سایر منابع:
سایر خبرها
خداداد عزیزی از روحانی و ظریف چه خواست؟
ماجرا نشدم. سال هاست که با مهدی زندگی می کنم ولی فقط چند ماهه که متوجه این قضیه شدم. مهدی زندگی جالبی داره و چیزی که باعث می شه اونو خیلی دوست داشته باشم اینه که به شدت به پدر و مادرش رسیدگی می کنه. من واجبات و چیزهایی که باید انجام بدم رو انجام می دم ولی این قدر خوب نشدم که بتونم به مستحبات برسم. من اگه درمورد مهدی صحبت کردم، فقط خواستم به شما بگم که یه نفر مثل اون تا این حد سالم زندگی می کنه و ...
بسته خبری از جدال به یاد ماندنی خرس و لئوناردو دی کاپریو، در "از گور برگشته": چطور این صحنه ساخته شد؟+ ...
. من در طول فیلم دیالوگ های بسیار کمی داشتم، اگر بخواهم دقیق تر بگویم، تقریبا هیچ دیالوگی نداشتم. من به این مسئله به صورت یک چالش جذاب نگاه کردم چون پیش از این من نقش شخصیت های خیلی حرافی را بر عهده داشتم. قسمت اعظم این نقش آفرینی، مربوط می شد به آمادگی قبلی که برای نقش به دست آورده بودم اما من به صورت غریزی به محیط هم واکنش نشان می دادم و باید تلاش وی برای بقا و عطشش برای انتقام را، که جریان اصلی ...
نقل قول های پسابرجامی
: اوه اوه اوه. فک کردم خصوصی برات میاد. بابا این فرانسوا اولاند گفت توییتر باز کن، بهترِ فیس بوکه. تازه ساختم، بلد نیستم. الان پاکش می کنم پیام رو. واااای ببین 5000 تا لایک خورده، 2000 تا هم کامنت اومده. موگرینی: خاک تو اون سرت کنن. آبروم رو بردی. با اون قیافه ات. حالا جواب بان کی مون رو چی بدم؟ بفهمه دیگه نمیذاره دیرتر از 9 شب برگردم سازمان ملل. حالا ببین کیا کامنت گذاشتن؟ آشنا نباشن؟ چی ...
شوخی های جالب شبکه های اجتماعی (216)
عکس یهویی نفهمیدم. ینی یهویی گوشیتو در میاری, یهو دوربینشو باز میکنی, یهو میزاری رو سلفی, بعد میبینی ای دل غافل یهو از خودت عکس گرفتی. 28. یه بار سوار تاکسی شدم تا نشستم قبل از حرفی گفتم "آره" راننده گفت: ترم چند؟؟؟ ینی میخوام بگم این سوال "دانشجویی؟" دَرِشون نهادینه شده. 29. بیلبورد زدن که ترک سیگار میتونه مهمترین اتفاق زندگیتون باشه، خب گند بخوره تو اون زندگی ...
فرهنگ در رسانه
جمع کردن سفره غذا بود. من هم که منتظر فرصت برای فرار بودم وقتی دیدم که دست تنهاست به کمکش رفتم و داشتیم سفره ها را بیرون می بردیم که دیدم یک نفر به سرعت جلو آمد و گفت: آقا شما چرا؟! منم سینه ای صاف کردم که بگویم ما اصولا فیلمساز متواضعی هستیم! که دیدم روی صحبت طرف با اون آقای سپید مو بوده و من سنگ روی یخ شدم! خلاصه کار تمام شد و من هم با آقای سپید مو شروع به صحبت کردم و سوالاتی مثل شغلتون چیه ...
کارهای دست نیافتنی هنوز در چنته دارم
*نریمان چند وقتِ مصاحبه و گفتگوی مطبوعاتی نداشتی؟ **می تونم به جرآت بگویم چند سالی به طور مُدام گفتگو نکردم و تصمیم هم داشتم که تا مدتها گفتگو نکنم.خیلی اتفاقات ریز و درشت پیش آمد که باعث این شد که نخواستم گفتگو کنم. *علت این گفتگو نکردن و سکوت کامل خبری این همه مدت؟دلخوری یا شاید هم کم کاری؟ **کم کاری نه!دلخوری از دست بعضی از این به اصطلاح دوستان مطبوعاتی.این که میگم مثلاً دوستان چون واقعاً مثلاً دوست هستند.هفت هشت سال پیش متأسفانه یک از همین مثلاً دوستان گفتگویی را از من چاپ کرد و تیتری را از من زد که به هیچ عنوان نه در مصاحبه از آن حرف زده بودیم و نه واقعی بود و همان تیتر غلط تبدیل شد به یک شایعه و مشکلات پشت مشکلات و چند سالی من را از زندگی و کار عقب انداخت.هر چند که تمام شد اما خاطره تلخش همیشه با من هست. *خُب برسیم به پروژه طول و دراز "خاطره ها" از کجا و کی شروع کردی و کی تمام شد؟ **طرح و ایده آلبوم "خاطره ها" از روزی شروع شد که بعد ا ...
حاج سعید هیچ طلبی از هیچ کس نداشت
بردیم که دیدم یک نفر به سرعت جلو آمد و گفت: آقا شما چرا!؟ منم سینه ای صاف کردم که بگویم ما اصولا فیلمساز متواضعی هستیم! که دیدم روی صحبت طرف با اون آقای سپید مو بوده و من سنگ روی یخ شدم! خلاصه کار تمام شد و من هم با آقای سپید مو شروع به صحبت کردم و سئوالاتی مثل شغلتون چیه؟ وضع آبادان چرا اینطوریه؟ و... پرسیدم و گرم صحبت بودیم که حبیب احمدزاده آمد و من بهش گفتم حبیب این دوستمون دست تنها تمام کارها را ...
روبانی که برای بچه ها هم قرمز است
نشان می دهد و این را می توان در صدایی که بدش نمی آید بم به نظر برسد و رفتار حمایت گرایانه ای که با مادرش دارد، به وضوح دید. امیر می گوید: مامانم همش قرص می خوره و با هم جلسه هایی می رفتیم که تو این جلسه ها اون علامت قرمزه بود (روبان قرمز). من از همون جا فهمیدم مامانم مریضه. حالا هم وقتی مامانم حالش بد می شه می رم بالا سرش، براش دارو می خرم، غذا درست می کنم. تازه وقتی هم تب داره پاشویه اش هم می کنم و ...
خاطرات جذاب "مجتهد " از آغاز جنگ و مجروحیتش
. گفتم چی؟ وای اگه اینها می آ مدن، طوری بودکه آن طرف فضای باز بود وگمرک می شد. کوچه ها را که کمی می رفتی جلو باغ بود و نخلستان. نخل های خرما. بچه گفت: دارن از اونجا میان تو. گفتم جدی؟ گفتم: بریم ببینیم این ها از کجا میان؟ رفتیم به آخرین خانه که رسیدیم ، ایستادیم نگاه کردیم نخلستان بود، بعد دیدیم بله. عراقی ها بایک هیکل هایی، با لباس های مخصوص دارند می آیند جلو. گفتیم چکار کنیم؟ حالا ...
آغاز دور جدید معافیت سربازی/ موج دوم آنفلوانزا از راه می رسد/ عربستان طرح بغداد برای رفع تنش ها با ایران ...
تقریبا همه رد شد ن. گفتم: خب پس چرا تبریک میگی؟ گفت: برجام رو تبریک عرض می کنم. آقای بذرپاش هم آمد و شیرینی تعارف کرد و گفت: آقا خیلییی تبریک میگم. گفتم: چه عجب! وطن امروزی ها هم بالاخره از برجام خوشحال شد ن. چی شد ه؟ فهمید ین بد بینی تون نابجا بود اومد ین برای عذرخواهی تبریک؟ قیافه اش د ر هم رفت و گفت: صد بار گفتم اسم این برجام لامصب رو جلوی من نیارید اوقاتم رو تلخ نکنید . اه! گفتم: خب حالا چرا ...
به صرف دوچرخه
، زیر لب همین جمله را می گفتم. کم مونده بود توی سوپرمارکت، برم روی میز پیشخوان و داد بزنم: دوچرخه 15ساله می شه. این خبر خیلی مهمه! چرا مردم حاضر نیستن یه دقیقه هم که شده به حرف های دختر 15ساله ای که هم و غمش اینه که دوچرخه رو از ته دل خوشحال کنه، گوش کنن؟ - وااااااای! کتایون سرم رو بردی! هزار بار بهت گفتم اگه می خوای کاری درست انجام بشه، خودت انجامش بده. و من به ...