سایر منابع:
سایر خبرها
چشم نرگسی می شد، دیگر زندگی تمام بود، تمام. نمی دانم کدام فرویدِ خانه خراب در قلبش چه وِزوِزی را وِرد خوانده بود که این شکلی شده بود؟ به نگاهی جان می باخت و زندگی تعطیل می شد. ترکم نکن، رهایم نکن؛ من بی تو نفس کم دارم. حالا دارم عکس های سیاه و سفیدش را نگاه می کنم که دراز کشیده گوشه ی بیمارستان و دکترها معده اش را شستشو داده اند، و او دارد با چشمانی که به زور باز می شوند، به پنجره و ...