سایر منابع:
سایر خبرها
بهترین اشعار طنز عاشقانه اول روضه می رسد از راه قد بلند است و پرده ها کوتاه آه از آنشب که چشم من افتاد پشت پرده به تکه ای از ماه بچه ی هیأتم من و حساس به دو چشم تو و به رنگ سیاه مویت از زیر روسری پیداست دخترِه ...، لا اله الا الله! به ولا الضالین دلم خوش بود با دو نخ موی تو شدم گمراه چشمهایم زبان نمی ...
.آلیس همه جا را دنبال دستکش گشت ولی به جای ان یک شیشه حاوی چند بسکویت پیدا کرد ، بسکویت ها به نظر خوردنی و خوشمزه می آمدند بنابراین بی درنگ یکی از انها را برداشت و خورد ... ناگهان شروع کرد به بزرگ شدن ، بزرگ و بزرگتر و خیلی زود از حجم خانه بزرگتر شد ، دستهایش از پنجره ها و پاهایش از در بیرون زدند .آلیس با خود گفت : ممکن است اگر چیز دیگری پیدا کنم و بخورم دوباره کوچک بشوم . او دستهایش را تا انجا ...
. انگار که سیل آمده بود، خانهشان را برده بود. کوچه پر از آدم بود. هوا کثیف، پر از دود. مردم، همه میگفتند: خدا را شکر، کسی توی خانه نبود! زهرا گریه می کرد، نه از زخم، نه از درد، از غصه گریه میکرد. به فکر جوجه اش بود. با خودش میگفت: موشک به جوجه خورده، حتماً جوجهام مرده. بیچاره! حیوونک!... جوجه ی ناز و کوچک. آن شب، زهرا در خانهی یکی از همسایهها خوابید. تا صبح خوابهای بد دید. تا صبح ...
به خانه اش برگشت شروع کرد به گریه کردن، ناگهان در کلبه به صدا در آمد، دخترک گفت: چه کسی در می زند؟ وقتی در را باز کرد، دید آهوی خال دار و سه خرگوش رنگارنگش آمده اند. دخترک گریه کنان به آن ها گفت: کجا رفته بودید؟ چرا منو تنها گذاشتید؟ من به شما عادت کرده ام. هر کجا می روید من را هم با خودتان ببرید. آهو و خرگوش ها سرشان را تکان دادند. آنان دلشان برای جنگل تنگ شده بود، آن گاه ...
...... شما تا حالا برای من آواز نخواندهاید. میشود برای من آواز بخوانی؟! مامان کلاغه ی بیچاره صدایش مثل صدای همه ی کلاغ های دیگر برای آواز خواندن خوب نبود. اما اصلا دلش نمیخواست که این را به کلاغ کوچولو بگوید. مامان کلاغه نمیدانست باید چه جوابی به جوجه کلاغ بدهد. ناگهان فکری به خاطرش رسید و گفت: بهتر است پیش جغد دانا بروم و از او کمک بگیرم. اما جغد دانا بعد از شنیدن حرف های ...
یاد گرفت و هر کدام از دوستانش گفتند که: حاضریم در ساخت لانه به تو کمک کنیم. و قرار شد روز بعد ساخت لانه را شروع کنند. صبح زود پرنده ها جمع شدند و هر کدام کاری را به عهده گرفتند. یکی شاخه های ریز را جمع کرد، دیگری برگ آورد. یکی بالای درخت مشغول چیدن شاخ و برگ لانه شد. کار ساختن لانه تا عصر طول کشید ولی بالاخره تمام شد. همه ی پرنده ها با این که خیلی خسته بودند اما خوشحال بودند. قارقاری هم از همه ...