سایر منابع:
سایر خبرها
هشداری که سردار جعفری داد و پاسخی که از سردار سلیمانی شنید
همه توان پایم را گذاشتم روی پدال گاز و ماشین را از جا کندم. جاده خاکی بود و حرکت پرگاز و باعث ایجاد گرد و خاک فراوان روی جاده شد. همین کافی بود تا دید عراقی ها کور شود و آن ها نتوانند روی ما تیراندازی دقیق داشته باشند. با هر مشقتی بود خودمان را رساندیم خط تیپ ثارالله (ع) که بچه هایش هنوز مشغول پاکسازی محور خودشان بودند. رفتم پیش قاسم سلیمانی، با او صحبت کردم و مشکل دشت عباس را برای او ...
وقتی که امام اسلحه را از سرباز بیت گرفت
سرلشکر قاسم سلیمانی{فرمانده فعلی نیروی قدس سپاه قبل از عملیات طریق القدس در روز جمعه ششم آذرماه 1360در جمع دو گردان از رزمندگان تیپ 41 ثارالله کرمان سخنانی را مطرح کرد. متن کامل این سخنان را در ادامه می خوانید: بسم الله الرحمن الرحیم اذا جاء نصرٌ الله والفتح و رأیت النّاس یدخلون فی دین الله أفواجًا فسبّح بحمدربّک و استغفره انهٌ کان توّابًا. درود بر ...
سرلشکر سلیمانی: 1:30 دقیقه بامداد با نقشه ای آمدند تا تنگه را ببندیم
دیده نمی شد، ولی هواپیماهای عراقی با ارتفاع بسیار کم، خط ما و خط های دیگر جبهه را کنترل کردند و رفتند. ما دوباره بچه ها را با همان تجهیزات به سوی عراقی ها حرکت دادیم. نیروی سمت راست ما به میدان مین برخورده بود و همراه خود تخریب چی نداشتند. یکی از دلایل که باید دشمن را دور می زدیم، همین بود. ما سه تا تخریب چی داشتیم که برای هر میدان مین یک نفر را فرستادیم. گروهان حمید منطقه را ...
هفت سینی که سفره وداع شد
اینکه بعد از خدمت سربازی به عنوان بسیجی در لشکر 25 مازندران به جبهه رفتم، اضافه کرد: گاهی می شد که یک سنگر، بچه های بقیه سنگرها را دعوت می کرد تا همه در یک سنگر دور هم باشند و یا هرکس برای خودش در سنگر خودش مراسم می گرفت؛ یک نفر قرآن می آورد و همه بر آن بوسه می زدیم و دعای یا مقلب القلوب را با هم می خواندیم. این جانباز دوران دفاع مقدس درباره سفره عیدشان در جبهه بیشتر توضیح داد و گفت: اوایل ...
وقتی رضایی سرلشکرجعفری را وسط بیابان رها کرد
احساساتی بودن من. چون من، بعد از طریق القدس و تک دشمن، به شدت دل نگران شهید دادن نیروهای خودمان بودم. آن قدر نگران بودم که یک بار رفتم پیش برادر محسن و از ایشان خواستم اجازه بدهد از جبهه بروم و مدتی در حوزه علمیه درس بخوانم تا کمی بُعد معنوی من قوی تر بشود. آقا محسن گفت: کجا بروی؟ حالا حالاها کار داریم. گفتم: ولی کار جبهه ما که تمام شده. فکر نمی کنم دیگر در اینجا کاری داشته باشیم. یک خط پدافندی ...
روایت سرلشکر جعفری از توهم بنی صدر
طریق تریلی های کمرشکن به سمت هویزه و کرخه بودیم. روز 16 دی ماه خبر رسید آن عملیات بزرگ از روز گذشته انجام گرفته و به دلیل اینکه محور عملیات بین حمیدیه و سوسنگرد و در فاصله چهل کیلومتری خط ما قرار داشت متوجه شروع حمله نشده بودیم. در حقیقت، محل اصلی درگیری عملیات نصر در جنوب رودخانه کرخه نور بود. بچه های سپاه سوسنگرد، هرچند در عملیات حضور نداشتند، به محض شنیدن خبر شروع حمله، دست به دعا ...
بنی صدر به ارتش دستور داد تا به سپاه کمتر گلوله بدهد
ها به عقب انتقال دادیم. به این ترتیب عراقی ها با کمترین مقاومت میدان را خالی کردند و ما دوباره وارد سوسنگرد شدیم. لحظه های اول ورودم به شهر را تا زنده ام از یاد نمی برم. باورم نمی شد دوباره بتوانم بچه هایی را که داخل شهر در محاصره بودند زنده ببینم. اما این واقعیتی بود که با همه وجودم آن را حس می کردم. یک یک بچه ها را در آغوش می گرفتم و از شوق، بی اختیار گریه می کردم. بچه ها، داخل ...
شهیدی که عاشقانه به سوی پروردگار خویش پرواز کرد
مدتی بعد مسئولیت سپاه شوش به عهده ایشان گذاشته شد. در این مسئولیت ایشان علاوه بر طراحی عملیات و نبردهای موفق علیه دشمن، که در قالب گروه های رزمی کوچک به اجرا در می آمد، به برادر دقایقی نیز در تشکیل آموزشگاه فرماندهی دسته، گروهان و گردان کمک می کرد. به تدریج که سیاست جنگی نیروهای خودی از حالت تدافعی به تهاجمی تغییر یافت، به همین نسبت نیز نقش ایشان در صحنه های نبرد جدی تر از هر زمان شد و در ...
تصاویر/ یادمان شهید چمران “دهلاویه”
گلوله خمپاره به شدت مجروح شد و هنگام انتقال به بیمارستان سوسنگرد به شهادت رسید. دشمن بعد از این عملیات با وجود در اختیار داشتن دهلاویه آن را تخلیه کرد و در غرب آن مستقر شد و به این ترتیب روستای دهلاویه از دشمن خالی شد در حالی که در تصرف خودی نیز قرار نداشت. این منطقه در 27/6/1360 و در عملیات "شهید آیت الله مدنی" آزاد شد و غرب دهلایه از آن هنگام تا عملیات طریق القدس خط مقدم ...
- بچه های ممد گره - به بازار نشرآمدند - روایت ماجرای دیده بان نفوذی
، تلخی های قصر شیرین، در قسمتی از این کتاب می خوانیم: وقتی پس از ساعت ها از آخرین دامنه شاخ سورمو سرازیر شدیم به مسیری رسیدیم که باید از رودخانه عبور می کردیم، از آن جا هم رد شدیم، حالا پشت سر عراقی ها بودیم تا جایی که از پشت شاخ تیمورجنان را تمام قد می دیدیم. سنگرهای دشمن را یکی یکی مرور کردم، از بس گلوله توپ و خمپاره سراغشان نیامده بود، انگار هتل درست کرده بودند بی ...