سایر منابع:
سایر خبرها
گذارد و دو سه قطره اشک پشت سرهم روی چادر سفیدش می ریزد. - احساس کردم وقتش رسیده که من هم، ستاره داشته باشم میون این همه ستاره. خودت گفته بودی اگه با صاحب ستاره ها رفیق بشم، همشون مال منه... همه راه رو تا مشهد گریه کردم، همش رو. به حال خودم و زندگیم. اشک چهره میترا را تار می کند. - دیشب آقا اومد همین جایی که الا نشستیم. خندید و یه آسمون ستاره ریخت تو دامنم. گفت: دامنت حالا پاک ...