سایر منابع:
سایر خبرها
به اورهان زنگ میزنه و میگه بیان دنبالشون. وقتی به خونه میرسن تمام قضیه را براشون تعریف میکنن. فردای آن روز امل در حال پنبه گذاشتن تو کفششه که آسیه و عمر میپرسن داره چیکار میکنه او میگه کفش پامو میزنه اینو میزارم خوب میشه دیگه درد نمیگیره آنها ناراحت میشن و عمر میگه واسش یکی دیگه میخره. بچه ها قبل از مدرسه به یه کارواش میرن و اونجا اوگولجان حرف میزنه و مشغول به کار میشه. روز تولد احمد ...
...: فائزه رحیمی به شهادت رسید! اما همه می دانند رمز و راز شهادت فائزه هر چه باشد برمی گردد به همان راهیان نور و عطر کربلایی اش! به همان شوخی های شاید جدی فائزه که هر شربتی برای رفع عطش به دستش می دادند می گفت: بچه ها بخورید ان شاءالله که این یکی، دیگه شربت شهادت باشه! . هرچند می خندیدند اما برای فائزه واقعا شربت شهادت بود. گواهش هم همین جمعیتی که خودشان را رسانده اند به گلزار شهدا و ...
رفتم اما هیچ کس از او خبر نداشت. فرشاد برای همیشه رفته بود. اوضاع روحیم حسابی به هم ریخته بود. بعد چند ماه بالاخره یک پیامک از فرشاد گرفتم. اگر بهم پول ندی عکس هات رو پخش می کنم. اون 500 میلیون پول می خواست. عصبی بودم، ناراحت بودم و از اینکه فریبش رو خورده بودم از خودم بیزار بودم. برای همین هر چی بد و بیراه و فحش و ناسزا بلد بودم بهش دادم و گفتم هر غلطی میخوای برو بکن. و دوباره بلاکش ...
.... حالا اینکه چرا من و اون باید همراه بشیم خیلی جالبه. اگه خلیل نبود خیلی دیر به کربلا می رسیدم. همون اوایل مسیر عضلات روی پای راستم گرفت. خلیل جلوتر راه می افتاد و می گفت قرارمون عمود پنجاه. من هم مجبور می شدم هر جور شده لنگون لنگون خودم رو بهش برسونم. تقریباً ده دقیقه تو یه موکب استرحت می کردیم بعد می گفت عمود صد می بینمت. جالبه عمود هشتصد و پنجاه که گرفتگی پام برطرف شد دیگه خلیل رو ندیدم ...