سایر خبرها
تمام شد... . با مادرم و برادرم، ابوالفضل، توی پارک می خوابیدیم. مادرم کشیک می داد تا بخوابیم. بعد رفت خانه یکی از همسایه ها و من هم بهزیستی. یک سالی بهزیستی بودم تا مادرم 13 میلیون مهریه اش را گرفت. با چهار میلیونش بدهی هایمان را داد، با پنج میلیون هم خانه ای اجاره کرد و من هم به خانه برگشتم... . در همه این سال ها تا همین امروز خرجمان را همسایه ها می دادند. به عالم و آدم بدهکار بودیم ...
پدرت کار میکرد وبعد بخاطر بیماری زنش مجبور شد که به شهرشون برگرده امروز زنگ زده بود به خونه قبلی اونا هم تلفن اینجا رو بهش دادن. من گفتم: خوب چیکار داشت. مادرم گفت: وقتی خبر مرگ بابات رو شنید بغض اش ترکید و خیلی ناراحت شد بعد از اینکه آروم شد گفت یه کاری با پدرت داشته ولی با این شرایط دیگه مطرح نکرد. من از مادرم پرسیدم: تلفن از احمد آقا داری آخه پدرم همیشه از احمد آقا ...
. همه این وسایل روی هم قرار گرفتند تا اتاقی برای او ساخته شد که ابعادش 5/1 در 2متر است و حیاطی که دیوارهای آجری و سفالی اش نامنظم در کنار هم قرار گرفته و هر لحظه احتمال ریزش دارد. وقتی وارد اتاق کوچک ماه بی بی می شوی، تنها چیزی که به چشمت می خورد زیلوی کهنه ای است که پیرزن شب هایش را روی آن سر می کند. سرت را که بالا گرفته و به سقف نگاه کنی، تایر، لاستیک، تکه های ایرانیت، چوب و تخته را می ...