برات نیفتاد و تونستی خودت رو نجات بدی. خدا رو شکر که از خواب غفلت بیدار شدی، هر چند تجربه ی سختی رو کسب کردی... بتول را که دیدم نزدیک بود از خوشحالی بال در بیاورم. بتول به دبی آمده بود و با شماره ای که من چهار روز قبل با آن به خانه زنگ زده بودم تماس گرفته و آدرس من را از آن مرد تاجر گرفته بود. تا به حال هیچ وقت بتول را این چنین دوست نداشتم. او را در آغوش گرفته و های های گریستم. سرانجام ...