گوشه گیر سخن آفرین، دام مضحکه گستردند، و رو به رو تعریفات ریشخند آمیز کردند، هنوز از در قهوه خانه به درون نیامده که یاران جا می گشایند، و خدمت کاران به استقبال می آیند. یکی فریاد می زند که کفش آقا را بردارید؛ دیگری می گوید: غلیان میرزا را بیار. چند روزی افسار تمسخر بر سرش زده، یکی می گوید: تو یگانه روزگاری. دیگری می گوید: هر مهمّی را سزاواری. شخصی غمخوارانه می گوید: با این همه کمال حَسَبی و نَسَبی که ...