سایر منابع:
سایر خبرها
خدمت می کرد. یادم هست آن زمان ساکن مشهد بودیم و به دلیل شغل پدر مجبورمی شدیم به جاهای مختلف سفر کنیم . من و تیمسار ستاری تا لحظه دبیرستان کمتر همدیگر را می دیدیم چون رفت و آمد زیادی نداشتیم. بعد از اینکه پدر به تهران منتقل شد بعد از چند سال همدیگر را دیدیم، آن موقع شهید ستاری تازه می خواستند وارد دانشکده افسری شوند. البته ناگفته نماند که در آن روزها قصد ازدواج نداشتیم و بحثی هم مطرح نشده بود. شاید ...
داشتند بکنند. شهرداری باید خجالت بشه که این کار رو انجام میده تو حین جمع کردن بساطا اصلا به فکر خونواده اون بدبخت هستند؟ در این بین کسانی هم هستند که با اقدام شهرداری موافقند. یکی از این افراد می گوید: خط آخر رو بخونید، با قید وثیقه آزاد شده است.. یعنی از همین دستفروشی انقدر درآمد داره که وثیقه بذاره، من اصلا موافق کار شهرداری نیستم اما بسیاری از دستفروشان و گداها و... خیلی هم وضع خوبی ...
بودند دنبالش و گفته بودند با موتور ما بیا. من خانه بودم و دیدم که آسمان تاریک شد و طوفان راه افتاد. داشتم تلویزیون نگاه می کردم که خواهرم زنگ زد و گفت منصور خانه است؟ جایی رفته؟ خواهرم تلفن را قطع کرد ولی من اضطراب شدید داشتم. ساعت یک شب بود که زنگ زدم به خواهرزاده ا م، گفت کن سیل آمده و ما داریم می ریم ببینیم چه خبر است. هرکار کردم من را نبردند. من از این جا ناراحتم، اگر مردم می ...
، زیاد به خانه مان رفت و آمد می کرد. استخدام ارتش شده بود. خانواده اش تو یکی از روستاهای نزدیک قم زندگی می کردند، به خاطر همین به خونه ما در تهران می اومد. سال 54 بود. کاملاً یه خواستگاری سنتی صورت گرفت. پدر و مادرش اومدن خونمون. پدرم که حسین رو قبول داشت. گفت: حاج آقا ما که شما رو از قدیم می شناختیم. این چند وقته هم پسرتون رو از نزدیک دیدیم، ماشاءالله از آقایی چیزی کم نداره. ما که راضی هستیم. زیاد ...