بروم کمک بیاورم. اما انگار او به بازگشت من امید نداشت، چون مدام برایم دست تکان می داد. من آن روز در ارتفاعات گم شدم. تقریبا دو ...
از پسری کوچکتر از خودم باردار شدم
روز بعد فهمیدم که او به خاطر من دست به خودکشی زده است. این موضوع باعث شد تا نظرم درباره او تغییر کند. به همین دلیل به عقد موقت و شرعی با او تن دادم. این در حالی بود که خانواده همسرم به شدت مخالف این ازدواج بودند. چند ماه بعد که به طور ناخواسته باردار شدم فخرالدین به ناچار ازدواج مان را به طور رسمی ثبت کرد و نام من در شناسنامه او قرار گرفت. سه ماه بعد از این ماجرا فرزندم در حالی متولد شد که اختلافات ...
سور وصال پس از 12سال
...> وقتی بزرگتر شدی، سعی نکردی خانواده ات را پیدا کنی؟ همیشه سعی می کردم. از همان روز اولی که گم شدم، تمام تلاشم این بود که خانواده ام را پیدا کنم، اما هیچ آدرسی نداشتم. وقتی با آن پسر آشنا شدم، او کمکم کرد و پیش پلیس رفتیم. حتی چند شب هم در کلانتری ماندم، ولی خانواده ام پیدا نشد. هیچ وقت دست از تلاش برنداشتم. هیچ آدرسی حتی از دوستان و بستگانت هم نداشتی؟ من خیلی بچه بودم. چیزی یادم ...
ناسازگاری و طلاق والدینم عامل اعتیاد به مواد مخدر شد/ از کودکی عاشق نقاشی، منبت کاری و کنده کاری روی چوب ...
زمانی که مادر و پدرم طلاق گرفتند و هرکدام پی زندگی دیگری رفتند من تنها فرزندشان مجبور شدم با مادربزرگم زندگی را سپری کنم. 10 ساله بودم و نمی دانستم به کدام سو باید بروم و به کدام آینده چشم بدوزم وقتی به خود آمدم که سیگار کنج لبم مهمان شده بود و بساط شیره و تریاک هر شب برایم مهیا بود. وی که اکنون متادون مصرف می کند و بارها به علت زورگویی و غیره به زندان روانه شده است در ادامه بیان می کند ...
ازدواج پرماجرای خانم مهندس و کارگر شرکت
. دیگر تحمل این شرایط را ندارم و هیچ چیزی برایم مهم نیست. تنها می خواهم از این زندگی لعنتی خلاص شوم. اوفکر می کند من باید نوکرمادروخانواده اش باشم. درآمد چندانی هم ندارد که بخواهد امور زندگی مان را اداره کند. به همین خاطر مجبورم کارکنم و با درآمدم، چرخ زندگی را هم بچرخانم. اما حالا که بیشتر به خودم آمده ام فهمیده ام چه بلایی سرجوانی و آینده ام آورده ام. ضمن اینکه دل پدر و مادرم را هم ...
گمشده 8 ساله، 20 ساله به خانه برگشت
. بعد از نخستین شب کجا رفتی؟ سوار ماشین شدم تا شاید بتوانم خانه را پیدا کنم اما فهمیدم به کرج رسیده ام. تا حدود 15شبانه روز آواره کوچه و خیابان ها بودم. خیلی ترسیده بودم. دلم برای پدر و مادرم تنگ شده بود. بچه بودم و نمی دانستم قرار است چه اتفاقی برایم بیفتد. گرسنگی و تشنگی عذابم می داد. خیلی سختی کشیدم. در این مدت چطور شکمت را سیر می کردی؟ بعضی از مردم وقتی ...
ارتباط شوم پسر 17 ساله با نامادری اش / مریم از او خواست تا پدرش را بکشد و!+ عکس
کرد مسعود هنگام ارتکاب جرم ماهیت جرم را درک می کرده و به رشد عقلی رسیده بوده است وی در شعبه چهارم دادگاه کیفری یک استان تهران پای میز محاکمه ایستاد. وی گفت: وقتی پدرم با مریم ازدواج کرد خیلی کوچک بودم. من با مریم رابطه خوبی داشتم . اما مریم و پدرم با هم اختلاف داشتند. دعواهای همیشگی آنها کلافه ام کرده بود.به همین خاطر فریب حرف های نامادری ام را خودرم و خام حرف های او شدم. مریم به من قول ...
گفت وگویی بی پرده با اکبر عبدی ؛ مرد هزار چهره سینما
حاتمی گفت، اگر مادر را بغل کنید و ببوسید، موقع نظارت آن صحنه را حذف می کنند. گفتم اجازه بدهید کار دیگری بکنم، نه در تمرین بلکه در زمان فیلمبرداری و برداشت اصلی؛ چون در تمرین ممکن است آن اثری را که باید از دست بدهد و عادی شود. ایشان قبول کردند. در زمان اجرا، پشت در حیاط پنهان شدم که مادر مرا نبیند. بعد که آمد، از پشت چادرش را گرفتم و همان طور بو کردم و سپس آن را رها کردم. چند دقیقه گذشت، متوجه شدم ...
شهاب حسینی چگونه عاشق پریچهر قنبری شد؟ + عکس
.... هرقدر بزرگ تر می شدم، دایره ارتباطاتم گسترش می یافت. درنتیجه به تمایل برخی بچه ها برای انجام کارهای خلاف پی بردم. در آن دوره یکی از بهترین دوستانم را به خاطر اعتیاد به مواد مخدر از دست دادم. شاگرد گوشه گیر کلاس حضور در یک محیط جنگی، دوری از تهران و اکثریت فامیل به انضمام نگرانی هایی که به خاطر شغل مادرم در آنجا متوجه ما بود، باعث شد تا در بازگشت به تهران احساس غریبی کنم و ...
آرزوهای دختر پرنده ایران بعد از شاهکار آسیایی
قهرمان پنجگانه دوومیدانی آسیا گفت: در بازی های آسیایی اینچئون با یک خطای میلیمتری مدال را از دست دادم؛ اما این دوره می خواهم بروم و حقم را بگیرم. به گزارش ورزش سه، بدون شک تک ستاره زنان ایرانی در مسابقات دوومیدانی داخل سالن آسیا سپیده توکلی بود که اولین و آخرین مدال را در بخش زنان برای کشورمان به ارمغان آورد. این دختر 29 ساله که روز اول به مدال نقره پرش ارتفاع رسید، مقابل دوربین ها وعده داد ...
گفت وگوی خواندنی با بانویی که برادر و 2 پسرش از شهدای دفاع مقدس هستند
خوشحالم مادرم از من راضی است. مادرم با رضایت قلبی مرا راهی جبهه کرد. شهدا آدم های عادی بودند، اما سخنان حکیمانه ای می گفتند که سال ها بعد اثرش معلوم می شود. پسران و برادرم اصلاً راجع به آینده حرفی نمی زدند. آرزوی دنیایی نداشتند. تنها آرزویشان دفاع از دین و شهادت بود. تمام هدفشان دفاع از انقلاب اسلامی بود. مجموعه رفتار و گفتار آنها باعث شده بود که حدس بزنم پسرها شهید می شوند. یک روز منزل خواب بودم یک ...
زندگی سخت محمد در آغوش مدینه / چرخ زندگی که با یارانه نمی چرخد
قابل تحمل شده بود. اما خوشی های ما تا 3 ماهگی محمد عامر ادامه داشت تا اینکه یکبار متوجه شدم محمد عامر وقتی در خواب است دچار لرزش های شدید می شود خیلی ترسیده بودم و سریعا با همسرم به پزشک مراجعه کردیم. متخصص اطفال بعد از اینکه پسرمان را معاینه کرد گفت فرزند شما به دلیل فشار زایمان دچار مشکل مغزی و تشنج شده است و مغز مطابق با سن رشد نمی کند. اینجا پایان خوشی یا حتی زندگی مان بود؛ نمی دانستیم در ...
سفر 69هزار کیلومتری با دوچرخه
گرفته بودم و برایم مهم بودم که به اهدافم برسم. من هشت ماه تحت درمان بودم و بعد از هشت ماه زمین خوردم و دوباره همان دستم شکست و مجبور شدم تمریناتم را از اول شروع کنم. از این رو فشار روانی بسیار بالایی بر من وارد شد، اما انگیزه حرکت آنقدر زیاد بود که خیلی راحت چشمانم را روی بی پولی، درد، آسیب فیزیکی و ... بستم و فقط به راهم ادامه دادم، چون فکر می کردم همه چیز پیش روست و چیزی پشت سر نیست و در این ...
دعا می کنم خدا بیاید...
...> چه اتفاقی افتاد که روی ویلچر نشستی؟ از 4سالگی رماتیسم گرفتم و سخت بیمار شدم و کم کم قدرت راه رفتن را از دست دادم. از طرفی تأمین هزینه های بیمارستان خیلی زیاد بود. به خاطر همین از همان دوران تا الان از ویلچر استفاده می کنم. انجام کارهای روزانه برایت سخت است؟ کسی برای انجام کارها کمکت می کند؟ بله، خیلی وقت ها برای انجام کارهای شخصی از مادرم کمک می گیرم. چرا تصمیم گرفتی ...
گفتگو با مرد مجرم، یک هفته قبل از اعدام
مادرش را به بیمارستان برده اند و در راه بیمارستان است، برای تحویل جنس ها نیامد و مجبور شدم خودم سر قرار بروم. راستش آن روز بر خلاف همه روزها دلم آشوب بود. انگار یک گردان سرباز توی دلم رژه می رفتند. سر قرار رفتم و وقتی مواد را تحویل دادم، در حال شمردن پول ها بودم مامورها مرا دستگیر کردند و آنجا بود که فهمیدم همه این ها نقشه ای برای دستگیری من بوده است. همسرت می دانست خلاف می کنی؟ ...
روایت روز آتش در بجنورد عنوان اصلی امروز روزنامه خراسان شمالی
.... ارتفاع لوله تانک ها به قدری بود که ما از پشت دیوار لوله و شعله های آتش را هنگام شلیک می دیدیم. یک روز قرار بود راهپیمایی بزرگی در مشهد انجام شود. همه آماده رفتن بودیم که مادرم اعلام کرد دختران در خانه بمانند و من هم مسئول مراقبت از برادر 10 ساله ام شدم. پدر، مادر، دایی و خانواده اش برای راهپیمایی رفتند و غروب بازگشتند. نیم ساعت قبل از آمدن مادر و پدرم، برادرم از خانه بیرون رفت و من تنها ...
اقدام شوم پسر فوتبالیست با 2 دختر تهرانی در پراید/عکس
... از چند سالگی معتاد Addicted شدی؟ 16 ساله بودم که به مواد مخدر اعتیاد پیدا کردم. درس خواندی؟ تا سوم راهنمایی چرا مدرسه نرفتی؟ در آن دوران به تیم های فوتبال داماش درود و فولاد خوزستان بازی می کردم به همین خاطر مدرسه نمی رفتم و به صورت غیرحضوری امتحان می دادم و بعد از آن نیز دانشجو شدم. چرا فوتبال را ادامه ندادی؟ من از ...
قصه بی پایان
، دیوان حافظ جیبی را ورق می زند و می گوید: بگذار تفالی بزنیم ببینیم نظر حضرت حافظ چیست؟ می خواهم بپرسم نظر حضرت حافظ در مورد چی چیست؟ که مجال نمی دهد و از زبان حافظ می خواند: راهیست راه عشق که هیچش کناره نیست، آن جا جز آن که جان بسپارند چاره نیست، هر گه که دل به عشق دهی خوش دمی بود، در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست. چهار انگشت را لای کتاب می گذارد و آن را می بندد. دست دیگرش را روی دهان می گذارد و ...
روایت تنها زنی که با رهبر داعش مصاحبه کرد
دیوانگی باشد. علی رغم فشار عصبی، مسیرم را ادامه دادم. اگر همه چیز خوب پیش می رفت، اولین زنِ روزنامه نگاری می شدم که با یک فرماندۀ ارشد داعش مصاحبه می کند و زنده می ماند تا ماجرا را تعریف کند. آن روز یکی از روزهای گرم اواخر ماه رمضان بود، و در هتلم در انتاکیه که مشغول تنظیم سؤالات بودم، جین و تی شرت پوشیده بودم. پیش از ترک هتل، یک عبایۀ مشکی پوشیدم، یکی از همان لباس های سنتی خاورمیانه ای که ...
عزتِ شهادت نصیب هرکسی نمی شود
اتفاقی می افتد اما به خود دلداری می دادم. زمانی که به منزل برادر همسرم رسیدم متوجه اعلامیه ها و پارچه های مشکلی شدم و با دقت به عکس های اعلامیه متوجه شدم مسعود به شهادت رسیده است و از آن روز من عروس 3 ساله خانواده داداشیان همواره در تلاش بوده ام دغدغه های شهدا را عملی کنم. اما بعد از شهادت همسرم من مانده ام و وحید 11 ماهه و دختر 22 ماهه ام که حتی مهر پدری را نیز آن گونه که باید احساس نکرده ...
این "شماره ها" منتظر تماس تان هستند!
روغن دارند سرخ می شوند و مدام زیر و روشان می کند از یادش می رود، کفگیر را زمین می گذارد و سمت چادرهای کنار خیابان می رود، دنبال سرش می روم و نزدیک چادرها با دست اشاره می کند آن چادر من است و آن یکی هم چادر پدر و مادرم... مستاجر هستم و خانه ما در زلزله خسارت دید و خانه پدرم و برادرم هم کامل تخریب شد، یک مغازه اجاره کرده بودم آن هم خراب شد. وسایل خانه پدر و برادرم و وسایل مغازه را ...