سایر منابع:
سایر خبرها
حالی که من جوان بودم و در حالی که خام بودم و در حالی که مادر گریه می کرد ! هر واژه ای مثل در حالی که چندین واژه اصیل را بیرون ریخته است. هر زبانی که واژه هایش را از دست دهد لاغر می شود و می میرد؛ هر سال یکی دو زبان می میرد. بنابراین واژه در نوشتن بسیار مهم است. به یاد دارم در جلسه ای در کتابخانه حسینیه ارشاد داستانی را از کتاب هوشنگ دوم به نام خندان خندان را می خواندم. انواع و اقسام خنده هایی که در ...
...، برای همین سریع بچه هایی را که به اسارت گرفته بودند به صورت اِربا اِربا به شهادت می رسانند. وقتی که در معراج شهدا پیکر آقا مصطفی را دیدم، دست در بدن نداشت و چشم هایش بر اثر انفجار مین تخریب شده بود و بدنش پر از زخم ترکش بود. واقعاً مثل آقا حضرت عباس(ع) به شهادت رسیده بود. با اعزام هایی که سیدمصطفی داشت، تصور شهادتش را می کردید؟ وقتی پیکر پسرم را دیدم، یادم آمد که دقیقاً اوصاف ...
شهید پیدا شد. پیکر، سالم بود. یک کارت شناسایی عکس دار و یک مسواک تاشو داخل جیبش بود. با مسواک خودش خاک صورتش را کنار زدم. عکس با صورتش مطابقت داشت. راحت می شد فهمید که تازه محاسنش درآمده است و هنوز هفده سال نداشت. مشغول کار خودمان بودیم که متوجه شدیم عبدالامیر به صورت تشهد نماز، دو زانو نشسته و به کف پای شهید دست می کشد و به صورت خود می مالد. سرش داد کشیدم که: حرام. عبدالامیر. تو که می ...
امام حسن مجتبی(ع) بود که در آن زمان مرحوم آیت الله خوشوقت امام جماعت مسجد را برعهده داشت و بچه های انقلابی را دور خود جمع می کرد. آنجا اعلامیه ها را می گرفتیم و توزیع می کردیم تا وقتی که انقلاب پیروز شد. * چطور جذب سپاه شدید؟ با پیروزی انقلاب، علاقه ما هم برای حضور در فعالیت های انقلابی بیشتر شد. اردبیهشت سال 58 که سپاه تشکیل شد، پاسدارها را در خیابان می ...
؟ خواستم خبر بدهم چند روز دیگر هوا سرد و کار و بار کوره و خشت زنی هم تعطیل می شود، نیمی از کارگران می روند الا یک دو تا خانواده که دسته جمعی اینجا کار می کنند و زندگی هم. فردای همان روز بعد از نماز صبح راهی کوره ها می شوم، یادم می آید که قبلا شنیده بودم خشت زنی از دو بامداد شروع می شود، گفتم سریع تر خودم را برسانم، قرار بود پُل دریا را که رد کردم، جاده را به سمت چپ بروم و از دو سه تا کوره ...