سایر منابع:
سایر خبرها
از سجاد جویا شود. اما وقتی زنگ خورد همه بچه ها به حیاط مدرسه آمدند غیر از پسرم. از دوستانش که در روستای خودمان زندگی می کنند، پرسیدم سجاد کجاست؟ گفتند خجالت می کشد شما را ببیند رفته خودش را پنهان کرده. من هم بی خبر از حال پسرم نفهمیدم که او در عذاب است و گفتم شاید از من خجالت کشیده که خودش را پنهان کرده. فکر کردم مثل همیشه آخر هفته به خانه می آید و آنجا با او حرف می زنم. مسئولان مدرسه ...
قلک نگاه کرد: لوبیا! برو زودی بیا. لوبیا می خوام چه کار؟ تو که لوبیا پلو دوست نداشتی. ها؟ قلک گفت: وای ننه! تو مکتب به شما چی یاد می دادن؟ لوبیا ها جادویی اند. اما شما که این چیزا رو نمی دونی. لوبیاها را از من می گیری، پرت می کنی تو باغچه . ننه اش گفت: خاک به سرم شد! بچه توپولی ام از دست رفت. قلکم پاک خل شده. به جای آلبالو و گیلاس، چشماش لوبیا می چینه. ای مردم، به دادم برسید ...