روایت تهیه کننده تلویزیون از ارادت تصویربردار ارمنی به سیدالشهداء
سایر منابع:
سایر خبرها
ماجرای شفاگرفتن دختر سه ساله کارگردان های پاور از حضرت عباس(ع)
، هر سال به نوعی در عزاداری ها مشارکت می کردیم و ارادت خودمان را نشان می دادیم، البته 15 سال است از فضای شهرستان فاصله گرفته ام و محرم امسال با حسرت از آن یاد می کردم. محمدپور درباره اینکه "به کدام یک از اهل بیت علیهم السلام بیشتر وصل هستی؟"، گفت: به حضرت عباس(ع) وصل هستم، اتفاقاً همین چند روز پیش حاجتی از او گرفتم، دختر کوچک سه ساله ام چند ماهی بود بیمار می شد و چند بار او را در ...
روایت جالب ترک تحصیل مداح مشهور!
که در این زمینه استعداد دارم. در کودکی سه نفر بودیم که به نوحه خوانی علاقه داشتیم، اما وقتی به سن تکلیف رسیدیم آن دو نفر صدایشان عوض شد و رفتند سراغ کار دیگر، اما اهل بیت به من توجه داشتند و ادامه دادم. داستان نوحه خوانی در مدرسه از سر علاقه به مداحی برای اهل بیت، در هر مکان و زمانی آماده مداحی بودم، در همان دوران کودکی وقتی در مدرسه بودم، یک روز بچه ها گفتند که نوحه اصغر ...
در کودکی با چادر مشکی خیمه می زدیم/ همه می خواهیم کارشناس شویم!
به گزارش خبرنگار مهر ، رسالت بوذری مجری تلویزیون که مهمان برنامه نشان ارادت شبکه دو بود، درباره اولین آشنایی خود با سیدالشهدا (ع) توضیح داد: من خیلی دلم برای امام حسین (ع) سال های کودکی تنگ شده است. ما چند بچه بودیم در کوچه دولّو که چند روز مانده به محرم دنبال یک چادر مشکی بودیم تا جلوی در خانه مادربزرگم ببندیم و یک خیمه درست کنیم و هرسال این کار را می کردیم. حسرت امام حسینی را دارم که ...
وصیت شهید محسن وزوایی| امیدوارم جنازه ام کمکی برای اسلام باشد
اجرا شود منتهی سعی شود این مقدار محدودی که دارم در جهت کمک به جنگ و امور اسلام اختصاص داده شود. در ضمن اگر نتوانستید جنازه ام را به عقب بیاورید آنرا به روی مین های دشمن بیندازید تا اقلا جنازه من کمکی به اسلام کرده باشد. انشاءالله و من الله التوفیق 1360/12/26 ساعت یازده شب جبهه بلد - دزفول ...
همه بانی سفره احسان امام حسین(ع) هستند | آشپزی مجالس حسینی میراث پدری ماست
خواندنی تهران را اینجا دنبال کنید پدرم، حاج محمد علی، مردی بسیار مؤمن و مقید به حضور در مساجد و محافل مذهبی بود. خدابیامرز عضو ثابت حسینیه اشکذری ها بود و آنجا هر کمک مادی و معنوی که از دستش بر می آمد، انجام می داد. من هم از نوجوانی همراهش بودم و آرام آرام به خدمت در مراسم عزاداری امام حسین(ع) علاقه مند شدم. با همان سن کم همراه پدرم به آشپزخانه حسینیه می رفتم و کارهایی را که از یک بچه ...
چه کسی مرا در کودکی یتیم کرد؟/ یقین پیرغلام اهل بیت از روضه صحیح برای دردانه سه ساله
مدینه است. تا نام مدینه را شنید، خاطرات زیبای همراهی با پدر در ذهن او آمد. بلافاصله پرسید: عمه! پدرم کجاست؟ فرمود: به سفر رفته. طفل دیگر سخن نگفت، به گوشه خرابه رفته زانوی غم بغل گرفت و با غم و اندوه به خواب رفت. پاسی از شب گذشت. ظاهراً در عالم رؤیا پدر را دید. سراسیمه از خواب بیدار شد، مجدداً سراغ پدر را از عمه گرفت و بهانه جویی نمود، به گونه ای که با صدای ناله و گریه او تمام اهل خرابه به ...
کاوه: خناس ها نمی خواستند کشتی جوانان قهرمان شود/ مرا عامل بی عرضگی خودشان می دانستند
حفظ شود. کاوه که بعد از مسابقات آسیایی، با وجود قهرمانی تیمش در اردن به شدت مورد هجمه قرار گرفته بود، خاطرنشان کرد: امسال خیلی سال سختی بود. با یکسری خناس روبه رو بودم که دوست نداشتند به خاطر من برخی جوان ها بالا بیایند، اما ما کار کردیم و خدا هم خواست که قهرمان شویم. پیش از مسابقات جهانی می دانستم در 3-4 وزن نسبت به سال های گذشته ضعیف تر هستیم ولی هم از لحاظ کار تکنیکی و تاکتیکی و هم از لح ...
ماجرای 11 دیدار پدر دوقلوهای به هم چسبیده با امام(ره)+تصاویر
که من بچه بادرود هستم و وقتی از دنیا رفتم مرا در کنار پدرم در آستان مقدس آقا علی عباس (ع) به خاک بسپارید. صفائیان از ادامه راه پدر در آینده خبر داد و گفت: وصیت پدر این است که در آستان مقدس آقا علی عباس(ع) مجموعه اتاق هایی برای اسکان زائران بسازیم تا خدمتی به زائران انجام دهیم و با نیازسنجی در منطقه بادرود در خصوص دانشگاه، بیمارستان، مدارس یا سایر موضوعات دیگر قسمتی از سرمایه پدر را در این منطقه هزینه کنیم و امیدوارم با همراهی مسؤولان بتوانیم قدمی برای توسعه شهر برداریم. ...
گفتگو با فاطمه فروتن / چهارمین جایزه کتاب سال فارس
آن شب ها پر از بوی نارنج بود و بوی قصه. بچه که بودم، زیاد اهل بازی با هم سن و سال هایم نبودم، دوست داشتم کتاب بخوانم و برای خودم قصه کتاب ها را بازی کنم و نقاشی شان را بکشم. سال ها از آن روزها گذشت. در یکی از روزهای زندگی ام وقتی مادر شده بودم، ناگهان تصمیم گرفتم بنویسم و نوشتم، اول برای بزرگ ترها و بعدش باز هم ناگهان فکر نوشتن برای بچه ها به سرم افتاد و شدم این که هستم. خوب یا بدش را ...
تمام زندگی ام مصطفی بود
می شود، بچه اش می آید به او سر می زند. خوانده بودم وقتی همسری یک جا گیر می کند، شوهرش می آید به او کمک می کند. واقعیت ماجرا اینجاست که من بعد از شهادت مصطفی، اینها را به عینه دیدم و با آن زندگی کردم. بعد از شهادت آقا مصطفی، یکسری چیزها برای خود من روشن شد. ما همیشه شهدا را، قدیس و بزرگ و دست نیافتنی می دانیم ولی من بعد از شهادت آقا مصطفی به این رسیدم که آدمهایی مثل من هم می توانند شهید ...
بهزاد نبوی: بیانیه 15 ماده ای خاتمی را مانیفست اصلاحات می دانم /برای تقویت جبهه اصلاحات تلاش خواهم کرد ...
بهزاد نبوی با تاکید بر اینکه بخاطر شرایط جسمانی از ریاست جبهه اصلاحات کناره گیری کرده می گوید؛ در تداوم راه به عنوان عضوی در این جبهه فعال خواهم بود و از هیچ تلاشی برای تقویت آن فروگذار نخواهم کرد. بهزاد نبوی، رئیس پیشین جبهه اصلاحات در یادداشتی نوشت؛ اخیراً مصاحبه اینجانب با مجله آگاهی نو شماره 11 که با تیتر مخالف تفکر انقلابی هستم در کنار مباحثی در مورد جبهه اصلاحات و ...
ملاک حقانیت، همخوانی رفتار و گفتار افراد با منویات مقام معظم رهبری است
کتاب برای حضار معرفی شد. وی در این نشست اظهار کرد: پیروز واقعی دفاع مقدس مادران هستند، چون آنها فرزندانی پرورش دادند که در زمان نیاز بدون هیچ چشم داشتی برای دفاع از خاک و ناموس به جبهه های جنگ شتافتند. من یکساله بودم که پدرم شهید شد و هیچ خاطره ای از او ندارم. با نوشتن این کتاب گویی دوباره با پدرم زندگی کردم. این کتاب روایتی شورانگیز از زندگی و عاشقانه های پدر و مادرم است. پدر در زمانی عاشق شد و عاشقانه زندگی کرد که مردسالاری در جامعه حاکم بود. با نوشتن این کتاب برای اولین بار صورت پدرم را در خواب دیدم. ...
آموزش با نون اضافه
کلاس را در برگرفت. نمی دانم چقدر منتظرشان گذاشتم تا ببینند من چه برخوردی خواهم کرد.اما بدون آنکه حرفی از رفتارشان بزنم، آرام و شمرده خودم رامعرفی کردم. این منش و رفتار را مدیون پدرم هستم .ازاویاد گرفته بودم درمواجهه با چنین رفتارهایی واکنش های سریع و هیجانی نداشته باشم. جلوی تخته رفتم که نامم را با گچ روی آن بنویسم.یکی از بچه ها گفت خانم گچ داخل کشوی میز شماست.جلوی میزم در ...
باید همسایه مسجد باشیم
هر خانه ای حتماً باید صدای روضه باشد. من نیز در این فضا پرورش می یافتم. البته اهل روضه و امام حسینی بودن در آن زمان کار آسانی نبود. شش ساله بودم که یک روز حاج فرج خیلی ناراحت به خانه آمد. ساعت ها در شهربانی محله هاشمی معطل شده بود و از این موضوع عصبانی و به هم ریخته بود. برای برگزاری روضه هفتگی مان باید تعهدنامه بلندبالایی را امضا می کرد و از صبح تا بعدازظهر حسابی سین جیم شده بود. زمان ...
رضا زینلی در پرده فراموشی | جای خالی حمایت از یک سفره دار قدیمی
فوتبال خراسان بوده، حالا سفره اش از نان خالی است! رضا زینلی در فوتبال خراسان به رضا قارقار مشهور است و خودش از این نام گذاری خوش حال است. می گوید: یک عمر برای حق بچه های فوتبال خراسان در زمین سروصدا کردم و برای همین به من قارقار می گویند. این لقب را دوست دارم. نقاشی که خانه اش رنگ ندارد خودش را جمع وجور می کند و می گوید: متولد اول تیرماه سال 1331 هستم. بچه محله میدان شهدای مشهد ...
روایت تامل برانگیز راضیه ترکان از رنج و درد زنانی که ناخواسته سقط جنین انجام داده اند | چشم هایش
.... با یک دست یک چغاله بادام دهانم گذاشتم و دست دیگرم را روی شکمم قرار دادم و گفتم: شایدم شاهزاده خانوم. خنده اش تلخ شد. اخم هایش را درهم کشید و گفت: دختر! نه! من یه دختر دارم همون بسه. این بچه باید پسر باشه! ترشی چغاله بادام دلم را زد. لب هایم را جمع کردم. - خیلی لوسی تو از زن قبلی ات دختر داری به من چه!؟ من که دختر ندارم. پیمان شانه هایش را بالا انداخت. همانجا ساز ...
خاطره مهران مهام از شفا گرفتن از امام حسین(ع) در کودکی
دانلود فیلم خاطره مهران مهام از شفا گرفتنش در کودکی
داریوش سلیمی: قسم می خورم که اشک هایم شو و نمایش نیست
به گزارش ایسنا، داریوش سلیمی در ابتدای صحبت هایش درباره اولین باری که با امام حسین (ع) آشنا شد، توضیح داد: مادرم به شدت مذهبی بود. پدرم هم انسان باخدایی بود اما مادرم به شدت مذهبی بود. خانه مادربزرگم و خاله های مادرم همیشه روضه و سفره برپا بود و تا سنی که مجاز بودم همیشه شرکت می کردم. این عشق به امام حسین(ع) را همیشه با خودمان یدک می کشیدیم. خانه مان در کوچه ای بود به اسم کوچه وزیر نظام در ...
بهنام محمودی بازیکن سابق تیم ملی والیبال اهل شهر میانه: مادر بزرگم می گفت دست هایم مانند دست های حضرت ...
گذارند و می فرستند. این اتفاق واقعا ارزشمند است. امیدوارم این عزیزان با ارباب شان مهشور شوند و ثوابش به آنها برسد. او در زمینه اینکه یکی از بزرگ ترین سرمایه های یک والیبالیست دست هایش است درباره چگونگی مواجه یک والیبالیست با حضرت عباس (ع) گفت: من ارادت ویژه به حضرت عباس (ع) دارم. چون به طور کلی ما ترک ها به ایشان ارادت ویژه ای داریم. خدا مادربزرگم را رحمت کند. تاسوعا که می شد چون قدم از ...
دشمن در جنگ نرم ذهن کودک و نوجوان را هدف قرار داده است
بیان خاطراتی از مادر گفت: مادرم تعریف می کرد که مهدی بسیار علاقه داشت وارد واحد تخریب شود اما چون مادرم از پا فلج بود به مهدی گفته بود یک جایی برو که آسیب نبینی و دست و پایت را از دست ندهی چون من خودم زمین گیر هستم و نمی توانم از تو مواظبت کنم و شهید مهدی به مادرم قول داده بود وارد گردان تخریب نشود و او گفته بود خیالت راحت و وسط پیشانی خود را نشان داده بود که من از اینجا تیر می خورم و برای شما زحمت ...
پدیده جدید کشتی ایران: با مدد از امام زمان قهرمان جهان شدم
پدرم را از دست دادم و شرایط روحی بدی بر من و خانواده ام حاکم بود، دلم می خواست با مدال طلا هم دل ملت و هم خانواده ام را شاد کنم. حریف آمریکایی شما حریف قدری بود؟ بله،حریف قدری بود اما خیالم راحت بود. رییس فدراسیون زنگ زد، چون کشتی ها را دنبال می کرد و شیوه کشتی را برای من توضیح داد. گفته بودید قبل مسابقه با خدا و امام زمان به اصطلاح بسته بودید؟ بله، من با ...
قاتلی که 6نفر را سریالی کشته: حوصله زندان ندارم، اعدامم کنید
تبدیل شدی؟ بچه که بودم پدرم راننده کامیون بود و خانواده خوبی داشتم و مادرم همیشه هوایم را داشت. اما خاطره ای در کودکی دارم که مرا به قاتل تبدیل کرد. چه خاطره ای داری؟ یک بار با پدرم سوار کامیون بودیم که دو راهزن با اسلحه و چاقو به ما زدند، آنقدر ترسیده بودم که هنوز چهره آن ها را به خاطر دارم بعد از آن حادثه بی خواب شدم و تمرکز نداشتم. من در تمام قتل هایی که مرتکب شدم ...
وجود ابوترابی تحمل اسارت را برایمان آسان می کرد/ وقتی رسیدیم ایران سر بر سجده شکر گذاشتیم
به نام قادسیه صدام ، 22 مهرماه سال 1359 اسیر شدم. من در خسرو آباد آبادان ستاد مبارزه با قاچاق بودم که از ما خواستند به عنوان مامور به خرمشهر برویم. من نیز داوطلب شده و پس از اینکه به مسجد خرمشهر آمدیم، ما را از آنجا تقسیم کردند. در واقع در سه جبهه پلیس راه، راه آهن و گمرک نیاز به نیرو داشتند که من در پلیس راه مشغول شدم. زمانی که به آنجا رسیدیم از تاریخ 17مهرماه تا 22 مهر درگیر بودیم که من ظهر روز ...
خاطرات دوران اسارت یک آزاده؛ از خشونت های بعثی ها تا حال معنوی اسرا
هم خود ما را به اسارت بردند و از اینجا یعنی 23 مهرماه سال 1359 همان روزی که خرمشهر سقوط کرد اسارت بنده هم شروع شد و ما را به دارخوین بردند. ما را به اتاقی که چند خواهر نیز به اسارت گرفته بودند منتقل کردند، یکی از این خواهران 16ساله بود که در جاده ماهشهر آبادان، وقتی می خواسته بچه های یتیم را به شیراز ببرد در راه برگشت اسیر می شود. ما را یک شب بیشتر آنجا نگه نداشتند، از آنجا ما را به ...
عظیمی: می دانستم در فینال دارم چه کار می کنم/ می خواستیم فشار از روی کاوه برداشته شود
فینال کمی استرس داشتم. به هرحال با برد من، قهرمانی تیم ملی مسجل می شد، می دانستم اگر به دنبال مدال جهانی و المپیک هستم، باید این حریفان را راحت ببرم. ضمن اینکه همه می خواستم فشار از روی سرمربی تیم مان برداشته شود. علاوه بر آن، من آن وقت که کاندیدای مسابقه انتخابی با کامران قاسم پور شدم، اعتقادم این بود که قطعاً با صبر کردن همه چیز به دست می آید. اگر عجله کنیم نتیجه مطلوب به دست نمی آید. اگر بلندپروازی ...
روایت طراح قتل های سریالی راننده های مسافرکش
انسان بیگناه را گرفته اید، عذاب وجدان نداری؟ مگر می شود نداشته باشم. من مشکل روحی و روانی دارم؛ حتی بارها نزد روانپزشک رفته بودم. چون نمی توانستم گریه کنم و خوب بخوابم. راستش بچه که بودم پدرم راننده کامیون بود و من هر ازگاهی همراه او می رفتم. یک روز دو نفر که یکی از آنها جوان و دیگری میانسال بود به سمتمان هجوم آوردند. مهاجمان که راهزنان جاده ای بودند اسلحه و چاقو داشتند که من هر لحظه ...
جست و جوی آسمان در غربت
...> در کل شب ها برای بازدید از میدان های مین به همراه بچه ها می رفتم. آن زمان مین روبی با دست بود، بعد از جنگ این کار با دستگاه انجام می شد. بچه ها با دست یک سیخی می زدند و هرجا سفت بود مشخص می شد که مین هست. خاطره ای از جبهه برایمان تعریف کنید. یکی از صحنه های تلخ جبهه زمانی بود که رزمندگان به شهادت می رسیدند. یکی از بچه های بندرعباس به نام عباس که سُنی مذهب بود. در عملیات می گفت شهید می ...