سایر منابع:
سایر خبرها
اتحاد بزرگ، با روحیه تیمی عالی، که سال ها همدیگر را می شناختند، از نسل طلایی و بسیار بلندپرواز. تیمی که به خودش بسیار ایمان داشت و می خواست پیروز شود. آن زمان، نمی دانم یادت می آید یا نه، اما تقریباً بدون مهاجم بازی می کردیم. من و ژوائو ویرا پینتو در خط حمله بودیم. ما را برزیلی های اروپا می نامیدند، چون فوتبالی زیبا، کوتاه و با مالکیت بالا بازی می کردیم. امروزه فوتبال هر روز تاکتیکی تر، پر فشارتر و ...
و مناسب نیست به همسرم گفتم دیگر به کمپ نیاد و تلفنی از احوال هم باخبر بشیم ،او هم قبول کرد،بعد از چند روز برادرم با من تماس گرفت و گفت از کمپ بیا بیرون برو به دنبال زنت ،من از همه جا بی خبر شوکه شدم گفتم مگر مهساکجا رفته ،من به مهسا گفته بودم برود پیش مادرم بماند،با مادرم که تماس گرفتم متوجه شدم که خانوادم عکس هایی را از او و یک پسر غریبه به صورت نیمه عریان در اینستاگرام دیدند که استوری شده بود ...
باشد مرا به زور به عقد ایرج درآوردند او 15سال ازمن بزرگ تر بود هیج علاقه ای به او نداشتم بیشتر روز های زندگی با ایرج نه تنها به نیاز های من توجهی نداشت بلکه مدام مرا سرزنش میکرد وقتی بچه دار شدم هم هیچ تغییری نکرد ومن محبور بودم به خاطر دو فرزندم زندگی را ادامه بدهم. بیشتر خرید خانه برعهده خودم بود در رفت و آمد هایی که به بقالی محل داشتم با مسعود دوست شدم او شماره ام را داشت و گاهی به من ...
, تعیین فرموده است . چنان که در این حدیث آمده است : روزی جابر بن عبدالله انصاری که در آخر عمر دو چشم جهان بینش تاریک شده بود به محضر حضرت سجاد ( ع ) شرفیاب شد . صدای کودکی را شنید , پرسید کیستی ؟ گفت من محمد بن علی بن الحسینم , جابر گفت : نزدیک بیا , سپس دست او راگرفت و بوسید و عرض کرد : روزی خدمت جدت رسول خدا ( ص ) بودم . فرمود : شاید زنده بمانی و محمدبن علی بن الحسین ...
با پلیس تماس گرفتم. این زن ادامه داد: وقتی متوجه نیت شوم همسرم شدم کنترل اعصابم را از دست دادم و به همین خاطر با میله آهنی به سرش کوبیدم اما من قصد کشتن او را نداشتم. من برای دفاع از دخترم دست به چنین کاری زدم. شاید اگر شوهرم را نکشته بودم دختر خردسالم مورد آزار قرار می گرفت. اظهارات شاهد نوجوان ماموران در ادامه تحقیق به بازجویی از پسر 13 ساله قربانی پرداختند. ...
. از یک طرف برای مقابله با بوی بد اتر نفس را حبس می کردم و از طرف دیگر وقتی به ناچار حبس نفس را تمام می کردم موجی از اتر به بینی و دهانم سرازیر می شد. آخرین صحنه ای را که قبل از بیهوشی جلوی چشمانم ظاهر شد هنوز به یاد دارم ماه بر دریایی بیکران می تابید و گله ای قو با نظمی خاص و در یک ردیف به سمت ساحل در حال حرکت بودند. بعد از آن هیچ نفهمیدم و بیهوش شدم. یک هفته ای بستری بودم و بعد مرا به خانه بردند ...