سایر منابع:
سایر خبرها
ملاقات داشته . این روزها سخت می گذرد. آن روزی را که متوجه این ماجرا شدیم، هرگز فراموش نمی کنم. یکی از دوستانش آمد به ما گفت داداشت را گرفتند، خبر داری؟ گفتم، نه. چرا؟ گفت: سوار موتور بوده و مأمورها دنبالش بودند. اما بعد از آن ما سه روز از حسین بی خبر بودیم . مادر حسین قطره های اشک روی صورتش را مرتب پاک می کند و با صدای لرزانی می گوید: آن روز من سر کار بودم، بعد هرچه گریه کردم که این بچه است، پدر ...