سایر منابع:
سایر خبرها
ها حال شاهزاده بدتر می شد و کابوس ها و خواب های هراس انگیزی می دید که چون بیدار می شد همه ی آن ها را فراموش می کرد و تنها ناتوانی سختی در خود می یافت. شبی فریادهای وحشتناکی از او شنیدند. شاهزاده خانم، همسر شاهزاده، با رایزنان رازدار مشورت کرد و چنین تصمیم گرفتند که شب ها صد خدمتکار به مراقبت و نگهبانی شاهزاده بگمارند. لیکن همه ی آن صد نگهبان در همان شب نخستین نگهبانی خود، به سحر و جادو دچار ...
دل به چیزی نبندند. مگر خود بودا خرگوش کوچکی را به عنوان سرمشق و نمونه به پیروان خود نشان نداده بود که چون چیزی برای صدقه دادن نداشت جسم خود را صدقه داد و به دلخواه خود گذاشت پوستش را بکنند و گوشتش را کباب کنند تا گدای پیری از گرسنگی نمیرد. و حال آن که اگر توموناری و زنش درختان بسیار کوچک خود را فدا می کردند تنشان سالم می ماند و فقط پاره ای، آری پاره ی بزرگی از دل خود را فدا می کردند. ...
زیرا مجسمه ی مفرغی بودا را تهیه کرده ام. - خواهش می کنم اجازه بدهید این پول را به شما تقدیم کنم... و گرنه چنین خواهم پنداشت که از دل و جان مرا نبخشیده اید. شما این پول را می توانید میان نیازمندان پخش کنید! - بسیار خوب! خوب! این پول را برای دادن به نیازمندان از شما می پذیرم... اکنون من از این جا می روم... اگر می خواهید روح مرا شاد کنید، از این پس با مردمان خوب و مهربان باشید. از گناهان ...