نگاهش به صف طولانی و ماسک هایی بود که جابه جا روی صورت کوچک و بزرگ دیده می شد. ، در آن هوای گرم کلاه پسرک که کنار رفت، سر او را دید. بی اختیار دست های کوچکش را به سوی موهایش برد و نفس راحتی کشید. چقدر چشم های پسرک زرد بود. انگار دوست نداشت نگاهش با نگاه کسی تلاقی کند ... ... ادامه خبر