سایر منابع:
سایر خبرها
مهرزاد: علی کریمی به من پول و ویلا نداده است/ لشکری: یارانه ام از حقوق ورزشی ام بیشتر است!
...> لشکری : در یکی از سفرهای آخرم مشکل روده ای پیدا کردم و در بدترین وضع بودم. در یکی از تمرینات یک ضربه آرنج به سرم خود و تا مرز سکته هم پیش رفتم. دکترهای کاروان به من مجوز پرواز نمی دادند؛ از یک طرف نگرانی بچه ها، از یک طرف مجوز برای سفر به ریو ندادند، از یک طرف تماس های هادی رضایی که حتما باید به ریو بروم. روز آخر که همه بازیکنان کارهای سفر را انجام می دادند، من آژیوی مغز انجام دادم. جانم را گذاشتم ...
آرام در رفتار، طوفانی در ورزش
را چه معنا می کنید اما من در خانواده ای معمولی بودم با تمام تقیدات مذهبی. پایبند به نماز و روزه و اهل واجبات و ترک محرمات. در پیشرفت و رشد فکری و مذهبی خانواده ما به جایی رسید که سال 65 برادر بزرگ تر من جبهه بود. من هم رفتم و پدرم هم پشت سر ما آمد. سه تایی جبهه بودیم. پدر من سواد آنچنانی نداشت ولی به نظر من در حد خودش، عارفی بود! و ویژگی های خیلی از آدم های بزرگ را با خود داشت. فاش نیوز ...
خلبان آسمان هشتم
قاعدتا باید اشک در چشمانم حلقه می زد. اما مبهوت این استقبال بی نظیر و زیارت آسمانی شده بودم. گوشی را درآوردم تا از آن نور متمرکز که در لیالی مشهد به آسمان می پاشید عکس بگیرم. کیفیت عکس ها خوب نمی شد. قیدش را زدم و سرم را به شیشه دوجداره کثیف هواپیما چسباندم. چقدر چسبید این زیارت از راه نرسیده. مسافران کم کم پیاده می شدند. من اما با تامل کادر پرواز را زیر نظر داشتم تا ببینم کدامشان خلبان ...
مزد شجاعت مان را در جام جهانی گرفتیم
از اعزام تصمیم خودم را گرفته بودم و مشورت هم گرفتم، اما کاملا در حد نظر گرفتن بود و جایی اعلام نکردم که می خواهم حتما این کار را انجام دهم. تا اینکه وارد مسابقات شدیم و از گروه خود بالا رفتیم، موضوع را با کادر فنی در میان گذاشتم و گفتم که می خواهم از بازی های ملی خداحافظی کنم. کادرفنی خیلی موافق این موضوع نبود اما خب برای اینکه جو تیم به هم نریزد و اتفاقی نیفتد باز هم به بازیکنان اعلام نکردیم تا ...
مولایی: به من انگ توهین به نظام زده اند!
.... او در گفت و گو با "ورزش سه" در مورد تک تک حواشی پیش آمده پاسخ می دهد: * به بهداد حق می دهم از دست من ناراحت باشد اما... وقتی که من گفتم 2 حرکت بهداد خطا بود به تازگی از المپیک گذشته بود و عصبی بودم. شاید کمی تند آن حرف ها را زدم و به بهداد حق می دهم از دست من ناراحت باشد اما این نظر من بود. در مسابقات هم 3 داور رای می دهند و شاید 2 داور چراغ سفید و یکی قرمز بدهد. آیا آن ...
کارآفرین نمونه کشوری با 98% سوختگی
دستم نکنم. وقتی با او بیرون می رفتم سرم بالابود و هر کس به ما نگاه می کرد، لبخند می زدم. الآن فرهنگ مردم بالاتر رفته. آن موقع تا نگاه می کردند می گفتند آخی، چی شد که سوختی. من ناراحت نمی شدم و جواب می دادم اما همسرم خودخوری می کرد. الآن همسرم با من کار می کند. او تاکسی دارد و آژانس کارگاه من است و هرروز از مشتری های من می گوید که پشت سر من از اخلاق و کار من تعریف می کنند. ایجاد شغل برای ...
روایت سی و یک سال چشم انتظاری پدر برای دیدن فرزندش/ شهیدی که تا لحظه آخر شهادت ذکر می گفت
غدیر از دنیا رفت . پدر چطور؟ به یاد دارم که سال گذشته وقتی برای تشییع یکی از آشنایان به منزلشان رفته بودم، از تسبیح متبرک شده به خاک کربلا که می خواستند جسد مطهر را با آن متبرک کنند، به اندازه سر سوزنی گرفتم تا جهت شفا روی زبان پدرم بگذارم. ماه محرم بود و پدر آرزو داشت که بتواند روی پا ایستاده و برای امام حسین علیه السلام عزاداری کند، خاک متبرک را روی زبانش گذاشتم و گفتم بابایی ...
مدیر - آیین آواز - از مقابله با تقلید و تک صدایی می گوید
کوشیدید به آسیب شناسی دست بزنید. درست است. کم کم این به قول شما آسیب شناسی مداوم باعث شد تا به خیل عظیمی از آدم هایی که پشت درهای بسته مانده اند و به هیچ دسته و گروهی هم راه ندارند، بیندیشم که صددرصد خودم هم جزو آن ها بوده و هستم. و جرقه این برنامه های پژوهشی کی زده شد؟ یک بار به ضرورت یکی از مشغله هایم که نقد فیلم است، در مقابل سینما پارس میدان انقلاب ایستاده بودم ...
ابوهادی: مبادا کینه انقلابیون به دشمن رسوب گیرد/ شیعه علی ذلت نمی پذیرد
...> از سرزمین زیتون ها (سوریه) برگشتم. دوماه بین فرشته ها بودم و این دومین سفر من در این چند ماه بود . به قول قیصر امین پور: گر چه چون موج مرا شوق ز خود رستن بود موج موج دل من تشنه ی پیوستن بود چشم تا باز کنم فرصت دیدار گذشت همه طول سفر یک چمدان بستن بود وصیت نامه : با نام و یاد خداوند مهربان و با درورد به ارواح ...
با التقاط وتحجر مرزبندی های جدی داشت
عروسی آقای راستگو بود که بعدها در تلویزیون، برای کودکان برنامه اجرا می کرد. آقای هاشمی نژاد هم با من بود و من هم تازه رانندگی یاد گرفته و پشت فرمان نشسته بودم. ماشین هم ماشین خود آقای هاشمی نژاد بود. ساعت 11 11:30 شب از عروسی برگشتیم. خانم آقای هاشمی نژاد عمه من بودند و به دلیل همین محرم بودن، من خیلی در خانواده ایشان رفت و آمد داشتم و چون آقای هاشمی نژاد هم دائی من بودند، با خانواده شان محشور ...
صفا یی که در کنار حسین بود و مروه ای که در کنار فرزندانش!
اتفاق افتاده بود؛ صبور شده بودم و مردان جنگ را بیشتر از قبل دوست داشتم. در این روزها، بارها قلم در دست گرفتم. نوشتم. آنچه می خواستم، نمی شد... قرار نبود درباره یک انسان عادی حرف بزنم، بارها قلم فرسایی کردم، اما نشد که نشد. یاران چه غریبانه، رفتند از این خانه! ساعت 13 بود، پیامی بر روی گوشی ام آمد، جانباز امیری به شهادت رسید... شوخی نبود؛ گیج تر از آن بودم که حرفی بزنم؛ کربلا حاجی ...
در انتظار معجزه
فاطمه امین الرعایا عجله داشتم، دیرم شده بود. از خوش شانسی با اولین تاکسی ای که بوق زد هم مسیر بودم. نوحه ای ترکی درباره حضرت ابوالفضل پخش می شد، نمی دانستم فضا چرا انقدر سنگین است. راننده مردی جا افتاده بود با موهای جو گندمی. توی ترافیک پشت چراغ قرمز بودیم و من داشتم با تلفن حرف می زدم و از روزنامه می گفتم. تلفن را که قطع کردم راننده گفت: پسرم مریضه، شما تو روزنامه کار می کنید؟ می تونید این ...
آتش بس کار دست رزمندگان خان طومان داد/ مادر شهید: برای رفتنش به سوریه شرط گذاشتم
دریافت کرده ایم. نماز صبح را خواندم و رفتم حوزه سر کلاس دیدم همه بچه ها می گویند برای چه آمدی؟ گفتیم شاید نتوانی بیایی؟ عده ای هم تا مرا می دیدند گریه می کردند. آن روز امتحان هم داشتم و استرس گرفته بودم. دوستانم می پرسیدند سمیرا برادرت حالش خوب است؟ گفتم: ظاهراً خوب است. آنها هم چون می دیدند من خبر ندارم چیزی نمی گفتند. وسط امتحان به خواهرم سامره که در آموزش و پرورش است زنگ زدم که چه ...
جاده؛ زن صیغه ای و مابقی ماجرا
را از نو شروع کنم با توجه به مهارتی که قبلا در پخت نان داشتم در حاشیه شهر مشهد نانوایی اجاره کردم و همراه همسرم و چند کارگر به تولید نان پرداختم. پشت چراغ قرمز رو دست خوردم ماجرای در خواست طلاق از شوهر دریانورد بیماری که امدادگران را دور زد! ترافیک سنگین به خاطر فخر فروشی خودروهای لوکس + فیلم و عکس درحالی که روزگارم را به آرامی در کنار همسر زحمت کش و 2 فرزندم می گذراندم، از ...
توهّم خودزنی در زنان شیشه ای
. وقتی اولین بار مصرف کردم خوشم آمد و سه روز شاد و سرحال بودم؛ حتی یک دقیقه هم نخوابیدم. بعد از سه روز باز هم برای سرحالی و لاغری دوباره مصرف کردم تا این که دیگر معتادش شدم. مادرم را کتک می زدم دختر جوان ادامه داد: در آن یک هفته ای که شمال بودیم شیشه، سیگاری(حشیش) و قرص اکس مصرف کردم. خیلی خوشم آمده بود و بعد از آن از خانه فرار می کردم و با دوستانم به مسافرت می رفتم و مواد مصرف ...
فدراسیون تکواندو از عکس من هم می ترسد/ پولادگر هم اخلاق را باخت و هم ورزش را
. هم شور و شوقش را داشتم هم توان و هم اعتبارش را. می دانستم اگر رئیس فدراسیون شوم دشمنانم بیشتر می شوند. حقیقتش این است که در آن زمان هم دلم برای بچه ها سوخت چون خودم سختی هایی که آنها کشیده بودند را تجربه کرده بودم. واقعا به خودم می گفتم که واقعیت چیست و آن چیزی که بچه ها می دیدند چیست؟ دلم برای آنها می سوخت و اشکم برایشان در می آمد زیرا خودم این سختی ها را از نزدیک لمس کرده بودم. یاد بلاهایی که سر ...
ماجرای استقبال خارجی ها از حجاب ایرانی در دهکده المپیک به نقل از ملی پوش اصفهانی
کردم و از همه چیز در زندگی خود گذشتم. چه چیز هایی؟ سبقت اللهی: وقتی به 3 سال گذشته زندگی خود فکر می کنم، از بسیاری از موارد همچون حضور در کنار خانواده یا از شاد بودن محروم بودم. روزهای زیادی را با تلاش و استرس فراوان پشت سر گذاشتم و برای کسی که در تمام دوران زندگی در رفاه بوده است، زندگی در خوابگاه و دور بودن از بسیاری از امکانات یک فاجعه محسوب می شود. قبل از آغاز ...