سایر منابع:
سایر خبرها
مردی که صادقانه دلش می خواهد آن روز مثل همان 16 همکار فداکارش شهید می شد، دست کم به خاطر همه کابوس های خواب و بیداری این روزهایش که خلاصه شده در صبح سی دی ماه، به همکاری که جلوی چشمانش شهید شده، به صدای شهید امینی و آخرین جمله ای که از او شنیده، به ساختمانی که دیگر نیست اما آوارش در جان و روح و این مرد و خیلی های دیگر هنوز باقی مانده. با همه این حرف ها، جمال فرنیا، هنوز شغلش را دوست ...
را بگذارم کنار و با آزاد شروع کردم. اوایل یک هفته 10 روز در خانه می ماندم و تا 10 شب خواب به چشمانم حرام بود. با لحنی پر از حس قدرشناسی ادامه می دهد: زنم خیلی خوب است، تا صبح پا به پای من بیدار می ماند و مشکلاتم را خوب درک می کرد. اما بعد از اتمام دوره ام، تمام سختی هایی که کشیده بودم یادم می رفت و بعد از سه، چهار ماه دوباره می رفتم سراغ مواد. 10 بار همین طور ترک کردم، باز رفتم سراغ ...
؛ بگذارند ما وظیفه انسانی خودمان را انجام دهیم. منتهی اجازه ندادند چون مریض را شناسایی کرده بودند. او ده روز زنده ماند و سپس به شهادت رسید. وقتی هم که محمّدباقر فهمید که او را شهید خواهند کرد و نخواهد ماند، روی تخت بیمارستان شروع به سخن گفتن می کند و می گوید: تختون تابوت اولسون ای شاه جلاد... او تا لحظه ی آخر علیه پهلوی روشنگری کرد. شب شهادت پدرم شبانه از بیمارستان ...
گفتند زود بازی کرده ام قبول دارم. یعنی اگر من دو سه سال بعد این نقش را بازی کرده بودم، می پذیرفتند. همه می گفتند بابا اینکه تا سه ماه پیش کسی او را نمی شناخت وروی جله مجله های عامه پسند بود. بالاخره حساسیت برانگیز می شود که شد. این میان چوب عقده بعضی ها را خوردم. چرا رفتن روی جلد این مجله ها را می پذیرفتید؟ آن موقع این ابزار امروزی نبود که بیایند و نظرشان را درباره تو بنویسند ...