سایر منابع:
سایر خبرها
که از میدان مین رد شده بودند تنها عده ای انگشت شمار باقی مانده اند! اینها همه را گفتم تا بگویم نسل ما این روایت ها را با تک تک سلولهایش، عجین کرده است و امروز چقدر خوشحالیم که شما مهمان شهرمان شده اید. شهرمان قرار است با حضور شما رنگ زندگی و حیات بگیرد و شهر بی شما چقدر کمرنگ است و اگر روزی باشیم ولی در راه شما نباشیم می دانیم که آن روز حیات مان به پایان رسیده است. شما بیایید ...
کسب کرد. این مادر با اشاره به خاطره ای از مجروح شدن پسرش گفت: یک بار که محسن زخمی شد و در بیمارستان بستری بود تا مدت ها به ما خبر نداده بود بعد از با خبر شدن و زمانی که به ملاقاتش رفتم شروع به گریه کردن کردم که محسن گفت مامان خجالت نمی کشی، روبه روی رزمنده مجروحی بستری است که تمام بدنش مملو از ترکش است و کسی هم برای ملاقات ندارد. این مادر ادامه داد: بعد از شهادت 15 سال پیکرش ...
تا زمانی که شرایط و اجازه حضور در جبهه های نبرد را پیدا کنیم. گویا یک برادر شما نیز در همان ایام ابتدای دوران دفاع مقدس به شهادت رسیده است؟ بله در همان سال های ابتدایی دوران دفاع مقدس و در سال 63، برادر بزرگترم با حضور در عملیات بدر چند سالی مفقودالاثر شده بود و درست ده سال بعد توسط بچه های کمیته تفحص پیکر برادر شهیدم پیدا شد، و البته یک نکته را دوست دارم بگویم و آن اینکه من ...
موی خاطرات آن سال ها را بعد از 25 سال به خوبی در حافظه دارد. روزهایی که در روستای با صفای ارغا در کار کشاورزی و دامداری کمک حال پدر بود. می گوید: گرم کار بودم اما وقت سربازی شده بود. برای رفتن آماده شدم. 15 دی ماه سال 63 بود. روز رفتن از مادر و پدر و سه خواهرم خداحافظی کردم. 15 نفری از جوان های روستا بودیم و به زابل اعزام شدیم و سه ماه آنجا در ژاندارمری دوره آموزشی را پشت سر گذراندیم. بعد از ...
چیزی یا خبری شده؟ حالتی عجیب به خودش گرفت و گفت: - آره. من امروز بعد از ظهر شهید می شم؛ چه بخوای چه نخوای! دست من و تو هم نیست. هرچی خدا بخواد، همونه. سپس شروع کرد خوابی را که دیشب دیده بود، برایم گفت. خوابش حکایت از آن داشت که بعد از ظهر امروز به شهادت می رسد. کم کم لحن حرف هایش عوض شد و شروع کرد به نصحیت و توصیه. وصیت شفاهی اش را کرد. حرف هایی زد که برای من خیلی جالب بود ...
کارگاهی در رباط کریم کار می کردند و ساعتی قبل به دلایل نامعلومی با یکدیگر درگیر شده اند و قاتل با 21ضربه چاقو جلیل را به قتل رسانده است. هر چند ابتدا ردی از قاتل فراری وجود نداشت اما کارآگاهان آگاهی چند روز بعد توانستند او را دستگیر کنند. پسر جوان وقتی در شعبه 71دادگاه کیفری استان تهران محاکمه شد به ارتکاب این جنایت اعتراف کرد و گفت: من و جلیل با یکدیگر همکار و دوست بودیم. صبح آن روز او با ...
، من بهش می گفتم نرو؟! اصلاً؛ حاج آقا می داند، ما از این که پسران مان به جبهه می رفتند، افتخار می کردیم، شهیدم که دادیم افتخار کردیم، کسی که برای این انقلاب شهید داد، باید افتخار کند، خدا را شکر کند، چون این انقلاب، اسلامی است، من و شوهرم هر دو سید هستیم، نسل در نسل سید بودیم ، فرزندان مان برای حفظ دین جدمان به جبهه رفتند، من خیلی خوشحالم که پسرم در این راه به شهادت رسید و خدای ناکرده به بیراهه ...
به آنجا رفت زیرا معتقد بود حریم اهل بیت فقط یک ساختمان نیست بلکه تفکر ولایت است. هر جا ظلم باشد و صدای مظلومی بلند شود، چه یهودی، چه مسلمان باید دفاع کرد. در دیداری که با امام خامنه ای داشتیم، فرمودند: شهدای شما به ما یاد دادند که در این زمان هم می توان با اخلاص، به شهادت رسید. پدر در قسمت پایانی یکی از فیلم هایش که برای ما به یادگار گذاشته است، می گوید: اگر خدا توفیق بدهد عاقبتمان ختم به شهادت بشود نه اینکه خدای نکرده در بستر بمیریم و بعد بگویند حاج اسماعیل که این همه سال جنگیده و زخمی شده و... این برای ما سخت می شود، خدا ان شاءالله اینطور ملحق کنند به دوستانمان که حداقل روسفید باشیم. ...