پیرمرد با موهای سفید و سبیل پرپشتش به پای هر مهمانی که وارد می شود می ایستد، با دستان زبر و پینه بسته اش با او دست می دهد و دوباره در گوشه ای از فرش لاکی 9 متری کف کانکس می نشیند، غم نگاهش آنقدر بزرگ هست که هیبت مردانه اش حریف پنهان کردنش نمی شود؛ او فریدون است. فریدون سه داغ در سینه داشت. ... ادامه خبر