سایر منابع:
سایر خبرها
...> بادیگارد / شهید عبدالله باقری به قلم افروز مهدیان هر شب تا یک دل سیر نبویم و نبوسمش خوابم نمی برد. تا صبح بارها و بارها از خواب بیدار می شوم و سفت تر توی بغل می گیرمش. بوی تو را می دهد. همان پیراهن تنت که آخرین بار قبل رفتن پوشیده بودی. باورت می شود؟ هنوز که هنوز است لباس هایت پشت در اتاقمان آویزان است. مهمان هم که می آید برش نمی دارم. همه پیراهن هایت را توی کمد، مرتب همان جور ...
در جبهه، اسارت و آزادی است که پیش رو دارید. در ادامه به نقل از این آزاده آمده است: 17 ساله بودم که مثل خیلی از نوجوان ها و جوان های آن دوران به تأسی از امام شهیدان راهی میدان نبرد شدم. البته سن من با آنچه در شناسنامه ام درج شده بود چند سالی تفاوت داشت. هنگام تولد، پدرم شناسنامه ام را چند سال بزرگ تر گرفته بود، تا به باوری که آن روزها رواج داشت زودتر مرد شوم،بنابراین نسبت به جثه ای که ...