سایر منابع:
سایر خبرها
: من نمی گویم گمرک می گوید. بازار فروش گندم کشور در کشورهای همسایه زرگران: شما صادر کنید اگر چنین امکانی در گندم وجود دارد صادر کنید در کشورهای حاشیه خلیج فارس شما مجوز بگیرید هاشمی: اگر من تعهد به امنیت غذایی کشور، هیچ کاری به کشاورز نداشته باشم، متعهد به چارچوب نظام هستم و این نباشم که من باید غذای مطلق گندم را تولید کنم و قانون اجازه دهد، الان انحصار است من نمی ...
نیم قدشان را هم می گرفتند و با خود به خیابان ها می برند فرقی هم نداشت دختر و پسر. کسی از صف آرایی ماموران مسلح شاه نمی ترسید. حتی پیرزن و پیرمردها که قدم هایشان توان نداشت. زنان در انقلاب 57 جمعه سیاه و خونین ترین روز میدان ژاله! پسرهای سیدخانم همراه مردان خانه زودتر بیرون می رفتند. سید خانم هم با زنان محله راه می افتاد و با بار شیشه اش تا هر کجا که می توانست ...
یَدُسُّهُ فِی التُّرابِ أَلا ساءَ ما یَحْکُمُونَ مرد در مغازه اش بود، می آمدند و می گفتند همسرت دختر زاییده است. از بس ناراحت می شد رنگش سیاه می شد. بعد می گفت حالا چه تصمیمی برای این بچه بگیرم، با پستی و خواری بزرگش کنم، تو سرش بزنم یا زنده زنده ببرم دفنش کنم، می گفت زنده زنده خاکش کنم بهتر است، قنداقه را برمی داشت می آورد بیرون مکه چاله می کند و بچه شیرخواره تر و تمیز و خوشگل زنده خاکش ...
: دست بده! من با تو دوست می شوم و دیگر کتکت نمی زنم. جواد لبخند زد و دست داد: ممنونم عبدالله خان! صورتم می سوزد. پشتم درد می کند. خدا عمرت بدهد عبدالله خان! عبدالله می رفت و می اندیشید که: چرا تسلیم شدم؟ چرا ترسیدم؟ چرا قبول کردم؟ ... عمه خانم با غرور گفت: خیلی خوب عمل کرد، خیلی خوب. کار را تمام تمام کرد. دیگر وقتش بود... حالا خوشمزه ترین غذای همه عمرش را خواهد خورد ...