سایر منابع:
سایر خبرها
استفاده نمی کند به چه درد می خورد. من که هیچ نداشتم رفتم 5 آرپی جی آوردم. بنی صدر که به من اسلحه نمی داد، آرپی جی نمی داد. من رفتم از حافظ اسد گرفتم و با 4 نفر دیگر دو دفعه سوسنگرد را از محاصره نجات دادم. آن وقت تو با یک هنگ و این همه امکانات عقلت نمی رسید که در نخلستان های خرمشهر که پشت عراق است و آن ها تانکشان را در آن گذاشته اند، یک آرپی جی بزنی؟! مگر من شق القمر می کردم! من هم این کار را کردم ...
آگاهی است. کاری نداریم به این که از مدرنیته آمده است یا نه؛ بنابراین حداقل چیزی که یاد می گیریم این است که ببینیم زندگی روزمره، خواب و خشم و شهوت و همه این ها پیشینه دارد. از آن آشنازدایی می کنیم، می پرسیم این چیست؟ از چه زمانی جزو ضروریات زندگی من شد؟ بنابراین اهمیت آن را درمی یابیم که زندگی روزمره و سبک زندگی همه چیز است. سبک زندگی یعنی حضور تو در این جهان؛ یعنی معنای تو؛ کاری که می کنی و بعد ...
عراق نه تنها از 31 شهریور بلکه از 22 بهمن سال 57 و درگیری های کردستان و اشغال پادگان های نظامی تحت عنوان خودمختاری یا تجزیه طلبی آغاز می شود. شروع کار و درخشندگی سرداران و فرماندهان بزرگ نظامی ما چه در ارتش و چه در سپاه از جنگ کردستان شروع شد. یعنی حاج احمد متوسلیان، حاج همت، شهید بروجردی، رستگارپناه، صیاد شیرازی و همه فرماندهان شهید، کار خود را از کردستان شروع کردند. مجاهدت ...
گزارش جلسات را می نوشته است این مطلب را گفته است و از همه این ها جالب تر روایت عمر علی صلاح در مصاحبه با شبکه الجزیره است. او می گوید وقتی جلسه آقای یزدی با صدام تمام شد، صدام من را صدا کرد و نظر مرا جویا شد و من گفتم خیلی خوب است و همه مسائل در حال حل شدن است و... صدام عمر را بعد از این صحبت تحقیر می کند و خطاب به او می گوید تو اصلا سیاست را نفهمیده ای فرصتی در اختیار ما در حال حاضر قرار گرفته ...
.... مدام می گرفت: من مطمئن باشم حالت خوب است؟ زنده ای هنوز؟ بچه هم زنده است؟ گفتم: خیالت راحت همه چیز مثل قبل است. همان روز، عصر مهدی به دنیا آمد و چهار روز بعد ابراهیم آمد. بدون اینکه سراغ بچه برود، آمد پیش من گفت: تو حالت خوب است ژیلا؟ چیزی کم و کسر نداری بروم برات بخرم؟ گفتم: احوال بچه را نمی پرسی. گفت: تا خیالم از تو راحت نشود نه.وقتی به خانه می آمد دیگر حق نداشتم کاری انجام دهم، همه کارها ...
...، دیدم یکی از آمریکایی ها با چند نفر از درجه دارهای ما در حال صحبت و بگو بخند است. پرسیدم جریان چیست. یکی از درجه دارها گفت این آمریکایی دیشب به یکی از دخترهای بوشهری تعرض کرده و داشت خاطره آن را تعریف می کرد. من در جا یک سیلی محکم توی گوش آمریکایی زدم و به او گفتم بی شرف تو غلط کردی که این کار را انجام دادی. به بچه های خودمان هم گفتم شما خجالت نمی کشید؟ شرف ندارید؟ ایستادید این ...