سایر منابع:
سایر خبرها
انداختی؟ چیکار کردی؟ کاغذ را از جیبم درآوردم و به دستش دادم و با خوشحالی گفتم: عزیزم! فردا که رفتید ایشالا، قبل از ظهر به این شماره زنگ میزنی و میری دو تا فیش غذای حضرتی تحویل میگیری... ایشالا که وقتی رفتی مهمونخونه حرم، با شوهرت نوش جان کنید. ... آتنا این بار دستانش می لرزید... به من نگاهی کرد و بعد به کاغذی که دستش داده بودم.... کاغذ را روی لب هایش گذاشت و باز هم حال و ...