سایر منابع:
سایر خبرها
نیت خود قرار است اسرا را آزاد کنیم. بچه ها خوشحال شدند ولی باور نکردیم و گفتیم که احتمالا بازی سیاسی است. فردا چهارشنبه همه چیز عادی بود. صبح که رفتیم آش بگیریم دیدم طبقه دوم اردوگاه صلیب سرخ ایستاده. تعجب کردیم و چون زمانی نبود که صلیب بیاید. اسرا گفتند احتمالا آمده اند ببینند چند نفر هستیم و سرشماری کنند. کسی باور نمی کرد خبری باشد. چند قاشق غذا که خوردیم ارشد اردوگاه را صدا کردند. به ...
افتاده بودند. در دوران اسارت یکی از همرزمانم به نام دکتر چلداوی فرار ناموفق از اردوگاه داشت. عراقی ها او و همراهانش را گرفته بودند و شکنجه شان داده بودند. برای ما شکنجه آنها بسیار ناگوار بود و باید هرطور که می شد بعد از شکنجه تقویت شان می کردیم. تنها چیزی که به ما می دادند مقداری شیر خشک نیدو و گیگُز بود. در سال هم مقداری بسیار کمی ماست در اختیارمان بود. ما این ماست ها را به جای آنکه ...
مرد باشد! امید جان با این عکسی که ما می بینیم، تبریکِ شما فقط به حساب کامران تفتی و چند تن دیگر از بزرگانِ صنف "کبوتر پرانی" جنوب تهران و حومه رفت! گفتم در جریان باشی! امیرمحمد هم در کنار پدر عزیزش عکس گرفت و این روز را به همه تبریک گفت. سام قریبیان با این عکس از خود در کنار پدر هنرمندش استاد فرامرز قریبیان این روز را تبریک گفت. سلفی بهاره رهنما و پدر عزیزش در شب ...
برترین ها - امیررضا شاهین نیا: در این سری مطالب ما تصمیم گرفته ایم گزیده ای از فعالیت چهره های ایرانی در شبکه های اجتماعی نظیر اینستاگرام، فیسبوک و توئیتر را در اختیار شما عزیزان قرار بدهیم. ***** سلامی گرم و صمیمی خدمت همه شما عزیزان، البته نه به گرمای زننده ی هوای واحدِ تحریریه ی برترین ها! شاهین نیا هستم، ارادتمند همیشگی تان در حال ذوب شدن در حوالی خیابان میردامادِ تهران که با ...
.... این زمانی است که تصمیم می گیرد دیوانش را چاپ کند اما کار دیوان که کمی جلو می رود، دشمن خونی پدر که رئیس تأمینات بود، خبر می برد به رضاخان که چه نشسته ای که بهار علیه تو چیزهایی نوشته است و دارد چاپ شان می کند. آنها هم جلوی چاپ دیوان را می گیرند و آن را خمیر می کنند. یکی دو تا از آنها در منزل ما مانده بود و من در بچگی دیده بودم شان اما نمی دانم چه شد. حتی بعد از اینها در زمان خود پدرم کتاب ...
مجروح و بی هوش روی زمین افتادند .هیچ کس خبر نداشت در فاصله ای 50 تا 60 متری از دشمن . تعدادی با خبر شدند که شهید چمران و محافظش در 60 متری دشمن روی زمین افتاده اند . صحبت شد که چه کسی آنها را بیاورد؟ آن کسی خواهد رفت که خودش را فراموش کند، در این میان ، آزاده شهیدمان خلیل فاتحی می گوید: من رفتم ، شما فقط دشمن را به رگبار ببندید که نتواند مرا بگیرد و جلویش را سد کنید تا من بتوانم فرار کنم . حالا ...
پرسوناژهایی از جنس حاج کاظم و چمران و حاج حیدر و سعید در پی بازگشت این رویاها به پایبست نگاه مردم هستند. اگر حاج کاظم بغض فروخورده اش را با مشت های نشسته در شیشه برج شیشه ای فراموشکاران جامعه از آرمان ها نشان می دهد و این حرکت اعتراضی به دل مردم می نشیند؛ کاراکتر سعید با سرفه های دردناکش خبر از هشداری دردناک می دهد و تنفس زمانه را به نشانه می گیرد. اگر شهید وصالی فریاد دادخواهی اسلام سر می دهد، دایی غفور ...