سایر منابع:
سایر خبرها
...، یه روز حوالی عصر بود، آقاجونم زنگ زدند و گفتند که بیام مغازه، رفتم، بازار که خلوت تر شد با هم نشستیم روی سکوی کنار سماور، لحظه به لحظه شو هنوز یادمه! 2 تا چایی مراکشی دارچینی ریختند برای خودم و خودشون و بعد گفتند: ببین بابا، یه نگاه که توی آینه بندازی می بینی قد کشیدی، صورتت جا افتاده، لباسهای چند سال پیشت هم آب رفته، اینا همه اش پیغام داره، می خواد بگه قواره ی تو الان یه چیز دیگه اس، دیگه ...
. شب بعد ش نیمرو خورد م و بازهمون خواب رو د ید م، از 10 نفرفقط یکیشون با مشت زد تو د لم. متحیر بود م که جریان این خواب چیه که بالاخره هفته بعد ش د رس اخلاق رو 9 شد م. هرچقد راصرارکرد م به استاد که استاد جان یه نمره بد ه ما اینو پاس کنیم، گفت نخیرآقاجان، اون یک نمره رو نمید م که د رس هات رو خوب بخونی از این به بعد . خلاصه فهمید م شام سنگین ربطی به کابوس ند اره و باید د نبال تعبیرخواب باشم. حد اقل ...