سایر منابع:
سایر خبرها
مهرنوش گرکانی | فرخنده جبارزادگان 15 سال است که از خانه ای به خانه دیگر و از زندانی به زندان دیگر می رود تا شاید سروش آزادی یک نفر از زندان یا فرشته نجات یک نفر از مرگ باشد. آزادی کسی که به جرمی روزها و سال ها را در زندان گذرانده و دیگر امیدی به آزادی از زندان یا رهایی از مرگ ندارد. جرمی که شاید حادثه، آن را آورده باشد، شاید در یکی از خیابان های شهر در حین رانندگی بی دقتی کرده و کودکی را زیر ...
. خاله زنگ زد و از مامان خواست تا در خرید میز و صندلی ناهارخوری همراهیش کنه. قرار شد من و مامان بریم خونه خاله بعدش میریم بازار و احتمالاً اگر تا دیروقت طول کشید همونجا میمونیم. منتظر ما نباش و شامتو بخور. بابا هم از طرف اداره مأموریت پیدا کرد و قبل از ما عازم شیراز شد و ظاهراً دو سه روزی نیست. یکراست به اتاقم رفتم و بدون اینکه لباس بیرونم را عوض کنم، همانطور خودم را روی تخت انداختم . خیلی خسته ...
و به نقل از وب سایت رکنا ، زن خیانتکار وقتی فهمید مادرشوهرش به رابطه شیطانی او پی برده است نقشه قتل او را با همدستی یک مرد اجرا کرد. این زن و مرد جنایتکار صبح سه شنبه در حالی در شعبه چهارم دادگاه کیفری استان تهران محاکمه شدند که هر یک دیگری را عامل جنایت معرفی کرد. رسیدگی به این پرونده از سال 92 به دنبال ناپدید شدن زنی سالخورده در قزوین آغاز شد. کارآگاهان جنایی در تحقیقات پلیسی به عروس ...
را به قتل رساند. مادر محمدحسین بعد از مفقودشدن او به کارآگاهان گفت: پسرم برای رفتن به مدرسه از خانه بیرون رفت اما یادش آمد آن روز سرویس دنبالش نمی رود به همین دلیل زنگ در را زد و از من خواست برایش آژانس بگیرم. من هم با آژانس تماس گرفتم و خودم از آیفون تصویری مراقب محمدحسین بودم تا اینکه پرایدی آمد و پسرم سوار بر آن رفت اما بعد از چند لحظه چون ماشین خیلی زود رسیده بود شک کردم و وقتی با ...
بچه هم داری و باید کمی تحمل کنی. این مرد در ادامه گفت: مدتی از این ماجرا گذشت و من متوجه شدم اختلافات آن ها شدیدتر شده تا اینکه به من خبر دادند خواهرم به قتل رسیده است. بعد از گفته های این مرد و با توجه به شکایت برادر مقتول، تحقیقات برای پیداکردن مهران آغاز شد. پلیس زمانی که سراغ خانواده مهران رفت متوجه شد این مرد بعد از قتل همسرش دختر هشت ماهه اش را به خانه خواهرش برده و سپس ...
.... آن روز هم سر کار بودم که داماد بزرگم بهم زنگ زد که بیا، حال دخترت بهم خورده. . گفتم: او که صبح سالم بود. که گفت: خودت را برسان. بعد صحبت می کنیم. . و من به خانه برگشتم. . صبح ساعت چند از خانه خارج شدید و با آن ها هم خداحافظی کردی؟ من هر روز ساعت 6:30 صبح از خانه بیرون می زنم و سر کار می روم. آن روز هم من در اتاق خوابیده بودم که برای نماز بیدار شدم. هنوز هوا تاریک بود ...