سایر منابع:
سایر خبرها
می کند به گریه کردن و آوای حزن انگیز نامفهومی ریز ریز روی لبش تکرار می شود. مرد زل می زند به مویه های آشنای زن: حرکت ترک های دیوار را به چشم خودم می دیدم و می دویدم. با تمام توان خودم را بیرون رسانده بودم. چنان ناله و فریادی توی هوا پخش بود که انگار قیامت شده است؛ همه فریاد می زدند و کمک کمک می کردند. سرگیجه گرفته بودم. باید چه کار می کردم؟؟ یکهو یادم افتاد زن و سه پسرم کنارم نیستند ...
این لحظه پائولینا دستش را از روی صورت دکتر برمی دارد. او به چیزی که می خواست رسیده است. دکتر همه چیز را می گوید و وقتی جراردو که از خشم دیوانه شده به او حمله می کند تا او را به پایین پرتگاه بیاندازد، پائولینا ایستاده و آن ها را نگاه می کند. جراردو نمی تواند این کار را انجام دهد او را ول می کند و گوشه ای می نشیند. پائولینا با گام های آهسته به سمت دکتر می رود و دست های او را باز می کند. ...