روایت تهیه کننده تلویزیون از ارادت تصویربردار ارمنی به سیدالشهداء - خبرگزاری فارس
روایت تهیه کننده تلویزیون از ارادت تصویربردار ارمنی به سیدالشهداء
سایر منابع:
سایر خبرها
گفتگو با فاطمه فروتن / چهارمین جایزه کتاب سال فارس
آن شب ها پر از بوی نارنج بود و بوی قصه. بچه که بودم، زیاد اهل بازی با هم سن و سال هایم نبودم، دوست داشتم کتاب بخوانم و برای خودم قصه کتاب ها را بازی کنم و نقاشی شان را بکشم. سال ها از آن روزها گذشت. در یکی از روزهای زندگی ام وقتی مادر شده بودم، ناگهان تصمیم گرفتم بنویسم و نوشتم، اول برای بزرگ ترها و بعدش باز هم ناگهان فکر نوشتن برای بچه ها به سرم افتاد و شدم این که هستم. خوب یا بدش را ...
چه کسی مرا در کودکی یتیم کرد؟/ یقین پیرغلام اهل بیت از روضه صحیح برای دردانه سه ساله
مدینه است. تا نام مدینه را شنید، خاطرات زیبای همراهی با پدر در ذهن او آمد. بلافاصله پرسید: عمه! پدرم کجاست؟ فرمود: به سفر رفته. طفل دیگر سخن نگفت، به گوشه خرابه رفته زانوی غم بغل گرفت و با غم و اندوه به خواب رفت. پاسی از شب گذشت. ظاهراً در عالم رؤیا پدر را دید. سراسیمه از خواب بیدار شد، مجدداً سراغ پدر را از عمه گرفت و بهانه جویی نمود، به گونه ای که با صدای ناله و گریه او تمام اهل خرابه به ...
تمام زندگی ام مصطفی بود
می شود، بچه اش می آید به او سر می زند. خوانده بودم وقتی همسری یک جا گیر می کند، شوهرش می آید به او کمک می کند. واقعیت ماجرا اینجاست که من بعد از شهادت مصطفی، اینها را به عینه دیدم و با آن زندگی کردم. بعد از شهادت آقا مصطفی، یکسری چیزها برای خود من روشن شد. ما همیشه شهدا را، قدیس و بزرگ و دست نیافتنی می دانیم ولی من بعد از شهادت آقا مصطفی به این رسیدم که آدمهایی مثل من هم می توانند شهید ...
چهارمین جایزه کتاب سال فارس / گفتگو با محمد محمودی نورآبادی
سال 1365 در نوجوانی عازم جبهه نبرد می شود. دو تن از برادرانش یکی در راه دفاع از وطن و دیگری در راه دفاع ازحریم اهل بیت به شهادت می رسند و او نیز که جبهه های جنگ را در نوجوانی تجربه کرده است راه برادرانش را با نگارش رشادت ها،اخلاص و ایثار شهدا تا اتفاقات و حوادث دفاع مقدس و رشادت های مدافعان حرم همچنان ادامه می دهد. در ابتدای این گفتگو از استاد محمودی درباره چگونگی نویسنده شدنش سوال می کنیم و در پاسخ عنوان داشت: هر هنرمند یا نویسنده ای پشت یک حادثه و اتفاق ناگهان با دنیایی ...
روایت یک بانوی آزاده در دوران اسارت
آن قدر فریاد زدم که یکی از پزشک ها گفت: نیازی نیست که این خانم لباس بیمارستان بپوشد . نزدیک به 20 روز در آن بیمارستان بودم و هر شب عده ای از من بازجویی می کردند و این تصور وجود داشت که نظامی هستم. بعد از نزدیک به 15 روز مرا به بغداد منتقل کردند و به زندان انفرادی بردند. میرشکار گفت: در روزهایی که می گذشت تصمیم به خواندن قرآن گرفتم، اما هیچ چیزی همراهم نبود. یکی از سربازان آنجا شیعه بود و ...
ماجرای 11 دیدار پدر دوقلوهای به هم چسبیده با امام(ره)+تصاویر و فیلم
شدم و گفت که من بچه بادرود هستم و وقتی از دنیا رفتم مرا در کنار پدرم در آستان مقدس آقا علی عباس (ع) به خاک بسپارید. صفائیان از ادامه راه پدر در آینده خبر داد و گفت: وصیت پدر این است که در آستان مقدس آقا علی عباس(ع) مجموعه اتاق هایی برای اسکان زائران بسازیم تا خدمتی به زائران انجام دهیم و با نیازسنجی در منطقه بادرود در خصوص دانشگاه، بیمارستان، مدارس یا سایر موضوعات دیگر قسمتی از سرمایه پدر را در این منطقه هزینه کنیم و امیدوارم با همراهی مسؤولان بتوانیم قدمی برای توسعه شهر برداریم. پایان پیام/ ...
کاوه: خناس ها نمی خواستند کشتی جوانان قهرمان شود/ مرا عامل بی عرضگی خودشان می دانستند
حفظ شود. کاوه که بعد از مسابقات آسیایی، با وجود قهرمانی تیمش در اردن به شدت مورد هجمه قرار گرفته بود، خاطرنشان کرد: امسال خیلی سال سختی بود. با یکسری خناس روبه رو بودم که دوست نداشتند به خاطر من برخی جوان ها بالا بیایند، اما ما کار کردیم و خدا هم خواست که قهرمان شویم. پیش از مسابقات جهانی می دانستم در 3-4 وزن نسبت به سال های گذشته ضعیف تر هستیم ولی هم از لحاظ کار تکنیکی و تاکتیکی و هم از لح ...
رضا زینلی در پرده فراموشی | جای خالی حمایت از یک سفره دار قدیمی
فوتبال خراسان بوده، حالا سفره اش از نان خالی است! رضا زینلی در فوتبال خراسان به رضا قارقار مشهور است و خودش از این نام گذاری خوش حال است. می گوید: یک عمر برای حق بچه های فوتبال خراسان در زمین سروصدا کردم و برای همین به من قارقار می گویند. این لقب را دوست دارم. نقاشی که خانه اش رنگ ندارد خودش را جمع وجور می کند و می گوید: متولد اول تیرماه سال 1331 هستم. بچه محله میدان شهدای مشهد ...
روایت تامل برانگیز راضیه ترکان از رنج و درد زنانی که ناخواسته سقط جنین انجام داده اند | چشم هایش
.... با یک دست یک چغاله بادام دهانم گذاشتم و دست دیگرم را روی شکمم قرار دادم و گفتم: شایدم شاهزاده خانوم. خنده اش تلخ شد. اخم هایش را درهم کشید و گفت: دختر! نه! من یه دختر دارم همون بسه. این بچه باید پسر باشه! ترشی چغاله بادام دلم را زد. لب هایم را جمع کردم. - خیلی لوسی تو از زن قبلی ات دختر داری به من چه!؟ من که دختر ندارم. پیمان شانه هایش را بالا انداخت. همانجا ساز ...
در کودکی با چادر مشکی خیمه می زدیم/ همه می خواهیم کارشناس شویم!
به گزارش خبرنگار مهر ، رسالت بوذری مجری تلویزیون که مهمان برنامه نشان ارادت شبکه دو بود، درباره اولین آشنایی خود با سیدالشهدا (ع) توضیح داد: من خیلی دلم برای امام حسین (ع) سال های کودکی تنگ شده است. ما چند بچه بودیم در کوچه دولّو که چند روز مانده به محرم دنبال یک چادر مشکی بودیم تا جلوی در خانه مادربزرگم ببندیم و یک خیمه درست کنیم و هرسال این کار را می کردیم. حسرت امام حسینی را دارم که ...
اظهارات قاتلی که 6نفر را کشته:حوصله زندان ندارم، اعدامم کنید
هم به همان خونسردی همدستش است، می گوید بین دوستانش به خاطر اینکه خیلی خوب حرف می زند به پروفسور معروف است هرچند فقط تا اول دبیرستان درس خوانده است. او به سه قتل اعتراف کرد. گفت وگو با قاتل چه شد که به قاتل سریالی تبدیل شدی؟ بچه که بودم پدرم راننده کامیون بود و خانواده خوبی داشتم و مادرم همیشه هوایم را داشت. اما خاطره ای در کودکی دارم که مرا به قاتل تبدیل کرد. چه ...
بهزاد نبوی: بیانیه 15 ماده ای خاتمی را مانیفست اصلاحات می دانم /برای تقویت جبهه اصلاحات تلاش خواهم کرد ...
بهزاد نبوی با تاکید بر اینکه بخاطر شرایط جسمانی از ریاست جبهه اصلاحات کناره گیری کرده می گوید؛ در تداوم راه به عنوان عضوی در این جبهه فعال خواهم بود و از هیچ تلاشی برای تقویت آن فروگذار نخواهم کرد. بهزاد نبوی، رئیس پیشین جبهه اصلاحات در یادداشتی نوشت؛ اخیراً مصاحبه اینجانب با مجله آگاهی نو شماره 11 که با تیتر مخالف تفکر انقلابی هستم در کنار مباحثی در مورد جبهه اصلاحات و ...
داریوش سلیمی: قسم می خورم که اشک هایم شو و نمایش نیست
به گزارش ایسنا، داریوش سلیمی در ابتدای صحبت هایش درباره اولین باری که با امام حسین (ع) آشنا شد، توضیح داد: مادرم به شدت مذهبی بود. پدرم هم انسان باخدایی بود اما مادرم به شدت مذهبی بود. خانه مادربزرگم و خاله های مادرم همیشه روضه و سفره برپا بود و تا سنی که مجاز بودم همیشه شرکت می کردم. این عشق به امام حسین(ع) را همیشه با خودمان یدک می کشیدیم. خانه مان در کوچه ای بود به اسم کوچه وزیر نظام در ...
دشمن در جنگ نرم ذهن کودک و نوجوان را هدف قرار داده است
زده و او را به شهادت می ٰرساند. برادر شهید با بیان خاطراتی از مادر گفت: مادرم تعریف می کرد که مهدی بسیار علاقه داشت وارد واحد تخریب شود اما چون مادرم از پا فلج بود به مهدی گفته بود یک جایی برو که آسیب نبینی و دست و پایت را از دست ندهی چون من خودم زمین گیر هستم و نمی توانم از تو مواظبت کنم و شهید مهدی به مادرم قول داده بود وارد گردان تخریب نشود و او گفته بود خیالت راحت و وسط پیشانی خود را ...
پدیده جدید کشتی ایران: با مدد از امام زمان قهرمان جهان شدم
پدرم را از دست دادم و شرایط روحی بدی بر من و خانواده ام حاکم بود، دلم می خواست با مدال طلا هم دل ملت و هم خانواده ام را شاد کنم. حریف آمریکایی شما حریف قدری بود؟ بله،حریف قدری بود اما خیالم راحت بود. رییس فدراسیون زنگ زد، چون کشتی ها را دنبال می کرد و شیوه کشتی را برای من توضیح داد. گفته بودید قبل مسابقه با خدا و امام زمان به اصطلاح بسته بودید؟ بله، من با ...
اعترافات سارق جوان: فقط به اندازه حقوقم دزدی کردم!
ماه را از دست داده بودی؟ ماه قبل حقوقم را نصفه داد، این ماه هم نصفه داد. من هم به اندازه نصف دیگر حقوقم برداشتم. به هر حال این کار دزدی است. من راهی نداشتم، مجبور بودم این طوری پولم را پس بگیرم. پدر نداری؟ نه. پدرم چند سال قبل فوت کرد. مادرم در یک شرکت کار می کند و من هم تابستان کمک خرج مادرم هستم. چند بچه هستید؟ یک خواهر دارم ...
مروری بر زندگینامه سنگر ساز بی سنگر شهید قربانعلی فیلم
مواضع امام خمینی(ره) دفاع می کرد و دیگران هم نظرشان این بود که او کار دست خودش می دهد و سر از زندان ساواک در خواهد آورد. وی اذعان کرد: برادرم با پیروزی انقلاب مثل اکثر آنهایی که برای پیروزی انقلاب اسلامی ایران خون دل خورده بودند، وارد صحنۀ انقلاب شد؛ همان ماههای اول تشکیل جهاد سازندگی به جهاد پیوست؛ هر روز به جهاد گرمسار می رفت و کاری را به عهده می گرفت. برایش خدمت مهم بود نه عنوان. برای ...
عظیمی: می دانستم در فینال دارم چه کار می کنم/ می خواستیم فشار از روی کاوه برداشته شود
فینال کمی استرس داشتم. به هرحال با برد من، قهرمانی تیم ملی مسجل می شد، می دانستم اگر به دنبال مدال جهانی و المپیک هستم، باید این حریفان را راحت ببرم. ضمن اینکه همه می خواستم فشار از روی سرمربی تیم مان برداشته شود. علاوه بر آن، من آن وقت که کاندیدای مسابقه انتخابی با کامران قاسم پور شدم، اعتقادم این بود که قطعاً با صبر کردن همه چیز به دست می آید. اگر عجله کنیم نتیجه مطلوب به دست نمی آید. اگر بلندپروازی ...
آخرین دست نوشته شهید مدافع حرم
یه گزارش گلستان ما؛ شهید محمدرضا شیبانی مجد اعزامی فاضل آباد استان گلستان 15 فروردین 1396 در نبرد با تروریست های تکفیری در راه دفاع از حرم عقیله بنی هاشم حضرت زینب (س) به درجه رفیع شهادت نایل آمد. این شهید مدافع حرم در هنگام شهادت 30 سال سن داشت. وصیت این شهید قبل از آنکه به مأموریت برود نوشته شده است، دست نوشته ای که حرف های زیادی در آن نهفته، اما تنها به بندهایی از آن اشاره می شود ...
سرلشکر سلامی: همچون گذشته فاتح قله های بزرگ خواهیم بود
بنی هاشم را دوست داشته و ارادت دارند و مردم مان هر دیار دوست دارند شبیه کسانی باشند که آن ها را دوست دارند و قلب و دستان اردبیلی ها هم در طول تاریخ سرنوشت الهی شبیه حضرت عباس(ع) داشته است. وی گفت: مردمان اردبیل فداکاری های بسیار بزرگ و تاریخی برای اتحاد ایران و گسترش شیعه در کشورمان کردند که در این راه سرها و دست های بسیاری را فدا کردند و اردبیل سرزمین سرهای بریده است. ...
قاتلی که 6نفر را سریالی کشته: حوصله زندان ندارم، اعدامم کنید
تبدیل شدی؟ بچه که بودم پدرم راننده کامیون بود و خانواده خوبی داشتم و مادرم همیشه هوایم را داشت. اما خاطره ای در کودکی دارم که مرا به قاتل تبدیل کرد. چه خاطره ای داری؟ یک بار با پدرم سوار کامیون بودیم که دو راهزن با اسلحه و چاقو به ما زدند، آنقدر ترسیده بودم که هنوز چهره آن ها را به خاطر دارم بعد از آن حادثه بی خواب شدم و تمرکز نداشتم. من در تمام قتل هایی که مرتکب شدم ...
جست و جوی آسمان در غربت
...> در کل شب ها برای بازدید از میدان های مین به همراه بچه ها می رفتم. آن زمان مین روبی با دست بود، بعد از جنگ این کار با دستگاه انجام می شد. بچه ها با دست یک سیخی می زدند و هرجا سفت بود مشخص می شد که مین هست. خاطره ای از جبهه برایمان تعریف کنید. یکی از صحنه های تلخ جبهه زمانی بود که رزمندگان به شهادت می رسیدند. یکی از بچه های بندرعباس به نام عباس که سُنی مذهب بود. در عملیات می گفت شهید می ...
قهرمانی در لیگ برتر، آرزوی ستاره ژاپنی لیورپول
... بله. وقتی بچه بودم اغلب با پدرم بازی های لیگ برتر را تماشا می کردم. استیون جرارد را دوست داشتم و اغلب نحوه بازی او را با دقت تماشا می کردم. واکنش خانواده و دوستان شما در ژاپن چگونه بوده است؟ هنوز برای پدر و مادرم پیام نفرستاده ام اما آنها باید خیلی خوشحال باشند. چقدر انگیزه دارید که از این فرصت در لیورپول نهایت استفاده را ببرید؟ در واقع زمانی که ...
وجود ابوترابی تحمل اسارت را برایمان آسان می کرد/ وقتی رسیدیم ایران سر بر سجده شکر گذاشتیم
به نام قادسیه صدام ، 22 مهرماه سال 1359 اسیر شدم. من در خسرو آباد آبادان ستاد مبارزه با قاچاق بودم که از ما خواستند به عنوان مامور به خرمشهر برویم. من نیز داوطلب شده و پس از اینکه به مسجد خرمشهر آمدیم، ما را از آنجا تقسیم کردند. در واقع در سه جبهه پلیس راه، راه آهن و گمرک نیاز به نیرو داشتند که من در پلیس راه مشغول شدم. زمانی که به آنجا رسیدیم از تاریخ 17مهرماه تا 22 مهر درگیر بودیم که من ظهر روز ...
مادر بزرگم می گفت دست هایم مانند دست های حضرت ابوالفضل (ع) بلند است
می فرستند. این اتفاق واقعا ارزشمند است. امیدوارم این عزیزان با ارباب شان مهشور شوند و ثوابش به آنها برسد. او در زمینه اینکه یکی از بزرگ ترین سرمایه های یک والیبالیست دست هایش است درباره چگونگی مواجه یک والیبالیست با حضرت عباس (ع) گفت: من ارادت ویژه به حضرت عباس (ع) دارم. چون به طور کلی ما ترک ها به ایشان ارادت ویژه ای داریم. خدا مادربزرگم را رحمت کند. تاسوعا که می شد چون قدم از باقی هم ...
خاطرات دوران اسارت یک آزاده؛ از خشونت های بعثی ها تا حال معنوی اسرا
هم خود ما را به اسارت بردند و از اینجا یعنی 23 مهرماه سال 1359 همان روزی که خرمشهر سقوط کرد اسارت بنده هم شروع شد و ما را به دارخوین بردند. ما را به اتاقی که چند خواهر نیز به اسارت گرفته بودند منتقل کردند، یکی از این خواهران 16ساله بود که در جاده ماهشهر آبادان، وقتی می خواسته بچه های یتیم را به شیراز ببرد در راه برگشت اسیر می شود. ما را یک شب بیشتر آنجا نگه نداشتند، از آنجا ما را به ...
فقط یک نام از این محله سالخورده باقی مانده
. بخشی از همین بازارچه کوچک به صورت دالان کوچکی مسقف شده و چهره بسیار زیبایی به بازارچه بخشیده بود که امروز چیزی از آن باقی نمانده است. کنار بازارچه سقاخانه هاشم آباد قرار داشت. به گفته قدیمی ها اغلب تکه نانی را هنگام شب در سقاخانه می گذاشتند تا اگر در راه مانده ای از آنجا عبور کرد با خوردن آن نان و آبی که از سقاخانه می نوشید جان تازه ای بگیرد. در کنار بازارچه، حمام اسلام پناه قرارداشت که ...
روایت طراح قتل های سریالی راننده های مسافرکش
انسان بیگناه را گرفته اید، عذاب وجدان نداری؟ مگر می شود نداشته باشم. من مشکل روحی و روانی دارم؛ حتی بارها نزد روانپزشک رفته بودم. چون نمی توانستم گریه کنم و خوب بخوابم. راستش بچه که بودم پدرم راننده کامیون بود و من هر ازگاهی همراه او می رفتم. یک روز دو نفر که یکی از آنها جوان و دیگری میانسال بود به سمتمان هجوم آوردند. مهاجمان که راهزنان جاده ای بودند اسلحه و چاقو داشتند که من هر لحظه ...
خاطرات انقلاب وجنگ محمود امینی چاپ شد/کتاب جدید حسین بهزاد آمد
...، سریع خودتان را برسانید. من هم هرچه گشتم، جایی را جز کنار بچه های اطلاعات عملیات در پاسگاه خاتمی پیدا نکردم. با بی سیم چی خودم و پیک های گردان درون همان پاسگاه منتظر تماس حاج همت ماندم. تا موقع نماز صبح خبری نشد. آماده خواندن نماز بودم؛ که پیک فرماندهی لشکر آمد و به من گفت: کجا هستی، همت دربه در دارد دنبال شما می گردد. گفتم: من به حاجی گفته بودم که کجا هستم. البته بر همین مبنا حاجی پیک خودش را ...