سایر منابع:
سایر خبرها
آنچه از مرد ایرانی نمی دانید!
مامانم در تمام فامیل به کدبانوگری و شوهرداری مشهوره. می شه گفت بابام یکی از خوشبخت ترین مردای فامیله. این انرژی مثبتی که مامان و بابام برای هم می ذارن عملا رو زندگی ما هم تاثیر گذاشته. آرزومه که یه روزهر زن و مرد ایرانی رابطه ای مثل روابط خونواده ما داشته باشن. با ویکی روان همراه باشید. همان طور که از قدیم این ضرب المثل مرسوم بوده برای همه نمی توان یک نسخه واحد پیچید؛ در علم ...
آتش در نیستان
بابام خطا کرده و رفته زندان، چرا من باید چوبش رو بخورم؟ سیب زمینی آب پز شده که سال ها مونس این خانه است در آب جوش به جنب و جوش درآمده. پسر دوم ابراهیم، کم خونی دارد و فردا باید به او خون بزنند اما وقتی در کیفش را باز کرد فقط یک 2 هزار تومانی رنگ و رو رفته گوشه ای از کیف کز کرده بود. همه مشکلات زندگی جلوی چشمش رژه می رفتند. اجاره خانه عقب افتاده، بدهی به مغازه دار، قبض های آب، برق و گاز و از همه ...
مشاجرات و آشتی بعد از آن
هیچ وقت مشاجرات برای افراد خوشایند نبوده و نیست اما پدرم می گه: مشاجرات خیلی هم بد نیست! گاهی اوقات نشونه توجه یه فرد به فرد دیگس. بابام میگه گاهی هم می خوایم با این حرکت به طرف مون بگیم خیلی دوستت داریم و نگرانتیم اما حد و حدود رو باید نگه داشت، تو همه چی... با ویکی روان همراه باشید. چگونه در مشاجرات هزینه روانی کمتری بپردازیم؟ این یک اشتباه بزرگ است که بسیاری از ...
این جانباز را شناسایی کنید!
آن طرف سالن که یکی حرف بزند! ... تلفن را برای من هم آوردند. تلفن را به من داد. گوشی را گرفتم. پدرم گفت : سلام! ... من هم نمی توانستم خیلی خوب حرف بزنم ولی همه انرژی ام را جمع کردم و گفتم : سلام!... خواستم ناراحت نشود. شمرده شمرده حرف می زدم. به او گفتم: حالم خوب است و چند روز دیگر هم مرخص می شوم. شما نیاییدها! .. نگو او همه چیز را می داند و من خودم نمی دانم! با همه نوبتی صحبت کردم و بعد قطع کردم ...
در کمپ های ترک اعتیاد چه خبر است؟
. می تونم برم از اینجا بیرون. البته اگه دوباره وسوسه نشم و بکشم که بر گردونن من رو این تو". دختر کنار دستی اش هم می گوید: "بابام من رو به زور آورد اینجا. من می خواستم تو خونه ترک کنم. خودم قرص و مُرص می گرفتم ترک می کردم. حالا میاد دیدنم گریه می کنم که من رو مرخص کنه، ولی نمی کنه. می خواست زن بگیره. می خواست نباشم یه مدت. اینجا هم هیچی نیست. صبح می شینیم تا شب. هر روز. اینطوری بدتر من همش ...
داستان قبل از خواب کودکان، مانی کوچولو
های کوچولو شبیه ساقه های کوچولوی گل های توی حیاط شدند. همان روز مامان مانی پارچه را برداشت. گندم ها را با دم های کوچک شان توی بشقاب گذاشت و به مانی گفت: حالا دیگه اون قدر بزرگ شدن که بتونن از خودشون مواظبت کنن. دیگه پارچه لازم ندارن. مانی گفت: حالا بقیه چیزهای سفره رو هم برام می خری؟ مامان مانی جواب داد: هنوز خیلی زوده. اگه از الان سفره رو آماده کنی تا عید خراب می ...
همسر شهیدی که به تازگی فرزندش را از دست داده
.... اتفاقی که با فوتش هرگز نیفتاد. همان ایامی که وضعیت حسین بسیار وخیم شده بود، از من خواست پنجره را باز کنم. باز کردم و رو به آسمان گفت: خدا یا من از مردم خسته شدم. از دست دکترها خسته شدم. از همه خسته شدم. دلم برای بابام تنگ شده، خیلی تنگ شده. خدایا من بغل تو را دوست دارم. حسینم چند روز بعد از این اتفاق پیش بابای شهیدش رفت. شما در اوج جوانی همسرتان را با شهادت از دست دادید و چند سال بعد ...
تأثیر اولین شغل در شکل گیری DNA شما. دقت کنید!
.... آقای بزن و برو از سهراب خواهش کرد که این کار را هندل کند. یک چک خوشکل یک صد میلیون ریالی داخل پاکت نامه قرار گرفته و سهراب آن را به آقای ایکس تحویل داد اما آقای ایکس از گرفتن آن سر باز زد ! سهراب پیش خودش گفت: دمش گرم، حتماً فهمیده که رشوه گرفتن حرامه، و بی خیال قضیه شده! و در همین اثنی بود که آقای ایکس گفت برو این چک رو بده به آقای بزن و برو و بگو لطفاً چک مسافرتی بده! اینجا ...
گزیده ای از بهترین اشعار رسول یونان
...> مثل یک درخت تنهام که دلش از همه خونه هیشکی جز کلاغ پیری براش آواز نمی خونه زندگی فایده نداره وقتی سنگی از سکونی دیگه آب و ماهی نیستی وقتی پشت سد بمونی حال اون عقابو دارم که پرش رو چیده باشن حسرت اسمونارو تو چشاش ندیده باشن ************** متن آهنگ قهوه ...
تفاوت های پرکاری و اعتیاد به کار کردن
بخوام با اون بازی کنم یا اصلا در مورد فوتبال صحبت کنم. وقتی با خود کودک صحبت کردم، احساس ناامنی و ترس شدیدی از از دست دادن پدر داشت و فکر می کرد خونه نموندن پدر به این خاطره که اون بچه بد و زیاده خواهیه. اون گفت یک بار اتفاقی شنیدم که مامانم پای تلفن می گفت حداقل 2 شب در هفته زودتر بیا خونه تا کیان تو رو ببینه و به تو خو بگیره و بابام در جواب گفت اگر زیاد اذیتم کنی، شب ها هم می مونم ...