سایر خبرها
ام ولی هنوز می گویم نمی فهمم، چون هیچ منطقی پشت سرش نیست. انسان وقتی چیزی را نمی فهمد، آن را به ذهنش می برد و ارزیابی و تحلیل می کند تا بفهمد. ولی هنوز نمی خواهم بفهمم و هی می گفتم؛ نمی فهمم! به هر حال سخن اول و آخرم همان اعتدال است که امیدوارم در جامعه شمول پیدا کند. به این جامعه فرصت دهیم کمی پاهایش را روی زمین بگذارد و بفهمد چگونه قدم برمی دارد. الان همه آن چنان شتابان هستند که معلوم نیست به کدام سمت می روند. این سرگردانی و شتاب توامان است و علتش همین افراط و تفریط هاست./ اعتماد ...
انتخاب می کنید؟ آثار تئاتر داود همه عالی بوده اند؛ اینها که نام بردید، همه را دوست داشتم. حتی منهای دو یا آقای اشمیت کیه؟ که داود در زمان اجرای آنها با دو بیماری سخت دست و پنجه نرم می کرد. جالب این جاست که همه نمایش هایش هم فروش های خوب داشت و سالن ها پر بود. نکته جامانده ای هست که بخواهید درباره شخصیت ایشان در دو عرصه کار و زندگی بیان کنید؟ داود در طول زندگی اش روی ...
مرد شیک پوش که از طرز برخورد سرایدار فهمیده بود که او، وی را با کس دیگری اشتباهی گرفته است، عینکش را از روی چشمانش برداشت و به پیرمرد لبخندی زد و گفت: اولا من مهندس نیستم و دکترم در ثانی من با صاحب ویلا کاری ندارم، اتفاقا با شما کار دارم! -با من آقا! بنده حقیر چه خدمتی می توانم برایتان انجام دهم؟ ان شاءالله که خیر است -حتما خیر است! اگر من را در خانه ات یک چای مهمان کنی، خواهم گفت که ...
اجازه این کار را بگیرد. به هر حال نکته این بود که ایشان دست خالی برگشت و ما هم با گردن کج و دل شکسته پیش شولتز رفتم و گفتم اینها راضی نیستند. منطق شان هم این بود که امریکا دارد کلک می زند. می خواهد کلمه عادی سازی را از ما بگیرد و از آن سو استفاده کند. خب در کشور تئوری توطئه همیشه هست. اینها فکر کردند پشت این جریان یک توطئه وجود دارد که می خواهند کلمه عادی سازی را از ما بگیرند. متاسفانه آن ...
یک مرد خیر معروف بود. او پشت صحنه به من تبریک گفت و از من خواست به دیانا فیلم بروم که آن موقع در آن فیلم گلنسا را می ساختند. پیشنهاد او را پذیرفتم و به آنجا رفتم. دیانا فیلم کجا بود؟ وارد سینما دیانا که می شدی یک کریدور بود که به توالت منتهی می شد و هم به دفتر. در همین دفتر ما صحبت کردیم و ساناسار از من خواست نمایشنامه پرده های خاکستری را به صورت فیلم بسازم. و تو ...
: بله، چیه؟ چکار داری؟ مادرم پرسید: فاطمه چه شده است؟ گفتم: صدای علا را شنیدم؛ مادرم هم گفت من نیز شنیدم! از حاجیه خانم شکرگذار مادر شهید می خواهم کمی از اخلاق فرزندش برایمان بگوید: این جمله چشمان او را بهاری می کند و می گوید: اخلاقش عجیب بود. مثل ما نبود! اگر کسی کمک می خواست دنبالش بود.. در صف کو پن برای همه می ایستاد، در مدرسه سیم کشی می کرد، برف پارو می کرد، آنقدر مشغول کمک به دیگران ...
برمی داشتم و می رفتم و در دستشویی یا پشت بام می زدم و برمی گشتم. آن موقع بچه مدرسه ای بودم و وقتی درگیر مواد شدم، صبح قبل از مدرسه رفتن موادم را می کشیدم. یک ماه از مصرفم می گذشت که یک روز طبق معمول رفتم سرجاسازشان تا مواد بردارم. اما نبود. از مادرم پرسیدم مواد را کجا گذاشته ای تو را به خدا به من هم بدهید چند تا دود بگیرم، درد دارم. پدرم که فهمیده بود مواد می کشم سیلی محکمی به گوشم زد و ...