سایر منابع:
سایر خبرها
: نخیییییییر، تو اون تقویمه که آقام اونسال عید خودش با دست خودش بهم عیدی داد امروز جمعس داش حبیب: اون تقویم باطلست مجید: واسه من جمعه جمعه آقامه شنبه شنبه آقامه، خواه مرده خواه زنده، جون تقلید مرده جایزه، آقا میگه بالا منبر سوته دلان-علی حاتمی مدیر مدرسه (خطاب به دو دانش آموز) : خُب !... حالا من با شما دو تا چیکار کنم؟!... مگه صد بار سرِ صف، توی کلاس، بهتون ...
... استاتوس طنز عید دیدنی بدترین مهمونای عید اونایی هستن که علاوه بر خودشون ، زنگ میزنن به چند نفر دیگه و اونارو هم دعوت میکنن به چتربازی ! استاتوس طنز عید دیدنی یادش بخیر قدیما رو عیدی فک و فامیل حساب باز میکردیم ؛ امسال خیلی بهمون لطف کنن ماچمون میکنن... (دیگه خیلی بهشون زور بیاد یه چکم میزنن تو گوشمون که چرا اومدی خونمون تو این گرونی؟؟؟) استاتوس ...
پرسپولیس نیوز : 6 ساعت و 6 دقیقه و 6 ثانیه به پایان سال 1393 مانده است. سال 93 با همه خوبی ها و بدی هایش گذشت و چیزی به تحویل سال جدید باقی نمانده. سالی که لحظات خوشی مثل 10 دقیقه طوفانی دربی 79 و اتفاقات تلخی مثل از دست دادن مرتضی احمدی و خداحافظی علی کریمی و لحظات بیم و امید جام جهانی را در روزهای خود داشت. در تمام روزهای سال 1393 سعی کردیم تا به هر زحمتی غیبت نداشته باشیم ...
حرف نمی زند، مدام از بیمارستان دولتی، از پرستارها که به نظرش بدعنق هستند، از این همه آزمایش بی نتیجه و از نبود دارو می گوید که اینجا قابل ارایه نیستند جز یک نکته: شما اگه سالم هم باشی، سه بار بری تو دستگاه و هر روز صبح ازت خون و ادرار بگیرن، مریض می شی داداش! چه برسه به اینکه مریض باشی، دیگه نورعلی نوره. فکر کن من از دی ماه تا حالا، 16 تا آزمایش دادم، آزمایش مغز استخون، تراکم استخون، آزمایش ...
مادرش می دانست هانیه با درک وضعیت بی پولی او و پدرش، ارزان ترین عروسک را پسندیده تا به عنوان هدیه چهار سالگی اش آن را داشته باشد. آخه هانیه تا حالا هیچ عروسک نویی نداشته است و فقط با عروسکهای پارچه ای که مادر برای خواهران بزرگترش حمیده و سعیده و فهیمه دوخته بود و دوچرخه رنگ و رو رفته سعید و حمید که به خاطر داشتن فقط یک چرخ و بدون صندلی و زنجیر هیچ شباهتی با دوچرخه واقعی ندارد، بازی می کند. با این ...
محبت ندیدند. همیشه مثل پدر، بالای سرشون بودم، هرجا که لازم بوده، ریش سفیدی کردم، میونه اختلاف هاشون رو گرفتم و پشت و پناهشون بودم... همین دیروز، یکی از اقوام بسیار دور نسبی با من تماس گرفته بود و چنان ابراز خضوع و ارادتی می کرد که باید بودی و می دیدی!... میون همکارام به سنگ صبور مشهورم و کسی نیست که تو اداره به این بزرگی استخدام شده باشه و دردلش پیش من نباشه؛ اما از سنگ می شه حرف کشید ...