سایر منابع:
سایر خبرها
متلاشی کند و مادرم را به روز سیاه بنشاند!... درحالی که به سختی لبخند می زدم، به نرمی گفتم: " تورو به جون عزیزت بس کن پهلوون! تو که این چهار مثقال گوشت تنم رو آب کردی!” پهلوان دستی به گردن قطور خود کشید و خندید:" ترسیدی فسقلی؟! " - ترس چیه بابا؛ دل و جگر و شیردونم ریخت تو دهنم! - خودم فدای اون دل و جیگر و قلوه و مغز و سیرابی و شیردونت، داش!... نترس؛ فقط خواستم ...
را به هم کوبید و با صدایی بلند و رسا فریاد زد که: " به نام خداوند خورشید و ماه- که دل را به نامش خرد داد راه... به رستم چنین گفت کای ژنده پیل- ببینی کنون موج دریای نیل بخواهم کنون کین کاموس خوار- اگر باشدم زین سپس کارزار چوگفتار ساوه به رستم رسید- بِزد دست و گُرز گران برکشید بِزد بر سرش گُرز را پیلتن، که جانش برون شد بزاری زتن" بیچاره آقا نعمت نزدیک بود از ترس ...