سایر منابع:
سایر خبرها
سرش را بلند کرد و گفت خبرتان می کنیم. حدود50 سالی می شود که از او خبری نشده! آن روزها کار کم نبود. همیشه کاری بود و اعلانی برای استخدام. من هم خدا رو شکر دوست کم نداشتم. وقتی می رفتم مصاحبه بجای کارگزینی از اتاق رئیس سر در می آوردم. اواخر سال 1347 بود که به جلسه ای در تهران دعوت شدم. بیشتر حاضران کرمانی بودند. یکی از دوستان را در آنجا دیدم. کارگزار آقای رضایی بود. رضایی به اتفاق برادرانش معادن ...
پیرمرد جمشید بود و دارای محاسن سفید، بلند و باریک، چهره روستایی و نورانی بود. پدرم می گفت: ما با جمشید نان و دوغی می خوریم و صفا می کنیم و من سفره ساده نان و دوغ این جمشید را به هر جلسه دیگری ترجیح می دهم. جمشید هر سال دوبار از روستا به شهر و به خانه ما می آمد و من بسیار به او انس داشتم. تحصیلاتم را در یک مکتب خانه در سن چهارسالگی آغاز کردم. خیلی سریع خواندن و نوشتن و خواندن ...
اقوام ازدواج کند و زندگی جدیدی تشکیل بدهد. آمنه گفت: با شنیدن این حرف دیوانه شده بودم. دست به دامان کارشناس مشاوره خانواده شدم. شوهرم از من شکایت کرده و پرونده در کلانتری پیگیری می شود. زن جوان با چشمانی اشکبار افزود: چند سال پیش دو برادرم به مواد مخدر اعتیاد پیدا کردند. انها اوایل تریاک می کشیدند. اما بعد به سراغ شیشه و کراک رفتند. برادرانم ماشین شوهر خواهرم را سرقت کردند. با ...