. دوباره دور و برش را نگاه می کند و آه می کشد . از دهانش بخار بیرون می آید . می گوید: دو سال پیش پسرم فوت کرد . همون روزایی که تازه فوت کرده بود بی تاب بودم و فقط گریه می کردم و جیغ می کشیدم آخه یه پسرم سال 84 گم شد . اون روزا تنها بودم. از شوهرمم طلاق گرفتم چون خیانت می کرد و معتاد بود. خلاصه همسایه ها هر کاری می کردن من آروم نمی شدم تا یه روز یکیشون اومد گفت رفتم دعانویس و بهم آب دعا ...