سایر منابع:
سایر خبرها
تو عشق از حضور چشم تو تکثیر میشود جاریست عطر عشق و غزل در هوای تو نامت حواس شعر مرا پرت میکند اینجا من و قلم دل من کربلای تو آقا دخیل بسته نگاهم به دستهات من مؤمنم به معجزۀ دست های تو تو عبد صالحی و سلام نماز ما عرض ارادتیست نثار صفای تو دریا هنوز چشم به راهت نشسته است شرمنده اند آب و عطش ...
او مثل بارِگاه شه خراسان شد کار او بود اگر که چشمانم چشمه گردید و پر زِ باران شد اصلا از گریه های هرشب اوست که به روی لبم حسین جان شد تا چهل سال آب را دید و روضه خوان گلوی عطشان شد تا چهل سال اگر ذبیحی دید مشکلش آب دادن آن شد تا که چشمش به شیرخوار افتاد یاد طفل رباب گریان شد ...
...> به حلق تشنه و لب های خشک او سوگند که خون او به گلستان وحی، آب بقاست گرفت جام بلا را ز دست حضرت دوست از آن تمام بلاها به چشم او زیباست مگو چرا ز همه هست خود گذشت حسین خدای داد به او هست و هست او را خواست اگر ز بار غمش آسمان خمید چه باک که گشت قامت اسلام با قیامش راست وضو گرفت ز خون، پیش تیر قامت بست ...