سایر منابع:
سایر خبرها
در جانم. زیر پوستم. بعد ها که بزرگ شدم و مترجم شدم، به آن زمان که نگاه می کنم اسم خودم را گذاشتم ناظر خاموش. من نوجوان بودم. حرف که نمی توانستم بزنم، اما ناظر بودم. همه این آدم ها بالیدند و آدم های مهمی شدند. اخوان ثالث از همه دوست داشتنی تر بود. خیلی دوست داشتنی بود و وقتی شعر می خواند من از خوشی غش می کردم. فوق العاده بود. با تمام حسش شعرش را می خواند. این جمع ها فقط مختص به روز های ...
ن پدرم کار می کرد و افراد دیگر هم کار می کردند و جمعه ها هم بیشتر اوقات از ظهر شروع می شد و تا شب ادامه پیدا می کرد. این جمع ها بیشتر روز بود تا شب. مهمانی ناهار بود. *این به روحیه پدرتان باز می گشت که شب ها باید زود می خوابید؟ بله. به روحیه سربازخانه گلستان! ما شب ها باید زود می خوابیدیم و صبح ها باید ساعت 6 بیدار می شدیم و همه چیز باید سر ساعت می بود. *پس این ات ...