. گفت فاطی صبح مادرت قدری ابراز ناراحتی می کرد. خوب است او را به فیزیوتراپی ببری. گفتم امروز بعید است مامان فیزیوتراپی بیاید چون عصر خانه دخترخاله ام دعوت هستیم. به بابا قول دادم فردا مامان را به فیزیوتراپی ببرم. بعد بابا گفت شب به من سری بزن، که دیدار ما به قیامت افتاد. از این جا به بعد بغض امان به دختر آیت الله نمی داد. یادآوری لحظات تلخ مرگ ناگهانی پدر برای او ناگوار بود. قبل از این ...